سر هر کوچه برایت علَمی نصب شده
همه مشغول گدایی ز تو هستند حســین
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج منتقم خون حسین بن علی علیه سلام
ان شاءالله
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
همایش شیرخوارگان
از شیر خواره ای به همه شیرخوارگان
آغوش گرم مادرتان نوش جانتان
زمان :
جمعه 95/7/16مصادف با 5محرم ساعت 10 صبح
مکان:
جوی آباد محله بختیاریها ، خ شمس ، خ پروین، نرسیده به مسجد حضرت امیرالمومنین علیه سلام ،دست چپ فرعی 9 ، گذر حضرت علی اصغر علیه سلام ، هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها
بسم الله الرحمن الرحیم
انواع تبلیغ
تبلیغ شریعت و احکام اسلام دو گونه است: تبلیغ لسانی و عملی. خصوصیت تبلیغ نوع اول این است که تأثیرش سریع است، ولی ممکن است دوام نداشته باشد، اما در تبلیغ عملی ممکن است تأثیر دیرتر واقع شود، ولی دوامش بیشتر است. امیرمؤمنان علی(علیه السلام)میفرمایند: «العالم من شهدت بصحة اقواله، افعاله»؛ «عالم کسی است که کردارش بر درستی گفتارش گواهی دهد».[1]همچنین، میفرمایند: «ان وعظ الذی لا یمجه سمع ولا یعدله نفع، ما سکت عنه لسان القول ونطق به لسان الفعل»؛[2] آنچه درمقام وعظ مهم است، ارشاد مردم و توجهدادن به بیوفایی دنیا و تذکر دادن به اهمیت آخرت است، اما بسیار اتفاق میافتد که نتیجه مد نظر به دست نمیآید. زیرا تمجمج سمع واقع میشود؛ یعنی گفتاری که گوش، شنیدن آن را ناخوش میدارد؛ یعنی در کل متوجه میشود، ولی علاقهای به شنیدن آن مطلب به هر دلیل ندارد یا آنکه مطلب را به گونهای به نفع و دلخواه خویش تغییر میدهد و بدون توجه به مفهوم اصلی مد نظر واعظ، بهرهای را که مد نظر خود او است، از مطلب استفاده میکند.
اما به نظر امیرالمؤمنین (علیه السلام) وعظهایی هم هست که هر گوشی با هر وضعیتی آن را میشنود، چه گوشی که اصلاً برای شنیدن، نقص مادی دارد و چه گوشی که نمیخواهد بشنود. اساساً این وعظ به گونهای است که هر کس مجبور به استماع آن است و هیچ منفعت طلبی هم نمیتواند آن را به نفع خویش تعبیر یا تفسیر کند و اهداف مد نظر واعظ را هم تأمین میکند. چنین وعظی به تعبیر امیرالمؤمنین وعظی است که زبان از آن نمیگوید. زیرا اصلاً گفتنی نیست: «سکت عنه لسان القول ونطق به لسان الفعل». اعمال و رفتار واعظ است که مردم را موعظه و ارشاد میکند. این را دیگر کسی نمیتواند نشنود و ترتیب اثر ندهد. در واقع، امیرالمؤمنین با این حدیث میفرمایند با اعمالتان مردم را جلب کنید. اگر واعظ مخالف کلام خود عمل کند، در حقیقت موجب بیاعتباری خودش و کلامی که گفته و حتی گاه العیاذ بالله موجب بیاعتباری اساس دین میشود؛ چراکه عوام معمولاً مسائل را به هم ربط میدهند و چندان به منطقی بودن قضیه توجه ندارند. حضرت صادق (علیه السلام) هم فرمودهاند: «کونوا دعاة الناس باعمالکم ولاتکونوا دعاة بالسنتکم».[3]به غیر زبانتان مردم را به اسلام دعوت کنید. اگر طلبهای هر دو نوع را در خود جمع کند حرفش تأثیر عمیقتری خواهد داشت. روحانی باید مواظب باشد با عمل و رفتارش عظمت اسلام و تشیع را حفظ کند. سادهزیستی روحانیان باید مردم را به آخرت نزدیک کند که این خود تبلیغ عملی است؛ «لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَة»؛ و این وظیفه روحانیان است.
شاگردان حضرت عیسی (علیه السلام) چون تأثیرات تبلیغ فعلی و عملی را میدانستند، از آن حضرت پرسیدند: «یا روح الله مَن نـُجَالِس؟»؛ «با چه کسانی مجالست کنیم؟». آن حضرت در جواب فرمودند: «مَنْ یذَکرُکمُ الله رُؤْیتُهُ وَیزِیدُ فِی عِلْمِکمْ مَنْطِقُهُ وَیرَغ بُکمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُه»؛[4]«با سه گروه معاشرت کنید: کسانی که دیدارشان خدا را به یاد شما بیاورد؛ افرادی که منطقشان موجب فزونی عمل و رفتار نیک در شما میشود؛ و گروهی که عملشان سبب میشود شما به آخرت اشتیاق بیشتری بیابید». معصومان (علیهم السلام) در روایات بسیاری، مردم را به مجالست با علما و اهل علم ترغیب فرمودهاند. لذا بر ما فرض است که به آن سه خصوصیت مذکور متخلق شویم تا مردم از اهل علم الگو بگیرند. در گوشه و کنار تاریخ گاه بزرگانی را میبینیم که در یک شهر یا یک منطقه و استان، به عَلَم روحانیت آبرو دادهاند و اعمالشان واقعاً وعظ بوده است و بعضاً بعد از دویست سال، هنوز هم تدین بسیاری از متدینان نتیجه عمل و تدین آن بزرگان است. آیتالله بروجردی چنان بودند که هر کس ایشان را میدید به یاد خدا میافتاد. روحانی موظف است با زندگی طلبگی و با رفتارش مردم را به خدا متوجه کند.
ضرورت سبقتگرفتن وعاظ و روحانیان بر مردم در عملکردن به دین
واقعیت آن است که وقتی کسی به جای حرف زدن تمام حرکات و سکنات خود را برای خدا خالص کرد و حرف زدنش فقط برای رضای خدا بود و برای منافع و مقام خود، حق را تغییر نداد و در آنچه مربوط به او نیست تصرف بیجا نکرد، همین عمل بهترین موعظه برای مردم است. امروز با پیشرفت جوامع بشری و وجود فنآوریهای روز، کار تبلیغ بسیار راحت شده است . در مدت بسیار کوتاهی میتوان به جاهای مختلف سفر کرد. با وسایل صوتی و تصویری مدرن و جدید میتوان افراد بیشتری را تحت پوشش قرار داد. جمعیت بیشتری هم برای استماع وجود دارند. ولی بدون تردید، تبلیغ ظرافتهایی دارد و قطعاً در مسیر راه اشکالاتی بروز میکند. مطلبی که دست مایه تبلیغ قرار میگیرد، کلام الهی و سخنان معصومان است که تبیین کلام الهی است. پس اشکال در کجا است؟ اشکال را باید در جای دیگری جستوجو کرد. یکی از اشکالات مهم به شخص واعظ برمیگردد که درعمل منادی مطلبی نیست و فقط با زبان مردم را ارشاد میکند. مردم وعاظ را در جایگاه ائمه طاهرین (علیهم السلام) میبینند و توقع دارند هر کس در این جایگاه قرار گرفت، بوی ائمه طاهرین (علیهم السلام) را به مشام مؤمنان برساند و خود او نیز معطر به این رایحه دلانگیز باشد. در روایت شریفی از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا علینا شینا».[5] گر چه این حدیث خطاب به همه شیعیان است، اما به مصداق الاقرب فالاقرب، به وعاظ بیشتر برگشت دارد، چرا که انتساب آنها به ائمه طاهرین (علیهم السلام) به علت مسئولیتی که بر عهده گرفتهاند، نمود آشکارتری دارد. بهترین الگوهای ما پیامبر اعظم (ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) هستند که راه و روش آن بزرگواران در همه عصرها و نسلها برای انسان حجت است و راهگشای سعادت و کمال انسان خواهد بود . براساس تحقیقات به عمل آمده، در صدر اسلام تعداد کسانی که با دعوت و تبلیغ عملی پیامبر اعظم (ص) به اسلام گرویدهاند، بیشتر از تعداد کسانی است که با روش کلامی و تبلیغ لسانی آن حضرت به اسلام گرویدهاند. این در حالی است که تبلیغ مستقیم آن ذوات مقدسه در زمانی انجام میگرفت که آنان خود عامل به اوامر و نواهی به دیگران بودند و هیچ امر و نهی و فریضهای را از دیگران طلب نمیکردند مگر آنکه خود در عمل به آن مقوله سبقت میگرفتند. علی (علیه السلام) میفرماید: «هیچ چیزی را به شما امر نکردم مگر آنکه در آن چیز بر شما با عمل سبقت گرفتم».
لباس روحانیت اهمیت خاصی دارد و به مشابه سلاح و لباس یک سرباز است. همانطور که به سرباز میآموزند چگونه و چه وقت سلاح خود را به کار گیرد و با دقت از مهمات و گلولههای جنگی استفاده کند و به او تفهیم میشود لباسی که بر تن کرده است، جایگاه خاص او را در دفاع از جان و مال و ناموس مردم نشان میدهد، واعظ هم باید بداند چگونه و در کجا لب به سخن بگشاید و جز بر مدار حق، گرد مدار دیگری نگردد. لباس روحانیت هم نشان دهنده انتساب به خاندان پیامبر و کسوت نوکری آل محمد است. نباید آن را سبک کرد، بلکه باید حرمت آن را نگه داشت. همانگونه که میفرمایند نماز عالِم هفتاد برابر نماز جاهل ثواب دارد، اگر خطایی هم از فرد عالم سر بزند، مجازاتش سنگینتر از مردم عادی است . در روایات به صور گوناگون نقل شده است که در جهنم کسانی عذاب میشوند که از بوی تعفن آنها اهل محشر در رنجاند. وقتی از جرم آنها پرسیده میشود، میگویند اینها عالمانی هستند که به علم خود عمل نمیکردند، بلکه گناه میکردند! وقتی شخص عالمی میگوید «ایاک نعبد وایاک نستعین»، میفهمد چه میگوید یا باید بفهمد. اگر نظری غیر از خدا داشته باشد و کس دیگری را در زندگی خود مؤثر بداند، مشرک است. عالمی که در مقابل یک کودک دو ساله گناه نمیکند، اگر در خلوت مرتکب گناه شود، معلوم میشود برای خداوند قادر متعال و سمیع و بصیر به انداره آن طفل خردسال هم ارزش قائل نشده است. امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند: «اتقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشاهد هو الحاکم»؛ ان شاء الله لذات دنیا چشم و گوش ما را کر و کور نکند و پیشرفت صنعت، سبب غفلت و دوری از خالق طبیعت نگردد و هویت طلبگی خودمان را از دست ندهیم، بلکه با استمداد از خداوند و توکل به او، روز به روز به خداوند نزدیکتر شویم.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
[1] .غررالحکم، ص۷۶؛ عیون الحکم والمواعظ، ص50.
[2] .غرر الحکم، ص3538؛میزان الحکمة، ج4، ص3602.
[3] .بحار الانوار، ج5، ص198؛ غرر الحکم، ص107.
[4] .بحار الانوار، ج1، ص203، ح18.
[5] .وسایل الشیعة (آل البیت)، ج12، ص194، ح18
لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق ؛
رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.
ریاحین : کدهای آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول مصادف با میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
قیصر امینپور
کربلا، بیابان سوزانی است که در آن بال و پر منطق میسوزد. سر عقل خم میشود. پای چوبین استدلال میشکند و زبان استدلال، لال میشود.
پیش از حسین(ع) و پس از او، صحنه تاریخ هماره میدان نبرد حق و باطل بوده است. اما چرا از میان این همه، عاشورا حماسهای دیگرگونه است؟
شاید حضور چهرههای گوناگون یک جامعه، مثل زن، کودک، جوان، پیر و ... یا وجود تمام عناصر یک زندگانی کامل مانند تشنگی، ایثار، عشق، مظلومیت، نیایش، خواب، بیداری، جهاد، وفاداری و ... بر این تابلو، رنگی از جاودانگی پاشیده است.
اما غیر از این شاید بتوان گفت که در درگیری مستمر حق و باطل، چیزی که اثر آن کمتر از خود آن درگیری نیست، آگاهی تاریخ و جامعه از آن است، چون افراد و جوامع زوالپذیرند و اگر درگیری حق و باطل، تنها در میان نیروهای درگیر در کشمکش مطرح باشد. هر دو نیرو روزی از بین خواهند رفت. اما اگر پیام این درگیری به گوش تاریخ و به دست جامعه برسد، اثری زوالناپذیر خواهد داشت.
و شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یکی از دلایل وجودی قصص قرآن همین باشد. مثلاً در قصه فرزندان آدم، برادری به دست برادر دیگر کشته میشود و کلاغی برانگیخته میشود تا قاتل را گورکنی بیاموزد، اگر خدا نبود که ببیند و بنگارد و پیامآوری نبود تا پیام را برساند، شاید خون هابیل برای همیشه در خاک میخفت.
در اینجا هم درگیری حسین(ع) و یزید را پیامبرانی است. یکی پیامبری که «امام» است. و دیگر پیامبری که «زن» است. و دیگرانی که هر کدام بار پیامی را به دوش جان داشتند.
چه میتوان گفت از زبان آتشین سجاد(ع)؟ و چگونه میتوان گفت که آن امام در عاشورا چه دید و چه شنید و چه کشید! و پس از آن چه میبایست ببیند و بکشد! که اگر او نبود فریادهای زینب(ع) هم در گنبد تاریخ طنینی میافکند و سپس رفته رفته به خاموشی و فراموشی فرو میرود.
چرا که او حلقهای طلایی از زنجیره خدایی امامت بود و اگر او نمیماند، هیچ کسی و حتی هیچ زینبی توان امتداد این ریسمان آسمانی را نداشت.
و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. چرا که زینب(ع) با حضور امام، زینب(ع) بود، که اگر امام نباشد هر حرکتی بیجهت و محکوم به زوال است.
و اما من باز راه خطا رفتم. من بر آن بودم
که در این کار، راه بر چند و چون و چرا ببندم. و «عشق را که تنها کار بیچرای این عالم است»، به زیر سؤال نکشم. قصد من آب دریا کشیدن نبود و تنها به قدر تشنگی چشیدن بود. و تنها بر آن بودم که به عبارتی کوتاه، اشارتی به عشق کرده باشم. اشارتی به زینب(ع) که پیامبر خون خدا است.
که اگر زینب(ع) در آنجا نبود، کلاغهای
سیاه چنان بر جنایاتشان بال میگستردند که به جز سیاهی چیزی به یادگار نمیماند. و
این است که تا قرآن گشوده است، کتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا که مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ کتاب نیست.
و زینب(ع) فصلی دیگر بر این کتاب ضمیمه کرد. فصلی بیپایان که همچنان ورق میخورد و هر ورقش عاشورایی است.
و نه تنها هر زمینی، که هر سینهای کربلایی است که هر دم در آن عاشورایی بپاست. و حسینی و یزیدی در پهنه آن به نبرد ایستادهاند. تا کدام پیروز شوند. هر چند که حسین(ع) هیچ گاه شکست نخورده است. چرا که همیشه زینبی هست تا همچنان که علی(ع) ذوالفقار از نیام برمیکشید؛ زبان از کام برکشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در
اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روی افروخته بر سر ابنزیادها و یزیدها فریاد بکشد.
آری، حسین(ع) هیچ گاه نمرد و هیچ گاه شکست نخورد. و پرچمش بر زمین نیفتاد. پرچم حسین(ع) خونآلوده شد؛ اما خاکآلوده نشد. و حسین(ع) نه تنها شکست نخورد بسا غنیمت که آن روز به چنگ آورد و برای ما به ودیعه گذاشت.
او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنیمت گرفت و چه غنیمتی از این گرانمایهتر؟!
آری حسین(ع) نمرد، که اگر مرده بود، چرا پس از سالها «متوکل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر کسی به زیارت آن برود، دستش را قطع کنند.
و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد که از خون او نیز نتوانست. چرا که خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.
و یزید اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز یزیدی را بکشیم و انتقام خون حسین(ع) را که هنوز میجوشد و تا آن سوی هنوز خواهد جوشید از آنان بگیریم.
و اگر حسین(ع) تشنه ماند و حسینیان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشک و خون، گلوی تشنهاشان را تر کنیم و از تشنگی آنها بیاموزیم که اگر تشنه بودیم، و از اندک سپاه آنها بیاموزیم که اگر اندک بودیم و تمام دنیا در برابر ما ایستاده بود؛ باز هم عاشقانه بجنگیم، حتی اگر هفتاد تن باشیم!
و بیاموزیم که هر کدام یزیدی را در درونمان بکشیم و با جانی حسینی و زبانی زینبی به قیامی حسینی و پیامی زینبی برخیزیم. و بیاموزیم که گرسنگی بخوریم و برهنگی بپوشیم، اما بندگی نکشیم.
خون بدهیم، اما دین نه! جان بدهیم، اما ایمان نه!
روزی که حسین(ع) آهنگ رفتن دارد، گویی این آیات خدا، دوباره بر او و یارانش میبارد:
ـ «و قاتلوا فی سبیلاللّه الذین یقاتلونکم
...»(۱)
ـ (و بجنگید در راه خدا با آنان که با شما میجنگند ...)
ـ «... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ...)(۲)
ـ (... و بجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام ...)
ـ «و انفقوا فی سبیلاللّه و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة ...»(۳)
ـ (و انفاق کنید در راه خدا و به دست خود، خود را به نابودی میفکنید ...)
اما حسین(ع) دیگر چه دارد که انفاق کند؟ او آخرین دارایی خود را برای انفاق و آخرین سلاح خود را برای قتال به کف میگیرد؛ یعنی جانش را و خونش را! آیا این چنین رفتن، خود را به هلاکت افکندن است؟ نه! راستی را که:
آنکه مردن پیش چشمش تهلکهست
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
«کل شی هالک الا وجهه»(۴) میگوید: هر چیزی هلاک شود مگر حق. حال چه مرگ باشد، چه زندگی! هر چیزی! یعنی اگر رفتن، حق باشد، دیگر «رفتن» نیست که عین «ماندن» است.
و باز در آیههای سپسین همان سوره، گویی خدا به حسین(ع) میگوید:
ـ «و اتموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استیسر من الهدی ...»(۵)
ـ (و به انجام رسانید حج و عمره را برای خدا پس اگر بازداشته شدید، آنچه که میسر شود از قربانی ...)
و او که نمیتواند حج را به پایان برد، قربانی میکند. چه چیز را؟ هر چه داشته باشد! گوسفند؟ شتر؟ نه! اسماعیلش را، یک ابراهیم و هفتاد اسماعیل را! یک «امام» را!
چه تفاوت دارد؟ اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر!
اینجا باید از لباس تن عاری شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید ... و آنجا باید ...
و باز، گویی در چند آیه پس از آنها خدا تصمیم نهایی حسین(ع) را باز میگوید:
ـ «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه ...»(۶)
ـ (و از مردم کسی است که میفروشد جان خود را برای خشنودی خدا ...)
و آنگاه حسین(ع) به راه میافتد.
آن روز آب فرات را بر حسین(ع) و یارانش بستند؛ و امروز بگذار تمام آبهای جهان را بر ما ببندند. ما آموختهایم که تشنه و گرسنه بجنگیم، اما چه شکوهمند است اینکه بدانیم تاریخمان را خود مینویسیم، و نه تنها خود آن را ورق میزنیم، که خود، برگ برگ تاریخیم. کلمه به کلمه آن با قطره قطره عرق جهاد و خون شهادتمان رنگ میگیرد و صفحات آن از التهاب نفسهای اسبمان به شماره میافتد.
آن روز حسین(ع) گفت: «خواب دیدم که ما میرویم و مرگ میآید.»
مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگی را مرگ میدانست و اینسان مرگ را زندگی!
چرا که او از پدرش آموخته بود که میگفت: «محبوبترین چیزی که من آن را ملاقات میکنم، مرگ است.»
و هم از او آموخته بود که میگفت: «همانند کسی که در شب تاریک، در جستجوی آب در بیابانی بیپایان، ناگاه چشمهای بیابد، شهادت برایم دوستداشتنی است.»
آن روز که حسین(ع) قصد میدان داشت. به یاران خود چنین گفت: «من بیعت خود را از گردنتان برداشتم، شما میتوانید بر مرکب شب سوار شوید و بروید.»
آنان که خدا را هم بیعتی بر گردن داشتند، ماندند. و آن سیاهی لشکر، آن لشکر سیاه، آن شب در تاریکی، جان شبزده خود را برگرفتند و رفتند. و به شب پیوستند؛ که خفاشان تاب آفتاب ندارند!
و «منطق پرواز» این چنین است. که آنجا از آن همه مرغ، تنها «سی مرغ» به «سیمرغ» رسید.
و اینجا از آن همه مرد، تنها هفتاد و دو «مرد» به دیدار «مرگ» رفتند!
و مرغان دیگر حرم که به دیدار مرگ آمده بودند، و هر یک برگ پیغامی را به منقار خونین خود داشتند، برگشتند، تا سفری دیگر را بیاغازند.
حسین(ع) میرفت و تمام راههای برگشت را میبست. و پلهای پشت سر را ویران میکرد. که راه حسینیان برگشت ندارد. این راز را من از زبان زره علی(ع) شنیدم، که هیچ گاه پشت نداشت!
آن روز که خبر رسید «مسلم» شهید شده، «هانی» شهید شده، امام یاران را فراخواند و پیامی را این چنین بر آنان خواند:
ـ «یاران، اخبار غریبی از کوفه میرسد، اگر مردم کوفه هم خیانت کنند، من باید این راه را بروم، هر کس از شما تا این لحظه به امید نان و نام با من آمده، راهش را بگیرد و برود.» و امروز حتی اگر مسلم کشته شود، هانی کشته شود، باز اندکی ناامیدی به خود راه نخواهیم داد.»
و اما این بار، دیگر تنها هفتاد تن با ما نخواهد ماند! این را هزاران شهید با خون خود، بر پیشانی صبح نوشتهاند!
و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(ع) داریم. و حسین(ع) را از زینب(ع) و زینبیان!
حسین(ع)، خوب میدانست چه کسی را باید با خود ببرد، و چه کسانی را! کدام مورخی میتوانست بهتر از زینب(ع) بنویسد که بر آنان چه رفته است؟ چه زبانی باید که با زر بسته نشود؟ و چه دهانی باید که با زور شکسته نشود؟
حسین(ع) همچنان که از دیروز، امروز را ـ که عاشوراست ـ دیده بود؛ از امروز هم فردا را دیده بود! و زینب(ع) را برای فردا با خود برده بود! و سجاد(ع) را برای فردا میخواست!
حسین(ع) دست زینب(ع) را گرفت و او را با خود به نمایشگاهی برد تا خدا را تماشا کند!
و حسین(ع) زینب(ع) را با خود به آزمایشگاهی برد تا آزمایش خدا را تجربه کند!
و عاشورا تجربه بود. و عاشورا معیار بود! معیار ایثار! و عاشورا نهایت صبر است. و حسین(ع) آخر خط است! و حُرّ تجسم اختیار انسان! و زینب(ع) پایان شکیبایی!
عاشورا فرهنگی است که هر کلمهای در آن معنی دیگری دارد، در قاموس عاشورا، مرگ یعنی زندگی، اسارت یعنی آزادی، شکست
یعنی پیروزی، در آنجا دیگر زن به معنی ضعیفه نیست، که زن یعنی آموزگار مردانگی! چرا که این بار، بار تاریخ بر شانههای یک زن افتاه است. و چه میگویم؟ که تاریخ خود،
گنجایش و ظرفیت چنین زنی را ندارد! که اگر او نبود و دیگران نبودند، شاید عاشورا هم نبود و حسین(ع) نبود ...
و اگر حسین(ع) نبود، چه کسی میتوانست بگوید، که در «نتوانستن» نیز «بایستنی» هست؟ و چه کسی میتوانست بگوید: مسؤولیت در «آگاهی» هم هست؟ چه، آنجا که «توانایی» نیست «آگاهی» نیز خود نوعی «توانایی» است.
چرا که اگر به «تواناییهای» خود «آگاه» نباشی، مسؤولیت را احساس نمیکنی، ولی همین که آگاه شدی که مسؤولی، هیچ هم که نداشته باشی، جان که داری! و هیچ که نباشد، خون که هست! ایمان که هست! و امکان شهادت که هست!
اما سخن از «داشتن توانایی»، مَفرّی است که همیشه امکان گریز از آن هست. آیا چه هنگام، توانایی کافی خواهی داشت؟
و تازه هنگامی که توانایی کافی نیست، احساس مسؤولیت و انجام آن اهمیت دارد، وگرنه انجام مسؤولیت در حالی که توانایی کافی هست، حماسه نیست!
حسین(ع) خود میگوید: «من آن چنان مرگ را طالبم که یعقوب، یوسف را!»
و اگر حسین(ع) نبود، چه کسی میتوانست اینها را بگوید، هر چند که هنوز هم گروهی حسین(ع) را کسی میدانند که در روز نبرد، اجازه فرار و نجات، از دشمن میخواهد!
شگفتا! کسی که شب به یاران خود میگوید: «همه شما بروید، دشمن تنها مرا میخواهد.» روز این چنین بگوید!
و نیز اینکه این همه میگویند: «امام حسین(ع) میدانست که شهید میشود یا نمیدانست؟ میتوانست یا نمیتوانست؟»
اینجا سخن از دانستن و ندانستن نیست، و سخن از توانستن و نتوانستن نیست!
حدیث عاشورا بسی فراتر از اینهاست!
اینجا سخن از «خواستن» است و «بایستن»!
سخن از «توکل» است به معنی راستین آن!
آنها که درگیر آن سخنانند، از آن است که «توکل» را ندانستهاند، یا درست نداستهاند!
چرا که توکل، تعهد به انجام وظیفه است؛ نه تضمین سرانجام آن!
توکل، یعنی که «انجام» وظیفه را به «خود»، و «سرانجام» آن را به «خدا» واگذاریم!
و حسین(ع)، تنها این چنین کرد!
و شاید این برای ما شگفت باشد، اما برای حسین(ع) شگفت نیست!
این عجیب نیست که حسین(ع) این چنین بود؛ اگر حسین(ع) این چنین نبود، عجیب بود!
اگر حسین(ع) نبود، اینها همه نبود! و اگر زینب(ع) نبود، زنانمان و حتی مردانمان، از چه کس پیامبری میآموختند؟
آن روز ظهر همه چیز پایان یافت. نه، آن روز همه چیز آغاز شد. کار حسین(ع) تمام شده بود و کار زینب(ع) آغاز میشد.
و عاشورا، نه یک آغاز بود و نه یک پایان! عاشورا «یک ادامه» بود!
یک امتداد! برشی از یک امتداد!
و زینب(ع)، ادامهدهنده این امتداد بود، کار حسین(ع) پایان یافت. و کاروان خون حسین(ع) به راه افتاد. از پیچ و خم جادههای تاریخ گذشت و هنوز هم همچنان پیش میرود.
کاروانسالار این کاروان، نه یک زن، و نه یک شخص، که یک مفهوم بود!
یک مفهوم مجرد، کاروان را به پیش میراند!
و زینب(ع) آن مفهوم بود!
و زینب(ع) را از همان کودکی آن چنان بزرگ کرده بودند که ظرفیت چنین حماسهای را داشته باشد. و چشمهایش را آن چنان گشوده بودند که تاب دیدن آفتاب ظهر عاشورا را داشته باشد. و زبانش را آن چنان تیز کرده بودند که بر جگر خصم، زخم زبان بزند!
و اینک زینب(ع) را به یاد بیاور، در شام غریبان!
و زینبیان را، این غریبان آشنا را در میان آشنایان غریب!
و زینب(ع) را که وقتی خورشید بر آسمان بود، همه چیز بود: خواهر، مادر ... و همه چیز داشت: برادر، پسر، تکیهگاه ...
اما شب چه بود؟ فقط تنها بود! و هیچ نداشت، هیچ، حتی تشنگی! هیچ، حتی اشک! تنها یک چیز داشت، عشق! و این تنها دارایی و یارایی زینب بود!
به راستی که آزمایش خدا چه توانفرساست! مرگ، تنها یک لحظه است، اما اینکه کسی، آن هم زنی، هفتاد بار بمیرد، و به جای هفتاد نفر زخم تیر و نیزه بچشد و باز زنده باشد، شگفت است!
اینک زینب(ع) باید همه چیز باشد. کودکان را مادر باشد. و پدر باشد، و تازیانهها را سپر باشد.
اما کسی که بتواند مرگ یک محمد(ص) را تاب بیاورد. و مرگ یک مادر، آن هم یک فاطمه(ع) را ببیند و نمیرد. و شکاف پیشانی
یک علی(ع) را ببیند و نشکند و پس از آن باز زنده باشد، عجیب نیست اگر بتواند، و عجیب است اگر نتواند آخرین یادگار عزیزانش را تاب وداع داشته باشد.
که او دختر فاطمه(ع) است و همین بس که بتواند!
و او دختر علی(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خواهر حسین(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خود، زینب(ع) است و همین بس که بتواند!
و اینک زینب(ع) یک دریا آرامش است که هزاران طوفان را در دل نهفته دارد. و تنها وصیت برادر را در خاطر دارد که: «صبر کن بر بلا و لب به شکایت مگشا، که از منزلت شما خواهد کاست، به خدا، که خدا با شماست!»
آن شب، زینب(ع) با کودکان و زنان در میان قطعات پراکنده میگشتند؛ آن طرف دست پسری، این طرف بازوی شوهری، پای برادری، بدن بیسری!
و اینها همه پیامبر میخواست، آن همه خون اگر در همان جا میخفت، ما چه میکردیم؟
و به راستی که زینب(ع) پیامبری امینبود!
و من، اینها، همه را گفتم، اما هنوز در شگفتم که عاشورا چه بود؟ و چگونه بود؟ و زینب(ع) که بود؟ و حسین(ع) که؟
و نمیدانم که آن روز و آن شب چگونه در تقویم تاریخ میگنجد؟
کدامین خاک، یارای در بر گرفتن تن حسین(ع) را دارد؟ که خاک هم تا سه شبانهروز، از پذیرفتن او عاجز بود!
و کدامین آب، آیا شایستگی شستن تن او را دارد؟ آنکه آب از وضوی دست او تطهیر میشود!
و کدامین شمشیر، گردن او را ـ آن آبشار بشارت را ـ توان بریدن داشت؟ و دریای سینه او را کدام شمشیر شکافت؟ خدایا چگونه شمشیر، دریا را میشکافد! و قلب او را ـ آن قرآن متلاطم را ـ کدامین نیزه بر سر کرد؟ بیشک همان نیزه که قرآن را!
و سر او را ـ آن دریای پرشور عشق را ـ چگونه بر نیزه کردند؟ خدایا مگر میشود دریایی را بر نیزهای نشاند؟ و چگونه آن شانه را که انبانکش نیمهشب نان یتیمان بود، از تن او جدا کردند؟
و چگونه آن لبها را که بوسهگاه پیامبر بود، آزردند؟ و چگونه «پاکی» را به خون آلودند؟ و «معصومیت» را گلو دریدند؟
و بر آن سینهها که در آنها به جز عشق نبود، کدامین سم ستوری آیا توان کوبیدن داشت؟
و شانههای کدام زن است که توان این همه بار دارد؟
و کدام کوه است که تکیهگاهش را از او بگیرند و او همچنان استوار بماند؟
و کدام ماه است که خورشیدش را بکشند و او همچنان بتابد و محاق را بشکافد؟
و کدام آسمان است که هفتاد ستارهاش را فروکشند و او همچنان بر طاق بماند؟
و کدام زن است که پاره دلش را گلو بدرند و او همچنان با هزار دل، عاشق باشد؟
زینب(ع)! و تنها زینب(ع)!
زینب(ع) تنها! و زینبیان تنها!
۱ ـ سوره بقره ، آیه ۱۹۰.
۲ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۱.
۳ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۵.
۴ ـ سوره قصص، آیه ۸۸.
۵ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۶.
۶ ـ سوره بقره، آیه ۲۰۷.
ریاحین ـ
پلک صبوری می گشایی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
کدام سر انگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
که آهنگ خشم صبورت
عیش مغروران را
منغص می کند
می دانیم
تو نایب آن حنجره ی مشبّکی
که به تاراج زوبین رفت
و دلت
مهمانسرای داغ های رشید است
ای زن !
قرآن بخوان
تا مردانگی بماند
قرآن بخوان
به نیابت کل آن سی جزء
که با سر انگشت نیزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجوید تازه را
به تاریخ بیاموز
و ما را
به روایت پانزدهم
معرفی کن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از های و هوی بیفتد
خیزران٬
عاجزتر از آن است
که عصای دست
شکستهای بزک شده باشد
**** ***
شاعران بیچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه کردند ؟
***** ***
تاریخ ِ زن
آبرو می گیرد
وقتی پلک صبوری می گشایی
و نام حماسی ات
بر پیشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد:
زینب !
شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی
ریاحین ـ
اگر نهایتِ زن بودن و اوج مقام زن، نیل به مرتبهی مردانگی بود، میگفتیم زینب -سلام الله علیها- اوج مردانگی است، اما چنین نیست، آسمان پرواز این دو، متفاوت است. تضاد نیست؛ رقابت نیست؛ تفاوت است.
چنین نیست که عالم زن، عالمی باشد پایینتر از عالم مرد و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد.
عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.
خورسید این آسمان، بی تردید زهرا است -سلام الله علیها-.
و ماه این آسمان، زینب سلام الله است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت؛ و طریق، تاریک و راه بی رهرو نماند.
بیان شخصیت او دفتری می طلبد به وسعت گیتی و مُرکّبی به میزان دریا، اما اینجا تنها یک ادب از آداب کربلای او مورد اشارت است.
زینب در عاشورا مادر همهی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همهی کشتگان.
مادری اوج مقام زنانگی است و زینب صدر نشین مرتبهی مادری است.
زینب -سلام الله علیها- دو فرزند داشته به نام «عون» و «محمد» که هر دو را به میدان کربلا آورده است این اگرچه ایثار تمامی دارایی زینب است اما همهی مسأله این نیست.
زینب در عاشورا مادر همهی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همهی کشتگان.
وقتی علی اکبر -علیه السلام- از اسب به زمین میغلتد، این زینب است که جامه میدرد و روی میخراشد و با فریاد « مادر! مادر!» خود را بر جنازهی او میافکند و اشک مادرانه میافشاند.
وقتی سر و روی قاسم دلاور –فرزند امام حسن- با خاک آشنا میشود، اولین سایهی مهر که بر بالای خویش گسترده میبیند، مهربانی زینب -سلام الله علیها- است با نوای آرامبخش مادرم! عزیزم! فرزندم!.
و اولین زلال کوثری که با گونهی خویش میچشد، اشک حیات آفرین زینب است، با ترانه و ترنم پسرم! نازنینم! پارهی جگرم!.
نوجوان و کودکی که در خاک عاشورا به خون
میغلتد زینب را مادرانه بالای سر خویش میبیند و آخرین رهتوشهی مهر را
برای سفر، از او میستاند.
زینب
اکنون دو جوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی، برخاک میتپد. اما حضور هیچ دست مادرانهای را حس نمیکنند که از این سو به آن سویشان کند؛ غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهرهایشان کنار بزند.
شگفتا! زینبِ حاضر، زینبِ ناظر، زینبِ مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمیکند؟ چرا رخ نمینماید؟ چرا چهره نشان نمیدهد؟
مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب؟!
- این هر دو جوانِ منند؛ عون و محمداند؛ دو هدیهی ناقابلند به پیشگاه برادر به درگاه امام، امام برادر، آدم هدیه را که به رخ نمیکشد؛ به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمیکند؛ من مادر همه هستم.
شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگیختن، نه شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.
عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالیترین مربی ادبی، و فرهنگ ادب، واژههایش را زینب! از تو وام میگیرد.
عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.
خورسید این آسمان، بی تردید زهرا است -سلام الله علیها-.
و ماه این آسمان، زینب سلام الله است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت؛ و طریق، تاریک و راه بی رهرو نماند.
تو نیامدی اما ببین! از شکاف این خیمهها نگاه کن! این غبار اسب حسین -علیه السلام- است که بیتاب به سوی این دو جنازه پیش میتازد. این شاهین که بیقرار از آسمان اسب فرو میآید و دو بالش را بستر این دو سرو میکند حسین -علیه السلام- است.
ببین هدیههایت را چگونه در آغوش میفشرد؛ ببین! چگونه با اشکهایش غبار از چهرهی جوانانت میشوید.
این ترنم لطیف و پدرانهی حسین -علیه السلام- را حتماً در گوش جوانانت میشنوی که:
« پسرم! عزیزم! دردانهام! پارهی جگرم!»
ریاحین : حجت الاسلام والمسلمین احمد زمانى
پنجم جمادى الاولى سال پنجم و یا ششم هجرت، پرثمرترین میوه شجاعت و بردبارى، عفت و پاکدامنى در مدینه منوره ظاهر گشت.
(۱) او مظهر عواطف و احساسات پاک و ثمره وجودى دو دریاى مواج و خروشان نبوت و امامت گشت و بیت علوى را نورانیتى دیگر بخشید و سومین اثر زیباى «مرج البحرین یلتقیان» (۲) شد. به طورى که به انسانهاى شرافتمند جهان، افتخار دیگرى دارد. قدومش بر همگان مبارک و راهش پر رهرو باد.
ریاحین :
از امتیازات شگرفت حضرت خدیجه سلاماللهعلیها که نه تنها دانشمندان شیعه، بلکه بسیاری از علمای اهل سنت بدان تصریح نمودهاند، این است که هنگام بارداری به دخت فرزانهاش حضرت فاطمه سلاماللهعلیها، آن کودک وصفناپذیر، به ارادۀ خدا از عالم رَحِم، با این مام نواندیش و خداجو، مونس و همسخن میشود و در فراز و نشیبها با او حرف میزند و به او شکیبایی و آرامش میبخشد!
عبدالرّحمن شافعی از بزرگان اهل سنّت، در این مورد از آن بانوی معظّمه روایت کرده:
«وقتی به فاطمهام باردار شدم، آن کودک ارجمندم باری سبک بود و در شکمم با من سخن میگفت.»۱
دهلوی، دانشمند دیگر اهل سنّت آورده:
«از امتیازات این کودک شکوهبار و مادرش این بود که پس از آفرینش و حضور نورش در سازمان وجود مادر، همراز، همسخن، مونس و غمخوار مادر خردمند و فداکار خویش شد و در تنهایی و غربت او، به قدرت خدا گاه و بیگاه با او سخن میگفت!
حضرت خدیجه سلاماللهعلیها نخست این موضوع شگرف را کتمان میکرد، اما یک بار وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به طور ناگهانی وارد خانه شد و دید حضرت خدیجه سلاماللهعلیها بیآنکه کسی در خانه باشد، سخن میگوید! از او پرسید با چه کسی گفتوگو میکنی؟!
پاسخ داد: با کودکی که نور حضورش را در تالار وجودم، احساس میکنم!۲ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او این مژده را داد:
«أبشِری یا خَدِیجة هذِهِ بِنتٌ جَعَلَها اللهُ اُمّ اَحَدَ عَشَرَ مِن خُلَفایی یَخرُجُونَ بَعدِی و بَعد اَبِیهِم»؛۳
«خدیجه! تو را نوید باد که این کودک، دختر است و مام پُرفضیلت یازده پیشوای نور، که پس از من و پدرشان، یکی پس از دیگری، جهان را به نور وجودشان نورباران خواهند ساخت!»
همچنین آوردهاند:
«وقتی کفرگرایان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستند که ماه شکافته شود، حضرت خدیجه سلاماللهعلیها در حالی که به فاطمه اش باردار بود، گفت: ناامید و سرافکنده باد! آنکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ـ که برترین پیامبر پروردگار من است ـ تکذیب نماید! درست در این هنگام بود که حضرت فاطمه سلاماللهعلیها از اعماق جان مادر ندا داد که: ای مادر! نگران مباش و نترس که خدا با پدر من است»؛
«فَنادَت فاطِمةُ مِن بَطنِها یا أمّاهُ! لاتَحزَنی وَ لاتَرهَبی فَاِنَّ اللهَ مَعَ أبی»۴
همچنین در روایت وارد شده:
«روزی حضرت خدیجه سلاماللهعلیها در حال نماز بود که راجع رکعتهای نماز به تردید افتاد؛ و پس از رکعت سوم، تصمیم گرفت که سلام دهد و نماز را به پایان برد، ناگاه ریحانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از داخل رَحِم ندا داد:
«قُومی یا اُمّاه فانک فی الثّالثة»؛۵
ای مادر! برخیز که تو در رکعت سوم نماز هستی!»
پی نوشت:
۱ـ نزهة المجالس، عبدالرّحمن صفوری شافعی، ج ۲، ص ۲۲۷؛ ینابیع المودّة، قندوزی حنفی، ص ۱۹۸؛ ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص ۴۴.
۲ـ تجهیز الجیش، ص ۲۱۱؛ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۸۰.
۳ـ دلائل الإمامة، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، ص ۸؛ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۸۰.
۴ـ الرّوض الفائق، شیخ شعیب مصری، ص ۲۱۴؛ فاطمة الزهراء سلاماللهعلیها من المهد الی اللّحد، سید کاظم قزوینی، ص ۴۰.
۵ـ فاطمة الزهراء سلاماللهعلیها بهجة قلب المصطفی، احمد رحمانی، ص ۴۳۹.
منبع: خصائص ام المومنین خدیجة الکبری
تالیف: حجت الاسلام والمسلمین حسین تهرانی
ناشر: طوبای محبت
ریاحین : حضرت خدیجه سلام الله علیها، همفکر و همراه و همرزم امام امیرمؤمنان علی علیه السلام، در دفاع از دین و حمایت دلیرانه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، برای نجات مردم از بند اسارت تاریکاندیشان، استبدادگران و محافظهکاران بود.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به مدت پنج سال دعوت آسمانیاش را نهان میداشت و تنها حضرت علی علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها به او ایمان آورده و یار و همراه و مدافع سرسخت او بودند!»
به علّت فشار شرارت تاریکاندیشان و سیاهکاران، اندیشه و باور و راه و رسم مترقّیِ خود را نهان میداشتند؛ اما یاری و همراهی و حمایت خود را از آن بزرگوار، دریغ نداشته و هر دو، جان بر کف، در خدمت آرمانهای والای آن حضرت بودند!
به یک نمونه از دفاع و فداکاریِ مشترک آن دو انسان برجسته، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بنگرید:
در سال ششم بعثت، فرشته وحی فرود آمد و این آیات را بر قلب مصفّای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواند.
«فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ * إِنَّا کَفَینَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ * الَّذِینَ یجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ»؛۱
«پس آنچه بدان فرمان داده میشوی، آشکارا بیان کن و از شرکگرایان روی گردان! بیگمان ما تو را از شرارت و آسیب تمسخرکنندگان بسندهایم و آنان که با خدای یکتا، خدایی دیگر قرار میدهند، به زودی خواهند دانست که به چه گمراهیِ هولناکی درافتادهاند!»
به همین جهت، آن بزرگوار در راه انجام فرمان خدا و در موسم حج، خود را بر فراز کوه «صفا» رساند و با بهرهوریِ شایسته از حضور انبوه طوافکنندگان و زائران خانۀ خدا و با درایت و فرصتسازیِ بسیار، با صدای رسا مردم را ندا داد:
«ای مردم! من پیامبر خدا هستم!»
با ندای او، مردم گِرد آمدند و آن حضرت، برای آنان آیاتی از «قرآن» را تلاوت نمود و به روشنگری پرداخت. سپس از کوه «صفا» پایین آمد و به کوه «مروه» رفت و سه بار فرمود:
«ای مردم! من پیامبر خدا هستم!»
امّا تاریکاندیشان محافظهکار که با هر دعوت جدیدی در ستیز بودند و آن را برای سلطۀ ظالمانۀ خویش خطرخیز میدیدند، به جای منطق و خِرَد، با خشونت و ددمنشی بر او یورش بردند و آن نداگر یکتاپرستی و برابریِ انسانها را رسنگباران نمودند!
ابوجهل، سنگی به طرف حضرت پرتاب کرد و پیشانیِ مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکست و خون جاری گردید! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بر اثر فشار بارانی از سنگها، به طرف کوه «صفا» شتافت و بالای کوه رفت و غریب و تنها در نقطهای نشست و میگریست!
امیرمؤمنان علی علیه السلام ـ که آن زمان نوجوانی در آغازین سالهای دهۀ دوم زندگی بود ـ سراسیمه در جستوجوی آن حضرت بود، که مردی فریاد برآورد:
«حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را کُشتند!»
حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام گریست و سوی خانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها شتافت و آن بانوی بزرگوار را از ماجرا آگاه نمود و فرمود:
«میگویند که مشرکان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سنگباران نمودهاند!»
حضرت خدیجه سلام الله علیها نیز صدا به گریه بلند کرد! سپس آب و طعامی برداشتند و برای جستوجوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون آمدند. امیرمؤمنان علی علیه السلام، به کوه و درهها پی در پی فریاد میکشید:
«ای پیامبر خدا! کجا ماندهای و چرا مرا با خود نبردهای؟!»
حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها هم سوی کوه «صفا» شتافت و در آن جا به جستوجوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرداخت، او از دامنه کوه، ندا میداد:
«مَن اَحَسَّ لِی النَّبِیَّ المُصطَفی؟ مَن اَحَسَّ لِی الرَّبِیعَ المُرتَضی؟ مَن اَحَسَّ لِی المَطرُودَ فِی اللهِ؟ مَن اَحَسَّ لِی اَبَالقاسِم...»؛
«آیا کسی هست که از پیامبر برگزیده و سلامتیِ او برایم خبر آورد؟! آیا کسی هست تا از آن بهاران زندگیِ پسندیده برایم سخن گوید؟! آیا کسی هست تا از حال آن پَرچمدار توحید و تقوا ـ که به جُرم دعوت به حق و عدالت از خانه و کاشانهاش رانده شده ـ مرا آگاه سازد؟!»
در این هنگام، حضرت جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد! حضرت گریست و فرمود:
«ای برادرم! جبرئیل! ببین قوم من با من چه کردند؟! سخن مرا به دروغ نسبت دادند و پیشانیام را شکستند!»
حضرت جبرئیل علیه السلام، آن حضرت را برداشت و بر قلّه کوه برد و فرشی از بهشت آورد و زیرپای حضرت گسترانید و عرض کرد:
«یا رسول الله! اگر میخواهی، کرامت و مقام و منزلت خود را نزد خدا بدانی، این درخت را سوی خود بخوان!»
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، درختی را که دیده میشد، خواند! درخت آمد و آن حضرت را سجده کرد و سپس حضرت فرمود: «برگرد!» درخت هم به جای خود برگشت! در این هنگام، فرشتگانی که موکّل آسمان و زمین و تمام کرات بودند؛ آمدند و از حضرت خواستند که اجازه دهید تا همه کفّار «قریش» را نابود کنیم! حضرت صورت خود را سوی آسمان گرفت و فرمود:
«من برای عذاب مبعوث نشدهام، بلکه من رحمت عالمیانم؛ مرا با قوم خود واگذارید، که آنان نادان و جاهلند!»
سپس جبرئیل عرض کرد:
«یا رسول الله! ألاتَری خَدِیجَة قَد اَبکَت لِبُکائِها ملائِکَةَ السَّماءِ؟ اُدعُها اِلیکَ فَاقرَئها مِنِّی السَّلام وَ قُل لَها: اِنَّ اللهَ یُقرِئُک السَّلامَ وَ بَشِّرها اَنَّ لَها فِی الجَنَّةِ بَیتاً مَن قَصَب لاَنَصبٌ فِیهِ وَلا صَخَبٌ»؛۲
«یا رسول الله! حضرت خدیجه سلام الله علیها را دریاب که از گریۀ او، فرشتگان به گریه درآمدند! او را سوی خود صدا کن و سلام مرا به او برسان و بگو: خداوند متعال، تو را سلام میرساند و به او بشارت ده که در بهشت برای تو خانهای از مروارید است که آن را با نور، زینت دادهاند و در آن جا هیچ ترس و وحشتی وجود ندارد!»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها را جستوجو نمود و آنان را یافت، در حالی که خون از صورت مبارکش جاری بود، ولی نمیگذاشت که آن خون، به زمین ریخته شود! حضرت خدیجه سلام الله علیها گفت:
«پدر و مادرم فدای تو! چرا نمیگذاری که این خون به زمین ریخته شود؟!»
فرمود:
«می ترسم که خداوند قهّار، بر اهل زمین غضب نماید!»
امیرمؤمنان علی علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به خانه آوردند. هنگامی که مشرکان متوجه شدند که حضرت به خانه بازگشته، دسته جمعی سوی خانۀ حضرت آمدند و خانه را سنگباران نمودند! حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها خودشان را سپر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار میدادند! حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها صدا زد:
«ای مردم «قریش»! شرم و حیا نمیکنید که خانۀ زنی را سنگباران میکنید؟! از خدا بترسید!»
سپس مشرکان پراکنده شده و به خانههای خود رفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پیام حضرت جبرئیل علیه السلام را به حضرت خدیجۀ کبری سلام الله علیها رساند و حضرت خدیجه سلام الله علیها هم در جواب گفت:
«انّ الله هو السّلام و منه السّلام و علی جبرئیل السّلام و علیک یا رسول الله و رحمة الله و برکاته.»۳
پی نوشت:
۱ـ حجر، ۹۴ ـ ۹۶.
۲ـ صحیح بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ج ۵، صلی الله علیه و آله و سلم ۱۱۲؛ اسد الغابة فی معرفة الصّحابة، ابن اثیر، ج ۵، صلی الله علیه و آله و سلم ۴۳۸؛ کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام، ابوعبدالله محمد بن یوسف بن محمد قرشی گنجی شافعی، صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵۹؛ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، صلی الله علیه و آله و سلم ۸ و ج ۱۸، صلی الله علیه و آله و سلم ۲۴۳.
۳ـ صحیح بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ج ۵، صلی الله علیه و آله و سلم ۱۱۲؛ اسد الغابة فی معرفة الصّحابة، ابن اثیر، ج ۵، صلی الله علیه و آله و سلم ۴۳۸؛ کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام، ابوعبدالله محمد بن یوسف بن محمد قرشی گنجی شافعی، صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵۹؛ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، صلی الله علیه و آله و سلم ۸ و ج ۱۸، صلی الله علیه و آله و سلم ۲۴۳.
منبع: خصائص ام المومنین خدیجة الکبری
تالیف: حجت الاسلام والمسلمین حسین تهرانی
ناشر: طوبای محبت
ریاحین : زمانی که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به پیامبری برگزیده شدند و فرمودند: «من رسول خدایم! من مبعوث شدهام!» حضرت خدیجه سلام الله علیها نگفت: به چه دلیل؟ عجب!؛ بلکه گفت: «من از آغاز میدانستم»؛ زیرا حضرت خدیجه سلام الله علیها، زنی بافضیلت و دارای کمالات علمی و معنوی بود و در اثر معاشرت با پسرعمویش، ورقة بن نوفل ـ که عالمی دانشمند بود ـ به رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در آینده ایمان داشت و میدانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پیامبری خواهد رسید. هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دعوت خود را آشکار کرد (بعد از آنکه سه سال مردم را در پنهانی سوی اسلام دعوت مینمود)، کفار «قریش» در دشمنیِ او یکدل و یکجهت شدند! ولی حضرت ابوطالب، حمزه، امیرمؤمنان و خدیجه سلام الله علیها، در نصرت و یاریِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از پای ننشستند.
بنابراین، حضرت خدیجه سلام الله علیها، بزرگترین حامیِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به ویژه بعد از بعثت آن حضرت بوده و در حسّاسترین شرایط زندگیِ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، چه آن زمانی که وجود مبارکش در آستانۀ نزول وحی قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود و چه آن زمان که وحی الهی بر قلب پاکش نازل میشد و جهانی را به لرزه در میآورد؛ همواره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به خوبی میفهمید! آن حضرت را به درستی میشناخت و به امتیازات ایشان پی برده بود. رسالت او را به روشنی فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه توان خود در راه تثبیت و گسترش آن، ایستادگی کرد و به راستی که کمتر همسری میتواند این چنین حسّاس، فهمیده، با کمال و عمیق، عالم و واقعبین باشد. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، هر چیز مکروهی را که میدید و میشنید و هر ناروایی که بر او وارد میگردید و محزون و متأثرش میساخت، هنگام بازگشت به خانه با حضرت خدیجه سلام الله علیها در میان میگذاشت و خداوند به وسیلۀ آن حضرت، آن مکروه و ناروا را، فرج و گشایش عنایت میفرمود. حضرت خدیجه سلام الله علیها، همواره او را به ثبات و مقاومت فرا میخواند و با درایت و عطوفت خود، دردها و رنجها و آلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تسکین میداد!۱ در آغاز رسالت، زمانی که برخی از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار ـ گاه به طور جسته و گریخته و گاه آشکار ـ برای تغییر حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، ابراز نگرانی میکردند و گاه او را مجنون و گاه ساحر میخواندند،۲ حضرت خدیجه سلام الله علیها با روشنبینی خاص و درک هوشمندانه، متوجه تغییراتی در پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و در وضع جسمانیِ آن حضرت شد و یقین داشت که تمام تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانی، آثار یک دگرگونی و تحوّل عمیق روحی و معنویست، نه عارضهای دیگر و خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میگفت:
«کلا ـ و الله لایخزیک الله أبدا، انّک لتصل الرحم و تحمّل الکل و تکسب المعدم و تقری الضیف و تعین علی نوائب الحق...»؛۳
«خداوند، تو را هرگز عاجز و ناتوان نمیسازد؛ چون تو در زندگیِ خود، همواره صله رحم داشته، مهمانی میدهی، مهماندوستی و مهماننوازی میکنی، از مستمندان و درماندگان دستگیری میکنی و فریادرس مظلومان هستی!»
ابن حجر عسقلانی، دربارۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها و حمایت بیدریغ آن حضرت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن میگوید:
«و من مزایا خدیجه [سلام الله علیها] أنّها مازالت تعظّم النّبی [صلی الله علیه و آله و سلم] و تصدّق حدیثه قبل البعثة و بعدها»؛۴
«از مزایای حضرت خدیجه سلام الله علیها، پیوسته بزرگداشتن نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تصدیق ایشان قبل و بعد بعثت بود.»
دکتر موسی شاهین لاشین، نایب رئیس دانشگاه الأزهر «مصر» در این باره مینویسد:
«لاینکر مسلم و لامستشرق اثر خدیجة [سلام الله علیها] فی حیاة محمّد [صلی الله علیه و آله و سلم] قبل البعثة و بعدها، فقد ازالت عنه کلّ نصب، و انسته من کلّ وحشة، و هونت علیه کلّ مکروه، و اراحته بمالها من کلّ کدّو نصب، مکنته من التحنت فی غار حراء الأیام و اللیالی، فاذا جاء لیتزود هیأت له زاده، و شدّت ازره، و قوّت من عزیمته لیعود الی محرابه فارغ البال من شواغل الحیاة مخلصاً نفسه لعبادة ربّه، کفته مؤنة التفکیر فی بناته و تربیتهنّ، و افسحت صدرها لابن عمّه علی بن ابیطالب [علیهما السلام] لیتربی فی بیتها و لینال من البرّ و العطف اکثر ممّا تعطیه ابناءها، استجابت لرغبة محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] و میوله و فتحت بیتها مثابة للمضطرّین و أمنا، فقصدته الأیامی و شبعت منه الیتامی...»؛۵
«هیچ مسلمان و مستشرقی، تأثیر حضرت خدیجه سلام الله علیها در زندگانیِ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را قبل و بعد از بعثت فراموش نمیکند. او کسی بود که هر مشقّتی را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفع نمود و در هر وحشتی، با او انس گرفت و هر مشکلی را بر او آسان نمود و با آنچه داشت، زندگی را برای حضرت ـ از هر سختی دشواری ـ راحت کرد و زمینه را برای آن حضرت، به جهت عبادت و مناجات در غار «حراء» فراهم ساخت. وقتی میآمد تا زاد وتوشه بردارد، آن را برای او فراهم نمود و کمرش را محکم بست و قصدش را تقویت کرد تا به محرابش با خاطری آسوده از اشتغالات دنیایی بازگردد، و سینهاش را برای فرزند عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام گشاده نمود تا در خانهاش تربیت شود و از نیکی و عطوفت بیش از فرزندانش بهره برد. میل و رغبت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت میکرد و خانهاش را روی مضطرّین باز مینمود و برای آنان مأمنی قرار میداد؛ پس مستمندان آن جا را قصد کرده و یتیمان در آن خانه سیر میشدند...»
سید عبدالحسین شرفالدین (قدس سره) میگوید:
«حضرت خدیجه سلام الله علیها، در تمام طول زندگانیِ زناشویی، شریک درد و رنج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ زیرا با مال خود به او نیرو میبخشید و با گفتار و کردار نیز از او دفاع مینمود و به او آنچه را از عذاب و درد، کافران در راه رسالت نصیبش میکردند، تسلی میداد!»۶
علامه مجلسی (قدس)، دراین باره مینویسد:
«حضرت خدیجه سلام الله علیها، یار راستین و پُراعتبار اسلام بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم با وجود او و حمایت بیدریغ و کارسازش، آرامش و آسایش مییافت... و شاید در پاداش این کار سِترگ اوست که جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میآید و پیام میآورد که: «ای پیامبر! به خدیجه از سوی پروردگارش سلام برسان!» پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم رو به آن بانوی بزرگوار مینماید و میفرماید:
خدیجه! این فرشته وحی است که از سوی پروردگارت به تو سلام میرساند!»
حضرت خدیجه سلام الله علیها پاسخ میدهد که:
«اللهُ السَّلامُ وَ مِنهُ السَّلامُ وَ إلَیهِ السَّلامُ؛ ذات بیهمتای خدا، سرچشمۀ سلام و ارزانی دارنده سلامت است و سلامت و امنیت از سوی اوست و سلام و درود به بارگاه او باز میگردد.»۷
پی نوشت:
۱ـ اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ابن أثیر، ج ۶، ص ۸۲.
۲ـ السیرة النبویة صلی الله علیه و آله و سلم، ابومنذر ابن هشام کلبی، ج ۱، ص ۲۷۰. «قالوا: فنقول» مجنون... فنقول» ساحر...»
۳ـ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، مشیرالدّین ابوعبدالله ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۴۲: الطبقات الکبری، ابوعبدالله محمد ابن سعد (کاتب واقدی)، ج ۱، ص ۱۵۳.
«قالت: کلا یابن عم لاتقل ذلک. فإن الله لایفعل ذلک بک أبدا إنک لتصل الرحم و تصدق الحدیث و تؤدی الأمانة و إن خلقک لکریم...».
«حضرت خدیجه سلام الله علیها گفت: پسرعمو! هرگز چنین نگو! هیچ وقت خداوند، چنین کاری با تو نخواهد کرد؛ زیرا تو با خویشان خود مراوده داری و راستگو و امانت دار و خوشاخلاق میباشی.»
(تاریخ الأمم و الملوک، ابی جعفر محمد ابن جریر طبری، ج ۲، ص ۳۰۲؛ السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، نورالدّین علی بن ابراهیم الحلبی، ج ۱، ص ۳۸۰؛ أنساب الأشراف، ابوالحسن بلاذری، ج ۱، ص ۱۰۴؛ قاموس الرجال، محمدتقی تستری (شوشتری)، ج ۱۲، ص ۲۴۹؛ عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، ابوالفتح محمد ابن سید الناس، ج ۱، ص ۱۰۳).
۴ـ الإصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۹۹، روایت ۱۱۰۹۲.
۵ـ ازواج النبی صلی الله علیه و آله و سلم، دکتر موسی شاهین لاشین، مکتبة المعارف، ریاض، صص ۳۴ و ۳۵.
۶ـ عقیلة الوحی، ص ۲۰.
۷ـ بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، صص ۱۱ و ۱۶ و ۱۵۲.
* منبع: خصائص امُّ المؤمنین «خدیجة الکبری»، حجت الاسلام و المسلمین حسین تهرانی
ریاحین : یکی از تحریفاتی که منافقین در تاریخ صدر اسلام وارد کردهاند، جریان ثروت ابوبکر و کمکهای مالی او در جهت پیشرفت اسلام میباشد.
منافقین با این کار، دو هدف اساسی را دنبال میکردند: اول آنکه بدین وسیله فضیلتی برای او تراشند و او را در راه پیشرفت اسلام، فردی مؤثر و صاحب خدمات ارزشمند، معرفی کنند و دوم آنکه خدمات مالیِ حضرت خدیجه سلام الله علیها، در جهت پیشرفت اسلام را منکر شده و یا بر آن سرپوش گذارند.
اما این ادّعا، به دلایل متعددی، بیاساس است که جزء تحریفات تاریخی محسوب میشود:
دلیل اول: ابوبکر، فرزند ابی قحافه، از طائفة «تیم»، یکی از طوائف قبیله «قریش» میباشد. پدرش، ابی قحافه، در جوانی صیاد بود و از راه شکار پرندگان و فروش آنان، زندگی خود را میگذراند.۱ وی در سن پیری نابینا شد و چون ابوبکر توانایی مالی برای نگهداری از وی و رسیدگی به امور معیشتی او را نداشت؛ پس برای به دست آوردن قُوت روزانه خود، به خدمت عبدالله بن جدعان ـ که یکی از اشراف«مکّه» بود ـ درآمد و بر سر سفرۀ او میایستاد و مردم را برای خوردن غذا فرا میخواند و بابت این کار، از عبدالله بن جدعان، به اندازۀ قوت لایموت خود مزد میگرفت؛۲ این در حالی بود که خود ابوبکر نیز وضعیتش بهتر از ابو قحافه نبود! زیرا تا قبل از اسلام، معلم مدرسههای «یهودیان» بود و به واسطۀ تعلیم فرزندان آنان، حقوقی را از ایشان میگرفت و گذران امور میکرد. بعد از اسلام نیز به خیّاطی روی آورد و حاصل دسترنج خود را به مسجدالحرام میبرد، آن جا دستاری پهن میکرد و به تجّاری که به آن جا میآمدند، میفروخت.۳ این، وضعیت مالی ابوبکر در «مکّه» بود. اما در «مدینه» هم وضعیتی بهتر از این نداشت؛ زیرا به اعتراف اهل سنت، وی در «مدینه»، برای امر معاش و تهیۀ خانه، محتاج به کمک«انصار» بود.
حال، چگونه شخصی با این اوضاع اسفناک مالی، اسلام را از ثروت خود مستغنی میکند و با نثار مال، خدمات ارزشمندی در جهت پیشبرد آن انجام میدهد؟!! این سوالیست که مدعیان آن میبایست جواب آن را بدهند.
بنابراین طبق نقل خود اهل سنت، ابوبکر از امکانات مالی مناسبی برخوردار نبوده و روایات زیادی در کتب خود مبنی بر فقر مالی ابوبکر در زمان حضور وی در«مدینه» و همچنین طریق گذران زندگی وی در «مکه» آوردهاند؛ با این وجود، دیگر چه جای شک و شبههای در دروغ بودن این ادّعا باقی میماند؟!
در کتاب «الجمع بین الصحیحین»، روایتی از ابوهریره نقل شده:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله از منزل خارج شدند، ناگهان چشم مبارک ایشان به عمر و ابوبکر افتاد و به آنان فرمودند: «چه چیزی در این وقت، شما را از خانه بیرون آورده است؟» آنان در جواب گفتند: «گرسنگی!»۴
این روایت، در کتب روایی خود اهل سنت وارد شده است. حال اگر فردی منصف به این روایت و امثال آن بنگرد و همچنین به بافتههای منافقان در راه اثبات ثروت و تمکن مالی برای ابوبکر نیز توجّه کند ـ که از هر راه ممکن سعی در اثبات آن را داشتهاند ـ دیگر هیچ شکّی در دروغ بودن ادّعاهای منافقان باقی نمیماند!
البته فقط اثبات تمکّن مالی ابوبکر نیست که مدّعیان خدمات مالی وی به اسلام را دچار مشکل کرده، بلکه سئوال دیگری نیز در این جا مطرح است که بر فرض اثبات ثروتمندیِ وی، باز هم از طرف آنان بیجواب میماند و آن این که این کمکهای مالیِ ابوبکر، در چه زمانی و در چه جهتی صرف شد و کدام گره از کار مسلمین با این کمکها باز شد و چه آثار و نتایجی را در برداشت؟! به عنوان مثال، هرگاه از ثروت بیحدّ و حصر امّ المؤمنین، حضرت خدیجۀ کبری سلام الله علیها و نثار آن در راه پیشرفت اسلام، صحبتی به میان میآید، یکی از نتایجی که برای آن ذکر میشود، تأثیر آن در رفع گرفتاریهای سه سال حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و عدّه زیادی از افراد خانواده و اصحاب ایشان در «شعب ابی طالب» میباشد. زیرا در طول این سه سال، ایشان و همراهانشان با تحریم همه جانبه کفّار «مکّه» مواجه بودند و با سختی و عُسرت، زندگی را در آن مکان میگذراندند و فقط داراییِ حضرت خدیجه سلام الله علیها بود که در آن ایام، گره از مشکلات مادّی ایشان می گشود و ادامه حیات در آن مکان را برای ایشان میسر میکرد.
اما ثروت ابی بکر، در چه زمانی و در چه جا و مکانی، مصروف پیشرفت اسلام شد؟ در مکه یا در مدینه؟ در چه بُرهه ای از زمان؟ آیا در «مکه» با وجود ثروت مثال زدنی حضرت خدیجه سلام الله علیها، که اشراف قریش برای تجارت خود دست نیاز به درگاهش دراز میکردند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله محتاج ثروت ابوبکر بود و یا در «مدینه»، که خداوند به واسطه غنایم به دست آمده از جنگ با کفار، اسلام و پیامبر بزرگوار آن را مستغنی از هرگونه احتیاجات مالی نمود؟ در کدام بُرهه از زمان، کمکهای مالی ابوبکر به فریاد اسلام رسید و کدام مشکل را حل کرد؟ مدعیان این گونه اکاذیب لازم است جواب گوی این سئوال باشند؟ اما تاکنون پاسخی به این سئوالات داده نشده است.
دلیل دوم: یکی از آیات «قرآن مجید» ـ که در واقع، حکم مَحک بزرگی برای شناسایی ایمان مسلمانان حاضر در «مدینه» و همچنین مشخص شدن معرفت و عشق و علاقه آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله را دارد ـ آیۀ «نجوی» میباشد. خداوند در این آیه، شرطی را برای ملاقات با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش روی مسلمین قرار میدهد که هر کس مایل به ملاقات باایشان است، میبایست قبل از ملاقات، صدقه دهد.۵ قبل از نزول این آیه، صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله، وقت و بیوقت نزد ایشان میرسیدند و حتی گاهی با مراجعههای مکرر و بیمورد خود، موجبات اذیت ایشان را فراهم میکردند، اما با نزول این آیه، دیگر هیچ یک از ایشان به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله نرسیدند؛ زیرا حاضر نبودند که برای رسیدن به حضور اشرف کائنات، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، پولی را خرج نموده و صدقه دهند! تنها به شهادت روایات وارده در کتب رواییِ شیعه و اهل سنت، فقط امیر المؤمنین علی سلام الله و ملائکته و رسله و جمیع خلقه علیه، هر روز صدقه میدادند و به حضور ایشان میرسیدند.۶
البته قابل ذکر است که این آیه، بعد از مدت کوتاهی نَسخ شد و ثمره ای که از آن به جای ماند این بود که، بر عالمیان مشخص شد رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله تنها یک عاشق، یک یاور و یک ناصر در راه ابلاغ رسالت خویش دارد و آن هم کسی نیست جز حضرت علی مرتضی علیه السلام؛ همان بزرگواری که در سخت ترین شرایط، حامی و پشتیبانی رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و فقط با نصرت او بود که نهال نوپای دین، بارور شد و از خطر نابودی نجات یافت!
دلیل دوم ما در ردّ کمک مالی ابوبکر، درست همین آیه و جریانات بعد از نزول این آیه میباشد؛ زیرا اگر فرض کنیم که ابی بکر، اموال خود را نثار اسلام و پیشرفت آن کرده باشد؛ پس میبایست در این زمان هم که رسیدن به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله، احتیاج به صرف مال و دادن صدقه دارد، وی را از اولین کسانی ببینیم که با دادن صدقه، نزد ایشان میرسید و تا زمان نَسخ این آیه، بر آن مداومت داشته است. کسی که آن قدر شجاعت و از خودگذشتگی دارد که در «مکه» و در زمان غربت اسلام و غلبه کفر، ثروت هنگفتی را خرج اسلام و مسلمین کند، به طور حتم میبایست در «مدینه» و در زمان قدرت گرفتن اسلام و مسلمین نیز دست از دست و دلبازی برنداشته و برای رسیدن به خدمت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله صدقه دهد، نه اینکه به خاطر نزول این آیه، قید ملاقات با ایشان را زند!
البته ممکن است مدعیان این مطلب، در جواب بگویند که ابی بکر در «مدینه» فقیر بوده و قدرت دادن صدقه برای رسیدن خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را نداشته است! در جواب آنان لازم است گفت: اول اینکه فقر در «مدینه» مختص به او نبوده، بلکه اکثر مهاجرین در آن روز فقیر بوده اند و در همان شرایط، نیز این آیه نازل شد و دوم این که به شهادت روایات، امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در آن ایام دستشان از داراییِ مالی خالی بوده و برای رسیدن نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله، قرض میگرفتند و صدقه میدادند و به خدمت ایشان میرسیدند!
دلیل سوم اینکه خداوند در «قرآن مجید» در موارد متعددی از افرادی که به خاطر اسلام، از جان و مال خود مایه گذاشته اند و برای پیشرفت آن، از هیچ کمکی دریغ نکرده اند، یاد کرده است؛ مثلاً برای تقدیر از کمکهای بیدریغ مالی حضرت خدیجه سلام الله علیها، در سوره «الضحی» و در آیه «وَ وَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى» از ثروت ایشان و بینیازیِ رسول خدا صلی الله علیه و آله به واسطۀ آن ثروت یاد میکند.۷ و یا مثلاً خداوند، به خاطر تقدیر از امیرمؤمنان علی علیه السلام ـ که در نماز انگشتری را به فقیری صدقه داده بودند ـ آیه «إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» را نازل کرد. امثال این آیات، در «قرآن مجید» بسیار است.
حال سئوال این جاست که اگر واقعاً ابوبکر، صاحب اموال و دارایی بسیاری بوده و آن را در راه اسلام خرج نموده، به گونه ای که این نثار مال، سبب در پیشرفت اسلام گردیده، پس چرا خداوند در «قرآن مجید» از آن یاد نکرده و آیه ای در تقدیر از این عمل وی نازل نشده است؟ این هم از آن دست سوالهایی است که میبایست جوابگوی آن باشند.
همان گونه که در روایت شریف نبوی صلی الله علیه و آله وارد شده:
«اسلام، با غربت و تنهایی آغاز گردید.» در بدو امر بعثت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، هیچ یک از متنفذین «مکه» و اشراف و بزرگان آن، حاضر به قبول اسلام و کمک و همراهیِ رسول خدا صلی الله علیه و آله نشدند و همواره سعی در جلوگیری از ترویج آن در میان مردم مینمودند و تنها در میان بزرگان «قریش»، دو عموی گرامی ایشان، یعنی حضرت ابوطالب و حضرت حمزه سید الشهداء علیهما السلام و همچنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، در تمامی لحظات تبلیغ دین در کنار ایشان بوده و یاور و حامی و پشتیبان ایشان در این امر بودند. البته قابل ذکر است که هر سه این بزرگواران، در قبل از بعثت ایشان به رسالت آن بزرگوار معتقد بودند و سالیان درازی منتظر بعثت ایشان بودند و با ابلاغ رسالت به ایشان از جانب خداوند، بیدرنگ ایمان خود به ایشان را اعلام داشتند.
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، به غیر از این بزرگواران، در میان بزرگان «مکه»، هیچ یاور دیگری نداشت و اشراف «مکه»، مانند «ابوسفیان، ابوجهل، ابولهب و... سعی در سنگ اندازی و کُندی مسیر تبلیغ دین مینمودند! این کار آنان، به صورتهای گوناگونی بروز مییافت؛ گاهی تصمیم بر ترور ایشان میگرفتند، گاهی مسلمانان و پیروان ایشان که در آن ایام بیشتر از خانوادههای فقیر و تنگدست بودند را شکنجه و اذیت و آزار میکردند و زمانی هم با تحریم همه جانبۀ ایشان و جمیع پیروانشان، اسباب هجرت ایشان را به «شعب ابی طالب» فراهم نمودند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از بعثت، به مدّت سیزده سال در «مکه» به امر تبلیغ دین خدا مشغول بودند که لحظه لحظه آن، با سختیها و مرارتهای زیادی همراه بود، اما وجود ذی جود امّ المؤمنین، حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها در کنار ایشان و همچنین کمکهای مالیِ آن حضرت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و همچنین حمایتهای بیدریغ دو عموی گرامیِ ایشان بود که حضور در «مکّه» با آن شرایط سخت را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میسر نمود. به گونه ای که بعد از رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه سلام الله علیها، دیگر «مکه» برای آن حضرت، جای امنی نبود و به «مدینه» هجرت نمودند و چه خوب رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، از زحمات همسرش تقدیر کردند و سبب پایداری و استقامت اسلام مقابل آن همه توطئههای کفّار و منافقین را، یکی داراییِ حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها و دیگر شمشیر امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان نمودند.
«ما قام و لااستقام الدّین إلابسیف علی و مال خدیجة»؛۸
«دین اسلام برپا و مقاوم نشد، مگر به دو چیز: اموال حضرت خدیجه سلام الله علیها و شمشیر امیرمؤمنان علی علیه السلام.»
پی نوشت:
۱ـ التّعجّب، ابوالفتح کراجکی، صص ۴۹، ۵۰.
۲ـ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۳۰، ص ۶۶؛ الطرائف من معرفة مذهب الطّوائف، سید بن طاووس، ج ۲، ص ۴۰۵ تا ۴۰۷؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۱۳، ص ۲۷۰.
۳ـ الافصاح، شیخ مفید، ص ۲۱۳ و ۲۱۴.
۴ـ الطرائف من معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ج ۲، ص ۴۰۷.
۵ـ مجادله، ۱۲.
۶ـ مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج ۵، ص ۲۱۸، بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۷، ص ۲۸ و ج ۳۱، ص ۴۳۵ و ج ۳۵، ص ۳۷۷ و ۳۷۹.
۷ـ بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج ۴۳، ص ۳۳.
۸ـ تنقیح المقال، عبدالله مامقانی، ج ۳، ص ۷۷؛ الأنوار السّاطعة من الغرّاء الطّاهرة، غالب سیلاوی، ص ۱۶۴؛ شجره طوبی، محمد مهدی حائری مازندرانی، ج ۲، ص ۲۳۳.
منبع: کتاب خصائص ام المومنین خدیجة الکبری
تالیف : حجت الاسلام والمسلمین حسین تهرانی
ریاحین :
حضرت خدیجه سلام الله علیها، در بستر رحلت
هنگامی که حضرت خدیجه سلام الله علیها در بستر رحلت قرار گرفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دخترش، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، همواره کنار بالین آن حضرت بودند و از او پرستاری مینمودند. از معاذ بن جبل نقل شده: رسول خدا صلی الله علیه و آله، به بالین حضرت خدیجه سلام الله علیها آمد و دید که او در حال جان سپردن است، فرمود:
«اُکره ما نزل بک یا خدیجة، و قد جعل الله فی الکُرهِ خیراً کثیراً فاذا قدمتِ علی ضَرائرکِ فاقرأهنّ منّی السّلام»؛
«ای خدیجه! برای آنچه از رنج و اندوه بر تو پیش آمده، نگران و اندوهگین هستم، ولی خداوند، در رنج و اندوه؛ خیر بسیار قرار داده! هنگامی که نزد همشوها و همدم های خود وارد شدی، سلام مرا به آنان رسان!»
حضرت خدیجه سلام الله علیها عرض کرد: «ای رسول خدا! آن همدم ها کیستند؟»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان عبارتند از: حضرت مریم سلام الله علیها، دختر عمران، حضرت آسیه سلام الله علیها، دختر مَزاحم و کلیمه (کُلثُم)، خواهر موسی.»
حضرت خدیجه سلام الله علیها عرض کرد:
«بالرِّفاء و البنین یا رسول الله»۱؛۲
«گوارا و مبارک باد! ای رسول خدا!»
وداع با فرشته مهر
حضرت خدیجه سلام الله علیها برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، نمونه همسری فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگیِ مشترک تا آخرین لحظه حیات پُرثمر خویش و در تمام مدت، بهترین یار و یاور و مهربان ترین مونس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله محسوب میشد!
نگاه های جاذب و غمزدای آن حضرت ـ که حدود ۲۵ سال ستاره پُرفروغ آسمان زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود ـ مایه تسلّی پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله در محیط خانه بود و با ارتحال جانگدازش، رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت متأثّر شد! این حادثه جانگداز و فاجعۀ توان فرسا، در دهم ماه رمضان، دهمین سال بعثت، سه سال پیش از هجرت و به فاصلۀ اندکی (به قولی سه روز و به قولی سی و پنج روز بعد) از رحلت اندوهبار حضرت ابوطالب علیه السلام، عموی گرامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صورت گرفت!
پریشانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از فراق حضرت ابوطالب و خدیجه سلام الله علیها
پس از وفات حضرت ابوطالب علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها، مصیبت های پیاپی فراوانی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید و کافران و مشرکان، جسورتر شده و جرأت بیشتری یافتند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را بیش از گذشته اذیّت و آزار نمودند!
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله، از یکی از کوچه های «مکه» میگذشت؛ ناگاه یکی از مزدوران «قریش»، ظرفی پُر از خاکروبه را بر سر و روی آن حضرت ریخت! هر وقت چنین حوادث تلخی برای پیامبر صلی الله علیه و آله رخ میداد، به خانه باز میگشت و حضرت خدیجه سلام الله علیها با کمال مِهر و محبت، سر و صورت آن حضرت را میشست و برخوردهای پُرعطوفت حضرت خدیجه سلام الله علیها، مرهمی بر زخم های پیامبر صلی الله علیه و آله بود! اینک پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه بازگشته، ولی جای خالیِ حضرت خدیجه سلام الله علیها را مینگرد! به راستی پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار رنجیده خاطر شد... حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، در حالی که میگریست، به جای مادرش حضرت خدیجه سلام الله علیها، آب آورد تا سر و روی پیامبر صلی الله علیه و آله را شوید! پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:
«دخترم! گریه مکن! خداوند، گزند دشمن را از پدرت دفع خواهد کرد...!»۳
فقدان حضرت ابوطالب علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها، سخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را محزون و مغموم ساخت؛ زیرا این دو شخصیت بزرگ، دو تکیه گاه توانمند و دو اهرم قدرتمند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در پیشبرد اهداف اسلام، دو یار پُر نفوذ و راستین اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و دو پشتیبان و کمک کار نیرومند و باوفا برای پیشرفت اسلام بودند! حضرت خدیجه سلام الله علیها، با دلداری، بذل ثروت خود و دلگرم کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت ابوطالب علیه السلام، با نفوذ و سیادتی که در «قریش» داشت؛ آن حضرت را از آزار دشمنان محافظت مینمودند!
پس رحلت این دو یار دیرین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شدت آن حضرت را تحت تأثیر قرار داد!
علامه طبرسی (قدس سره)، در این باره مینویسد:
«ورد علی رسول الله [صلی الله علیه و آله] أمران عظیمان و جزع جزعاً شدیدً»؛۴
«با رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه سلام الله علیها، دو فاجعه عظیم برای پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد؛ طوری که پیامبر صلی الله علیه و آله، به شدت بی تاب و اندوهگین گردید!»
علامه مجلسی (قدس سره) در این باره مینویسد:
«لمّا تُوفّی ابوطالب و خدیجة علیهما السلام و کان بینهما شهر و خمسة أیّام اجتمعت علی رسول الله صلی الله علیه و آله مصیبتان فلزم بیته و أقلّ الخروج»؛۵
«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از فاجعۀ وفات جانسوز حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه علیهما السلام، که به فاصلۀ یک ماه و پنج روز اتفاق افتاد، به گونه ای متأثر شد که برای مدتی، خانهنشین گردید و کمتر بیرون میآمد!»
آری! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از فراق حضرت خدیجه سلام الله علیها بسیار اندوهگین و غمگین شد؛ زیرا این بانوی بزرگوار در طول بیست و پنج سال زندگیِ مشترک با پیامبر صلی الله علیه و آله، همواره در شب و روز، همدم و مونس و یار مخلص و شریک غم های پیامبر صلی الله علیه و آله بود! از سوی دیگر، افرادی به خاطر حضرت خدیجه و ابوطالب علیهما السلام، به پیامبر صلی الله علیه و آله آزار نمیرساندند، ولی بعد از وفات این دو بزرگوار، دست آزارشان به آن حضرت باز گردید!
به راستی پیامبر صلی الله علیه و آله، پس از بازگشت از قبرستان، سوی خانه و دیدار حضرت زهرا سلام الله علیها ـ که در آن وقت خردسال بود ـ چه حالتی داشت و چگونه میتوانست جایِ خالی حضرت خدیجه سلام الله علیها را پس از بیست و پنج سال ایثار و مقاومت بنگرد؟ عظمت این مصیبت و فاجعه را جز خدای بزرگ نمیداند! شاید بتوان گفت که در زندگیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، هیچ مصیبت و حادثه تلخی برای آن حضرت، مانند رحلت جانسوز حضرت خدیجه سلام الله علیها نبود، که به حق، جگرسوز و کمرشکن بود! چرا که وجود حضرت خدیجه سلام الله علیها، عامل مهمی در ساختار زندگیِ درخشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و حیات و پیشرفت اسلام، در سال های آغاز بعثت بود، اگر وجود حضرت خدیجه سلام الله علیها در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله، دارای این تأثیر عظیم نبود؛ فقدان او موجب آن همه تأثّر و اندوه وصفناپذیر پیامبر صلی الله علیه و آله نمیگردید و مرگ او باعث بی تابیِ پیامبر صلی الله علیه و آله نمیگشت و سال مرگش را «سال حزن» اعلام نمینمود!
پیامبر صلی الله علیه و آله، در طول سال هایی که بعد از رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها زنده بود؛ از او به عظمت یاد میکرد و سهم او را در پیشرفت اسلام، همواره یادآوری مینمود و در سوگش و یاد خاطراتش، اشک میریخت! آن همه تأثّر و یادآوری، بیانگر چیست؟!
موضع گیری های حضرت خدیجه سلام الله علیها در دفاع از اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از عوامل مهم تحکیم و گسترش اسلام بود. او اولین بانوی مسلمان بود و ایثار و مقاومتش، همطراز شمشیر امیرمؤمنان علی علیه السلام به حساب میآمد. چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله، آن همه فداکاری های او را فراموش کند و رحلت جانسوزش را یک حادثه معمولی تلقّی نماید؟!
اندوه جانکاه پیامبر صلی الله علیه و آله در فراق او، بیانگر عظمت، ایثار، فداکاری ها و مقامت های حضرت خدیجه سلام الله علیها است؛ چرا که رحلت آن حضرت، یکی از ستون های استوار و محکم اسلام را ویران ساخت و وفات دلخراش حضرت ابوطالب علیه السلام، چند روز قبل از او نیز فاجعه کمرشکن دیگری بود! از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله با از دست دادن این دو یار استوار و پُرصلابت، دیگر توان زندگی در «مکه» را نداشت؛ به همین دلیل ناگزیر به هجرت سوی «مدینه» شد!
در این باره هر چه بگوییم، کم گفتهایم و نمیتوانیم یک هزارم مطلب را ترسیم نماییم! چگونه میتوان تأثّر و اندوه عمیق پیامبر صلی الله علیه و آله از فراق حضرت خدیجه سلام الله علیها را با زبان و قلم بیان کرد؟ آیا میتوان با یک لیوان معمولی، آب دریا را برداشت؟!
اندوه حضرت زهرا سلام الله علیها در فراق مادر
وقتی حضرت خدیجه سلام الله علیها از دنیا رفت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نزد پدر آمد و دست به دامان او آویخت و با دیده گریان سراغ مادر را از پدر گرفت! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در اندیشه بود که جواب دخترش را چه گوید؟! پس جبرئیل علیه السلام نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد:
«ربّک یأمرک ان تُقرئ فاطمة السلام و تقول لها انّ امّک فی بیت من قصب کعابه من ذهب و عمده یاقوت احمر بین آسیة و مریم بنت عمران فقالت فاطمه سلام الله علیها ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام»؛۶
«به راستی خدایت به تو امر میکند که به فاطمه سلام رسانی و به او گویی: به راستی مادرت در خانه ای از زمرد است که دیوارهایش از طلا و پایههایش از یاقوت قرمز است. او در میان حضرت آسیه سلام الله علیها ـ همسر فرعون ـ و حضرت مریم سلام الله علیها ـ دختر عمران ـ جای دارد! پس حضرت فاطمه سلام الله علیها گفت: به راستی خداوند، خود سلام است و سلام، از اوست و به سوی اوست سلام!»
اندوه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در رحلت حضرت ابوطالب و خدیجه علیهما السلام
امیرمؤمنان علی علیه السلام، از بابت رحلت پدر بزرگوارش، حضرت ابوطالب علیه السلام و نیز رحلت جانسوز حضرت خدیجه سلام الله علیها ـ که از کودکی در خانۀ او و تحت تربیت وی قرار داشت ـ سخت متأثر و اندوهناک شد و در سوگ آنها چنین سرود:
«أعَینَیِ جودا بارک الله فیکما علی هالکین لاتری لهما مِثلا
علی سیّد البطحاء و ابن رئیسها و سیّدة النسوان أوّل مَن صلی
مهذّبة قد طیّب الله خیمها مبارکة و الله ساق لها الفضلا
لقد نصرا فی الله دین محمّد علی من بَغی فی الدّین قدرعیاالّاً
قبتُّ اُقاسی الهَمَّ و الثَّکلا مصابهُما اَوحی الی الجود الهَوا؛۷
۱. «ای دو چشم من! باران اشک از آسمان دیدگانم فرو بارید! خدا این باران اشک را در سوگ دو از دست رفته [و دو یار فداکار اسلام و «قرآن» و دو پشتیبان بی همانند پیامبر خدا [صلی الله علیه و آله] بر شما مبارک گرداند؛ چرا که آن دو، به راستی بی نظیر بودند!
۲. ای دو چشم من! در سوگ غمبار سالار «مکّه» و فرزند رئیس آن (حضرت ابوطالب علیه السلام و در رحلت جانگداز سالار بانوان، اولین زنی که [به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله ] نماز گزارد؛ باران اشک فرو بارید!
۳. بر همان بانوی خود ساخته و پاک منشی که خداوند، خیمه و سرای او را پاک و پاکیزه ساخت، بانوی پُربرکتی که خدا او را [به خاطر ایمان و کردار شایسته اش] به شاهراه فضیلت ها رهنمون نمود.»
۴. این دو شخص، آیین حضرت محمد صلی الله علیه و آله را برای خدا یاری کردند و با ستمکاران و یاغیان، با آخرین توان مبارزه نمودند و به سوگند خویش عمل کردند.
۵. شب کردم، در حالی که دچار اندوه جانکاه رحلت این دو بزرگوار و فراق آنان شدم و مصیبت جانسوزشان، شبانه روزِ مرا تیره و تار ساخته است!
گریه و راز و نیاز امام حسین علیه السلام، در کنار قبر حضرت خدیجه سلام الله علیها
امام حسین علیه السلام، بیست و پنج بار پیاده از «مدینه» به «مکه»، برای انجام مراسم حج و عمره مسافرت کرد. روایت شده که در یکی از سفرها، انس بن مالک همراه آن حضرت بود؛ او میگوید:
«امام حسین علیه السلام، کنار مرقد شریف حضرت خدیجه سلام الله علیها آمد و در آنجا (به یاد خاطرات فداکاریهای حضرت خدیجه سلام الله علیها و ظلم هایی که به او شد) گریست!»
سپس به من فرمود: «از من فاصله بگیر!» من کنار رفتم و در نزدیک او، در کناری پنهان شدم! ان حضرت، مشغول نماز شد، نمازش طول کشید؛ شنیدم در نماز خود، چنین با خدا مناجات میکرد:
یا ربّ یا ربّ أنت مولاه فَارحَم عبیداً الیک ملجاه
یا ذالمعالی علیک معتمدی طوبی لمن کنت انت مولاه
طوبی لمن کان خائفاً أرقاً یشکوا الی ذی الجلال بلواه
و ما به علّةٌ ولا سَقَمٌ أکثر من حبّه لمولاه
اذا اشتکی بثّهُ و غُصَّتَهُ أجابه الله ثمّ لبّاه
اذا ابتَلی بالظّلام مبتهلا أکرمه الله ثم أدناه؛
۱. «ای پروردگار و خدایی که تو مولا و سرور هستی؛ پس به بنده کوچکی که پناهگاهش تو هستی، رحم کن!
۲. ای خدای بزرگ و صاحب صفات کمال و جلال! بر تو تکیه میکنم! خوشا به حال کسی که تو مولا و سرورش هستی!
۳. خوشا به حال کسی که در درگاه تو ترسان و شب زنده دار است و شکایت گرفتاری های خود را سوی تو آورده و از تو تمنای رفع آن را دارد!
۴. چنین کسی گرفتاری و بیماری اش، بیش از محبتش به مولایش نیست!
۵. هرگاه رفع رنج ها و گرفتاری هایش را از درگاه خدا میطلبد، خداوند، خواستۀ او را به اجابت رسانده و به تمنّای او، جواب مثبت میدهد.
۶. هنگامی که به ستم ستمگران گرفتار و چار شد، با تضرّع رو سوی تو آورده، آن گاه خداوند، او را گرامی داشته، سپس به درگاه خود نزدیک میسازد.»
پس از آنکه مناجات امام حسین علیه السلام در کنار قبر حضرت خدیجه سلام الله علیها به این جا رسید، ندایی در پاسخ او شنیده شد که از درگاه الهی به او چنین گفت:
«لبّیک لبّیک أنت فی کنفی و کلَّما قُلتَ قد عَلِمناهُ
صوتُک تشتاقُهُ ملائکتی فحسبک الصَّوتُ قد سمعناه
دعاک عندی یجول فی حُجُب فحسبک السَّترُ قد سفرناه
لو هبَّتِ الرّیح فی جوانبه خَرَّ صریعاً لمّا تغشاه
سلنی بلا رُعبة ولارهب ولا حساب إنّی أنا الله؛۸
۱. بله! بله، تو در کنار و پناه من هستی و به هر آنچه را که گفتی، آگاهی داریم!
۲. فرشتگانم به صدای تو اشتیاق دارند! برای ارزش راز و نیاز تو، همین بس که ما آن را میشنویم!
۳. دعایت در درگاه من، در میان حجاب ها (ی نور) جولان و گردش میکنند! همین برای تو بس که ما آن را از میان حجاب ها آشکار میکنیم!
۴. هرگاه آن دعاها در گردش خود در مقامی قرار گیرند که اگر در آن مقام، مردی باشد، همان گونه که در پرتوِ انوار شکوه و عظمت الهی مدهوش شوند؛ او مدهوش بیفتد! (یعنی آن دعا، درون انوار درخشان الهی قرار گرفته و آن انوار، آن را در بر میگیرند و موجب ارزش آن میگردند.)
۵. بدون ترس و وحشت و حساب، از درگاه من تقاضا کن، که منم خداوند برآورندۀ حاجات!»
یادبود حضرت خدیجه سلام الله علیها
حضرت خدیجه سلام الله علیها در کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نه تنها به عنوان همسری باوفا و مادری مهربان، بلکه محبوبه همسر بزرگوار خود بود! اگرچه بعد از وفات ایشان، همسران دیگری به خانۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پا نهادند، ولی هیچ یک نتوانستند جای حضرت خدیجه سلام الله علیها را پُر کنند و یا چون او، از هر نظر محبوب حضرتش واقع شوند؛ زیرا سکّان دار کِشتیِ دل پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت خدیجه سلام الله علیها بود! حتی بعد از مرگ هم هر وقت ذکری از حضرت خدیجه سلام الله علیها به میان میآمد، پیامبر صلی الله علیه و آله با تمام وجود به او اظهار عشق و علاقه مینمود و لحظه ای از یادآوریِ ارزش های وجودی اش غافل نمیشد و حق شناسانه خدمات و زحمات او را یاد میکرد و در ستایش و و ذکر فضایل اخلاقی و کمالات نفسانی اش، دریغ نمینمود و آمرزش و مغفرت و سعادت اخروی محبوبه اش را پیوسته از خداوند منان خواهان بود!
«وقد أثنی النبی [صلی الله علیه و آله] علی خدیجة [سلام الله علیها] ما لم یثن علی غیرها، و ذلک فی حدیث عائشة؛ قالت: کان رسول الله [صلی الله علیه و آله] لایکاد یخرج من البیت حتّی یذکر خدیجه [سلام الله علیها] فیحسن الثناء علیها، فذکرها یوما من الأیام، فأخذتنی الغیرة، فقلت: هل کانت إلا عجوزاً؟ قد أبدلک الله خیراً منها! فغضب ثم قال: «لا و الله ما أبدلنی الله خیراً منها...»؛۹
«پیامبر صلی الله علیه و آله، چنان حضرت خدیجه سلام الله علیها را میستود که دیگران را هرگز چنین ستایش نمیکرد! این ستایش، در خبر عایشه نمایان است. عایشه گفت: هر بار که رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانه خارج میشد، اسم حضرت خدیجه سلام الله علیها بر زبانش جاری بود و مدام او را میستود! روزی از روزها باز هم او را ستود و نام برد. غیرت من گُل کرد و گفتم: حضرت خدیجه سلام الله علیها، پیرزنی بیش نبود!؟ خدا، بهتر از آن را به تو داده است! رسول خدا صلی الله علیه و آله خشمناک شدند و فرمودند: هرگز! به خدا سوگند که برتر از او نیست!»
خاطرات تلخ و شیرین ایام زندگی مشترک حضرت خدیجه سلام الله علیها، هرگز در بایگانیِ حافظه پیامبر صلی الله علیه و آله کمرنگ نشد و او هرگز از خانه بیرون نرفت، جز اینکه از حضرت خدیجه سلام الله علیها یاد میکرد! با یاد حضرت خدیجه سلام الله علیها، موجبات رشک و حسد دیگر همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ با اینکه وی را ندیده بودند ـ فراهم میشد و گاهی با طوفان اعتراض آنان مواجه میشد!۱۰ ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با قاطعیت، از حضرت خدیجه سلام الله علیها حمایت میکرد و میفرمود:
«آری! خدیجه این گونه بود و خداوند، نسل مرا از او قرار داد!»۱۱
«و إن کان مما تذبح الشاة یتّبع بها صدائق خدیجه [سلام الله علیها]، فیدیها لهن»؛۱۲
«و هنگامی که گوسفندی در خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله ذبح میشد، برای دوستان حضرت خدیجه سلام الله علیها از آن میفرستاد!»
می فرمود: «إنی لاُحبّ حبیبها»؛۱۳
«من دوست خدیجه سلام الله علیها را دوست دارم».
از اُمّ رومان نقل شد:
«حضرت خدیجه سلام الله علیها، همسایه ای داشت که سفارش او را به پیامبر صلی الله علیه و آله کرده بود؛ از آن پس، هرگاه برای پیامبر صلی الله علیه و آله غذا میآوردند، دستور میداد، بخشی از آن غذا را برای آن همسایه میبردند.»۱۴
تمجید پیاپیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از حضرت خدیجه سلام الله علیها
عایشه میگوید:
«هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به یاد حضرت خدیجه سلام الله علیها میافتاد، همواره او را میستود و برای او طلب رحمت میکرد و در این جهت، خسته نمیشد! روزی او را میستود، رقابت و حسادت هووگری موجب شد که به آن حضرت گفتم: «به جای او که زن سالخورده بود، خداوند زن جوانی به تو داده است!»
پیامبر صلی الله علیه و آله با شنیدن این سخن (که اهانت ضمنی به مقام حضرت خدیجه سلام الله علیها شده بود)، سخت خشمگین شد! من از گفته ام پشیمان شدم! با خدا عهد کردم که اگر خشم پیامبر صلی الله علیه و آله را فرو نشاند، دیگر بار هرگز چنان سخنی را تکرار نکنم! در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: «چگونه این سخن را گفتی؟» سوگند به خدا! حضرت خدیجه سلام الله علیها، هنگامی به من ایمان آورد که همه مردم کافر بودند! مرا هنگامی پناه داد که همه مرا ترک و طرد کرده بودند! مرا هنگامی تصدیق نمود که همه مرا تکذیب میکردند! از او دارای فرزندانی شدم، در حالی که شما زنان دیگر، مرا از داشتن فرزند محروم گرداندید!»۱۵
جالب این که در ذیل این روایت آمده، عایشه گفت:
«فغدا و راح علیَّ بها شهراً»؛۱۶
«پیامبر صلی الله علیه و آله شبانه روز، یک ماه تمام این سخن را به من میگفت!»
به اقرار عایشه، هرگاه که میخواست دل پیامبر صلی الله علیه و آله را به دست آورد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله تقرّب جوید، از یاد حضرت خدیجه استفاده مینمود؛
«قَالَت عائِشَةُ فَمَا زِلتُ اَتَقَرَّبُ إلَی رَسُولِ الله [ص] بِذِکرِها»؛۱۷
«نام حضرت خدیجه سلام الله علیها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، بهترین وسیله ای بود که انسان را به آن حضرت نزدیک میساخت و مشمول لطف سرشار او قرار میداد!»
به اعتقاد عایشه، پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای از حضرت خدیجه سلام الله علیها یاد میکرد که گویی در دنیا، زن دیگری جز حضرت خدیجه سلام الله علیها نبود؛
«ان عائشة... فاقول کأنّه لم یکن فی الدنیا امرأة إلا خدیجة [سلام الله علیها]»؛۱۸
حتی رسول خدا صلی الله علیه و آله، برای دوستان حضرت خدیجه سلام الله علیها و کسانی که در حیات ایشان مورد الطاف آن بانوی مهربان و فرشته مِهر بودند؛ هدایایی میفرستاد!
«عن انس رضی الله عنه قال: کان النّبی [صلی الله علیه و آله] إذا أتی بهدیة قال: إذهبوا بها إلی بیت فلانة فانّها کانت صدیقة لخدیجة، إنّها انت تحبّ خدیجة.»۱۹
«به یاد حضرت خدیجه سلام الله علیها، به خاطر استمرار بخشیدن الطاف و مهربانیِ او و تجدید خاطره پُرمهر او، دوستان وی را مورد لطف قرار میداد!»
روایتی در دست است که:
«پیامبر صلی الله علیه و آله، در مجلس عروسیِ حضرت زهرا سلام الله علیها با حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام، به یاد حضرت خدیجه سلام الله علیها اشک ریختند! آن هم در شبی که لازم است شادمانی میکردند و از این ازدواج خجستۀ آسمانی، شاد میبودند!»۲۰
پی نوشت:
۱ـ جمله «بالرّفاء و البنین»، اصطلاحی است که در آن عصر در عروسی ها به عنوان مبارک باد گفته میشد، تقریباً معادل فارسی آن چنین است: «به به از این دیدار، مبارک و پرثمر باد».
۲ـ تفسیر مجمع البیان، لأبی الفضل بن الحسن الطبرسی، ج ۱۰، ص ۳۰؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج ۱۹، ص ۲۰ و ۲۴.
۳ـ سیرة النبویة صلی الله علیه و آله، ابومنذر بن هشام کلبی، ج ۲، ص ۵۸.
۴ـ إعلام الوری بأعلام الهدی، ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، ص ۶۲ و ۶۳؛ قصص الأنبیاء، قطب الدین راوندی، ص ۳۲۷؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۹، ص ۵.
۵ـ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۹، ص ۲۱.
۶ـ بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۱ و ج ۴۳، ص ۲۷؛ الامالی، شیخ صدوق، ص ۱۷۵؛ صحیح بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ج ۲، ص ۲۷۷؛ کشف الغمة فی معرفة الائمّة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی، ج ۱، ص ۵۰۸؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج ۲، ص ۵۲۹.
۷ـ دیوان امام امیر مؤمنان علی علیه السلام، قم، انتشارات پیام اسلام، ۱۳۶۹ ش، ص ۳۵۹؛ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، مشیر الدین ابو عبدالله ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۷۰.
۸ـ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، مشیر الدین ابو عبدالله بن شهر آشوب، ج ۴، ص ۶۹؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج ۴۴، ص ۱۹۳.
۹ـ الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۱۰۳؛ ریاحین الشریعة فی احوال النّساء الشیعة، ذبیح الله محلاتی، ج ۲، ص ۲۰۶.
۱۰ـ اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابن أثیر، ج ۶، ص ۸۴؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۸؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی، ج ۱، ص ۵۰۸؛ قاموس الرجال، محمدتقی تستری (شوشتری)، ج ۱۲، ص ۲۴۸؛صحیح بخاری، ابو عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ج ۶، ص ۱۵۸ و ج ۷، ص ۷۶ و ج ۸، ص ۱۹۵؛ الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۱۰۳.
«و عَن علیّ [علیه السلام] قال ذکر النبی [صلی الله علیه و آله ] خدیجة یوما و هو عند نسائه فبکی فقالت عائشة ما یبکیک علی عجوز حمراء من عجائز بنی أسد...».
(المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۴، ص ۲۸۶؛ الطرائف من معرفة مذاهب الطوائف، سید رضی الدّین علی ابن طاووس، ج ۱، ص ۲۹۱).
۱۱ـ بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۱۲؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی،ج ۱، ص ۵۱۲؛ الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ابو عمر یوسف ابن عبد البر، ج ۴، ص ۱۸۲۴.
«قال: ما أبدلنی الله خیرا منها، لقد آمنت بی حین کفر بی الناس، و صدّقتنی حین کذّبنی الناس، و أشرکتنی فی مالها حین حرّمنی الناس، و رزقنی الله ولدها و حرّمنی ولد غیرها. فقلت: و الله لا أعاتبک فیها بعد الیوم.»
۱۲ـ اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابن أثیر، ج ۶، ص ۸۶؛ صحیح بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری؛ باب تزوج النبی صلی الله علیه و آله، ج ۴، ص ۲۳۱؛نهایة الإرب فی فنون الأدب، شهاب الدین احمد النّویری، ج ۱۸، ص ۲۶۱.
«...و ان کان لیذبح الشاة فیهدیها إلی خلائلها...».
(ریاحین الشریعة فی أحوال النّساء الشیعة، ذبیح الله محلاتی، ج ۲، ص ۲۰۶).
۱۳ـ زوجات النبی صلی الله علیه و آله، سعید أیوب، ص ۵۰؛ الصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۱۰۳؛ ینابیع المودة لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی، ج ۲، ص ۳۳۵.
«عن ابی نعیم کان النبی [ص] اذا أوتی شیء یقول: اذهبوا به الی فلانة فانها کانت صدیقة خدیجة [سلام الله علیها] فانها تحب خدیجة.»
(نهایة الارب فی فنون الأدب، شهاب الدین احمد النویری، ج ۱۸، ص ۲۶۰ و ۲۶۱).
۱۴ـ زندگانی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، حسین عمادزاده، ص ۳۶.
۱۵ـ بحار الانوار، محمدباقر ملجسی، ج ۱۶، ص ۱۲؛ کشف الغمّه فی معرفة الائمة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی، ج ۲، ص ۷۹.
۱۶ـ همان.
۱۷ـ اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابوالحسن ابن أثیر، ج ۶، ص ۸۵؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۸؛ قاموس الرجال، محمدتقی تستری (شوشتری)، ج ۱۲، ص ۲۴۸؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی، ج ۱، ص ۵۰۸.
۱۸ـ تذکرة الخواص، شمس الدین ابوالمظفر ابن جوزی، ص ۲۷۳؛ الطرائف من معرفة مذاهب الطوائف، سید رضی الدین علی ابن طاووس، ج ۱، ص ۲۹۱.
۱۹ـ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۴، ص ۱۷۵؛ نهایة الارب فی فنون الأدب، شهاب الدین احمد النّویری، ج ۱۸، ص ۲۶۰؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۱۰۸؛ ینابیع المودّة لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی، ج ۲، ص ۳۳۵.
«عن أبی نعیم کان النبی [صلی الله علیه و آله ] إذا أوتی شیء یقول: إذهبوا به إلی فلانة فانّها کانت صدیقة خدیجة، فانّها تحبّ خدیجة [سلام الله علیها]».
۲۰ـ کشف الغمة فی معرفة الائمة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی، فی ذکر تزویجه سلام الله علیها فاطمة سیّدة نساء العالمین سلام الله علیها، ج ۱، ص ۳۶۰؛بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج ۴۳، صص ۱۳۰ و ۱۳۱.
«نساء النبی صلی الله علیه و آله فاجتمعن عند رسول الله صلی الله علیه و آله و کان فی بیت عائشة فأحدقن به و قلن فدیناک بآبائنا و أمهاتنا یا رسول الله قد اجتمعنا لامر لو أنّ خدیجة فی الاحیاء لقرّت بذلک عینها قالت أمّ سلمة فلما ذکرنا خدیجة بکی رسول الله صلی الله علیه و آله ثم قال خدیجة و أین مثل خدیجة...».
«همه همسران پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند، نزد آن حضرت و این جلسه، در خانه عایشه بود. و اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله حلقه زدند و گفتند: پدر و مادرهایمان به فدای شما! ای رسول خدا! برای کاری نزد شما آمدهایم که اگر حضرت خدیجه سلام الله علیها زنده بود، چشمش روشن میشد! حضرت امّ سلمه سلام الله علیها میگوید: وقتی نام حضرت خدیجه سلام الله علیها به میان آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله گریست و فرمود! آری! خدیجه! اما کجاست، مثل حضرت خدیجه سلام الله علیها؟»
ریاحین : پنج سال از ازدواج مقدّس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت خدیجه سلام الله علیها گذشت، امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن روزها، چشم به جهان گشود! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت علی علیه السلام را بسیار دوست میداشت و همواره او را هنگام خواب و بیداری، مراقبت و نوازش میکرد
گاهی او را در آغوش میگرفت و گاهی بر دوشش مینهاد و با انواع هدیهها و نوازشها، او را خشنود مینمود و میفرمود:
«این کودک، برادر و برگزیده و یاور و وصیّ من است!»
حضرت خدیجه سلام الله علیها نیز علاقۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت علی علیه السلام را میدید؛ از این رو، او نیز به حضرت علی علیه السلام محبت میکرد؛ او را پاکیزه مینمود و لباسش را عوض میکرد و پیراهن آراسته و زیبا بر تن او میپوشانید و به کنیزان و غلامانش میگفت: حضرت علی علیه السلام را با خود حمل کنند (بر دوش و بغل گیرند) و به تفریح برند و او را نوازش نمایند!
دیگر، آن کودک ارجمند، شب و روز در خانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها بود؛ در کنار مام پُرمهر و باصفایش میزیست، بازی میکرد، به جست و خیز میپرداخت، همگام با رشد ظاهری و جسمی، از نظر معنوی و اخلاقی، فکری و عاطفی و منش و روش مترقّی زندگی در پرتو رهنمونها و روشنگریها و الگودهیهای درخشان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت خدیجه سلام الله علیها، پلههای کمال و شکوفایی را یکی پس از دیگری پشت سر مینهاد و اوج میگرفت!
کار دلبستگی این کودک آیندهساز به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه سلام الله علیها به جایی رسید که پدر و مادرش او را جز در خانه دو مربّیِ آگاه و پُرمعنویت و دو آموزگار دلسوز زندگیاش نمییافتند!
در این مورد آوردهاند: روزی حضرت ابوطالب علیه السلام به همسرش حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها گفت:
«چرا دیگر حضرت علی علیه السلام را در خانه و کنار خویش نمینگریم؟ او دیگر، نه با ما غذا میخورد و نه کنار ما به بازی و استراحت میپردازد؟!»
همسرش گفت:
«حضرت خدیجه سلام الله علیها ـ با همه وجود تربیت و اداره امور او را به عهده گرفته ـ به گونهای به او مِهر و محبت میورزد که دیگر از او و از خانهاش، هوای جای دیگری نمیکند!»
ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری بشرح صحیح البخاری» در این باره مینویسد:
«وَ عَلِیٌّ نَشَأ فِی بَیتِ خَدیجَة وَ هُوَ صَغِیر، ثُمَّ تَزَوَّجَ بِنتَها بَعدَها فَظَهَرَ رُجُوعُ اَهلَ البَیت النَّبَویّ اِلی خَدِیجَة دُونَ غَیرِها...»؛۱
«حضرت علی علیه السلام، از کودکی در خانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها رشد کرد و پس از او، با دختش (فاطمه سلام الله علیها) ازدواج کرد. بر این باور، آشکار میگردد که ریشه و اساس خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ـ از سوی مادر ـ به حضرت خدیجه سلام الله علیها باز میگردد، نه دیگری.»
مِهر خالصانه حضرت خدیجه سلام الله علیها نسبت به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام، انگیزههای متعدّدی داشت؛ از جمله اینکه میشنید چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سفارش آن حضرت را به مردم میکند:
«مَن اَحَبَّ عَلِیّاً فَقَد اَحَبَّنِی، وَ مَن اَحَبَّنِی فَقَد اَحَبَّ الله؛ وَ مَن اَبغَضَ عَلِیّاً فَقَد اَبغَضَنِی وَ مِن اَبغَضَنِی فَقَد اَبغَضَ الله...»؛۲
«ای مردم! هر کس حضرت علی علیه السلام را دوست دارد، در حقیقت مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست دارد، خدا را دوست داشته است! کسی که با حضرت علی علیه السلام دشمنی ورزد، در حقیقت با من دشمنی ورزیده و کسی که با من دشمنی ورزد، در حقیقت با خدا دشمنی ورزیده است!»
خطاب به امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید:
«اَشبَهتَ خَلقی و خُلقی، وَ أنتَ مِن شَجَرَتیِ الَّتی أنّا مِنها»؛۳
«علی جان! تو در آفرینش و بینش و منش، بسان من هستی و از همان درخت تناوری میباشی که من از آن هستم!»
از این زاویه بود که حضرت خدیجه سلام الله علیها، دوستیِ امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را در امتداد دوستیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دوستیِ خدا مینگریست و جزیی گسستناپذیر از ایمان و پروا و شایسته کرداری و عدالتخواهی؛ درست همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مینگریست!
با این وصف، چیز شگفتی نیست که به بیان روایات رسیده و تاریخ اسلام و عرب، آن بانوی معظّمه، بهترین و زیباترین لباس را برای حضرت علی علیه السلام فراهم میساخت و به هنگام حرکت او از خانه، افزون بر اهتمام به آراستگی لباس و مرکب او، شماری از کارگزاران خویش را برای خدمت و مراقبت از او میگماشت و وجود او را بخشی از وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم احساس میکرد و به گونهای در آسایش و سلامت و رشد او میکوشید که همۀ ناظران را شگفتزده میساخت! تا آن جایی که خدمتکاران و نزدیکان حضرت خدیجه سلام الله علیها در پاسخ پرسش افراد ناشناس از حضرت علی علیه السلام میگفتند:
«هُوَ اَخو مُحمَّد صلی الله علیه و آله و سلم و اَحَبُّ الخَلقِ اِلَیه وَ قُرَّةُ عَینِ خَدِیجَة سلام الله علیها وَ مَن یَنزِلُ السَّکِینَةَ عَلَیه»؛۴
«این نوجوان، برادر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، محبوبترین مردم در نظر او، آرامبخش دل او و نور دیدگان حضرت خدیجه سلام الله علیها است!»
این روایت را از میان دهها روایت رسیده، در این مورد بنگریم تا با مِهر وصفناپذیر آن بانوی بزرگوار، نسبت به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام بیشتر آشنا گردیم:
یکی از یاران پیامبر به نام معاذ آورده:
«روزی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم، اندوه زده و نگران، از غار «حِرا» به خانه آمد! یار فداکارش، حضرت خدیجه سلام الله علیها از او استقبال کرد، اما او را نگران دید!» از آن حضرت پرسید:
«یا رَسولَ اللهِ! ماالّذی اَری بِکَ مِنَ الکآبةِ وَ الحُزنِ مالَم اَرَهُ فِیکَ مُنذُ صُحبَتِی»؛
«ای پیامبر خدا! این چه اندوه و نگرانیِ بیسابقهایست که اثر آن را در سیمای شما مینگرم؟!»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«یَحزُنُنِی غیبَةُ عَلِیٍ علیه السلام»؛
«ناپدید شدن حضرت علی علیه السلام، مرا این گونه نگران و غم زده ساخته است! او بر اثر هجوم ددمنشانه تاریکفکران به من و همراهانم، از من جدا افتاد و اینک نمیدانم کجاست و بر جان او نگرانم!»
حضرت خدیجه سلام الله علیها، به منظور کاستن نگرانیِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ خاطرنشان ساخت که حضرت علی علیه السلام نیز بسان دیگر مسلمانان به خانه خواهد آمد و خطری او را تهدید نخواهد کرد؛ اما هنگامی که شدّت مِهر قلبیِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به او و عمق نگرانیاش را در مورد سلامتیِ وی دید و پرتوی از شکوه و عظمت آن انسان والا و آیندهساز را از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید، به او اطمینان خاطر داد که از همه نفوذ و امکانات خویش برای یافتن حضرت علی علیه السلام و بازگرداندنش به خانه، بهره خواهد گرفت و تا جان در بدن دارد، از سلامت و امنیت او دفاع خواهد کرد!
از پی این سخن، خدمتکاران خویش را فرا خواند، تا مرکب ویژهاش را آوردند و شجاعانه سلاح برگرفت و رکاب کشید و در بیابانها و کوههای «مکّه» به جستوجوی حضرت علی علیه السلام پرداخت، تا اینکه سرانجام او را یافت و با هم سوی «مکه» حرکت کردند. پس از نزدیک شدن به خانه، خود با سرعت بیشتری آمد تا مژده آمدن حضرت علی علیه السلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دهد، که آن حضرت را در حال راز و نیاز با خدا دید! گوش جان سپرد، دید آن بزرگوار میگوید:
«اَللّهُمَّ فَرّج هَمِّی وَ بَرِّد کَبِدِی بِخَلیلی عَلی ابنِ اَبی طالب علیهما السلام»؛
«بار خدایا! اندوهم را بزدای و دل را به دیدار محبوبِ دلم، حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام خُنک و شادمان ساز!»
حضرت خدیجه سلام الله علیها گام به پیش نهاد و گفت:
«ای پیامبر! مژده! مژده! که خدا، خواسته شما را برآورده ساخت!»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با شنیدن صدای حضرت خدیجه سلام الله علیها برخاست و رو به آسمان نمود و مکرّر گفت:
«شُکراً لِلمُجیبِ، شُکراً لِلمُجیبِ، شُکراً لِلمُجیبِ»؛
«سپاس به بارگاه خدای شنوا و برآورنده دعای بندگان! سپاس! سپاس!»۵
کوتاه سخن آنکه: محبت حضرت خدیجه سلام الله علیها نسبت به امام امیرالمؤمنان علی علیه السلام، طوری بود که مردم آن حضرت را نور چشم حضرت خدیجه سلام الله علیها میخواندند و میگفتند:
«هذا أخو محمّد و أحبّ الخلق إلیه و قُرّة عین خدیجة».۶
پی نوشت:
۱ـ فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، ج ۷، ص ۱۱۰.
۲ـ کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، علاءالدّین علی متّقی هندی، ج ۱۱، ص ۶۲۲.
۳ـ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج ۱۱، ص ۱۷۱.
۴ـ اثبات الوصیّة، ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی، ص ۱۴۴.
۵ـ تفسیر الفرات، ابوالقاسم فرات کوفی، ص ۵۴۷؛ بحارالأنوار، محمد باقر مجلسی، ج ۴۰، ص ۶۵ ـ ۶۶.
۶ـ اثبات الوصیة، ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی، ص ۱۴۴؛ بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۳۵، ص ۴۳.
منبع: خصائص ام المومنین خدیجة الکبری
تالیف: حجت الاسلام والمسلمین حسین تهرانی
ناشر: طوبای محبت
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث به رسالت و نبوّت شد، ابتدا کار دعوت مردم به اسلام را به طور پنهانی آغاز کرد و مدّت این دعوت پنهانی را سه سال دانستهاند تا آنکه عدهای به خصوص جوانان، خبر نبوت او را شنیده و دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که به تدریج در مکه شایع شده بود را اجابت کردند و تعداد مسلمانان افزایش یافت.
در این دوره، بزرگان «قریش» انکار و مخالفت شدیدی نشان نمیدادند؛ تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خدایانشان عیبجویی کرد و به آنان خبر داد که پدرانشان بر کفر و گمراهی بوده و در آتش هستند! در این هنگام، آنان بر وی غضب کرده و با او دشمنی نموده و به آزارش پرداختند. سه سال بعد از نزول وحی، دعوت علنی آغاز گردید. از این پس لازم است در زندگیِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، دو مقطع را در نظر گرفت:
۱ـ مرحلۀ آشکار شدن دعوت، که با نزول آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»۱ آغاز شد.
۲ـ مرحلۀ شروع آزار مشرکان، که پس از عیبجوییِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از خدایان آنان شروع شد.۲
در مرحلۀ دعوت علنی، اسلام دیگر در میان نزدیکان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم محصور نماند و به مردان «قریش» هم سرایت کرد. این مرحله از دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دعوت «إفراد» نام نهادهاند؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این اشخاص را به طور انفرادی و خصوصی به دین اسلام دعوت میکرد. افرادی را که در این دوره اسلام آوردهاند، در تاریخ اسلام به نام «سابقان» و «پیشقدمان» میخوانند. کسان دیگر را که پس از آنان اسلام آوردهاند، «ضعیفان» مینامند. مشرکان«قریش» با ضعیفان مسلمان بدرفتاری میکردند و از آزارشان دریغ نمینمودند!۳
بعضی از دلایل آزاررسانیِ مشرکان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سایر مسلمانان، عبارت بوده است از:
۱ـ شگفتیِ مشرکان از توحید (سوره ص، آیه ۵).
۲ـ ترس از دست دادن سروریِ «عرب».
۳ـ رقابت طوایف «قریش» با «بنیهاشم» به دلیل احساس حقارت و حسادت نسبت به یتیم «بنیهاشم».
۴ـ ترس از دست دادن آرامش در «مکّه».
۵ـ تصور نادرست از نبوّت.
۶ـ جبرگراییِ مشرکین.۴
۷ـ درخواست کارهای خارقالعاده.
۸ـ سرکشی برابر حق.
۹ـ مقاومت و ایستادگیِ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که تحت هیچ شرایطی حاضر نبود دست از تبلیغ و آیین خود بردارد.۵حتی یکی از عوامل پیشرفت اسلام، استقامت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یاران [خدیجه سلام الله علیها و علی علیه السلام] و هواداران آن حضرت بود.۶
در مجموع، مشرکان «مدینه» فشارهای زیادی را به زندگیِ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان وارد نمودند. حضرت خدیجه سلام الله علیها در این وضعیت دشوار، کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صبوری و همراهی مینمود؛ که به ذکر چند نمونه از خدمات حضرت خدیجه سلام الله علیها مقابل فشارهای وارده بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان میپردازیم:
۱ـ حضرت خدیجه سلام الله علیها با بخشیدن اموال خود، فقر مسلمانان مهاجر را ـ که اموالشان مصادره گردیده بود ـ جبران مینمود.
۲ـ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب ایشان از سوی دشمنان اسلام تحت آزارهای جسمی و روانی قرار داشتند، که حضرت خدیجه سلام الله علیها با آرامشبخشی و همدلیِ خود، این وضعیت را قابل تحمل مینمود.
۳ـ قحطی و خشکسالی و پس از آن، ماجرای محاصره و تحریم اقتصادی از طرف «قریش» و هم پیمانان آنان که مدت سه تا چهار سال به طول انجامید. حضرت ابوطالب علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها، همۀ اموال خود را برای حفظ اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و کمک به محاصرهشدگان در «شعب ابی طالب»، در نهایت ایثار و مقاومت به مصرف رسانیدند.
از طرفی اضطراب و فشارهای ناشی از دریافت وحی بر رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، بسیار شدید بود! این مسئولیت خطیر الهی و امتحان بزرگ، به حدّی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از دریافت وحی، به شدّت میلرزید و از حضرت خدیجه سلام الله علیها میخواست که او را با لباس گرم بپوشاند. به علاوه، هدایت و ارشاد مردمی که سال ها جهل و بتپرستی و خرافات ذهن آنان را متحجّر کرده بود، امری بسیار دشوار و حتّی محال مینمود! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، لازم است فشارهای مضاعفی را از سوی دشمنان آگاه و جاهلان فریبخورده تحمّل مینمود!
غم از دست دادن فرزندان ـ به ویژه حضرت قاسم علیه السلام فرزند اوّل حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ـ و شنیدن طعنههای سرزنشکنندگان، که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را أبتر میخواندند؛۷ از دیگر ناراحتیهای وارده بر وجود مبارک حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است!
در میان این فشارها، سختی ها، استهزاها و آزارها و... حضرت خدیجه سلام الله علیها نه تنها به عنوان یک همسر، بلکه به عنوان کسی که میتوانست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بفهمد، همراه و همدل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و استقامت مینمود. به راستی فقط او میتوانست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با آن روح بزرگ دریابد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هیچ کجا آرام نمیگرفت، مگر در کنار حضرت خدیجۀ طاهره سلام الله علیها ۸ و این آرامش، نه جسمانی و زمینی، بلکه روحانی، آسمانی و روزیِ الهی بود.۹
حضرت خدیجه سلام الله علیها، این چنین بود که به انتظار «سید ابرار» مینشست تا بیاید و گرد و غبارها و آلودگی ها را از لباس آن حضرت بزداید! زمانی که بر سر و روی مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکمبه شتر را انداختند، وقتی حضرت خدیجه سلام الله علیها را میدید که با یک دریا محبّت پیش آمده و گرد و غبار و زنگارهایی را که بر روی «مرآة الله» از این همه جفا و جاهلیت نشسته، میتکاند؛ به این معنا بود که اگر هیچ کس یار و غمگسارت نیست، من هستم و همراه تو بوده و اولین ایمان آورنده به تو میباشم!۱۰
او بهترین پشتیبان معنویِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود! بهترین تعبیر این است که حضرت خدیجه سلام الله علیها، موجب دلگرمی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توسط او آرام میگرفت!۱۱
پی نوشت:
۱ـ شعراء، ۲۱۴.
۲ـ فروغ ابدیّت، جعفر سبحانی، ص ۲۴۹.
۳ـ تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم، مترجم ابوالقاسم پاینده، صص ۷۴ و ۷۵.
۴ـ انعام، ۱۴۸؛ نحل، ۳۵؛ إسراء، ۹۳.
۵ـ فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ص ۲۶۴.
۶ـ همان، ص ۲۶۹.
۷ـ فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ص ۳۴۶.
۸ـ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۱۱.
«کان رسول الله یسکن إلیها...».
۹ـ تذکرة الخواص، شمسالدین ابوالمظفر ابن جوزی، ص ۲۷۳.
«قال رسول الله [صلی الله علیه و آله و سلم] انی رُزِقَت حُبَّها».
۱۰ـ عبقات الأنوار فی إمامة الائمّة الاطهار علیهم السلام، سید میرحامد حسین هندی نیشابوری، ج ۱۸، ص ۴۵۳.
«من مناقبها: سبق هدایتها و بشارتها للنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ».
(المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۸۴).
۱۱ـ بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۱۱.
«کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یسکن إلیها...».
* منبع: خصائص امُّ المؤمنین «خدیجة الکبری»، حجت الاسلام والمسلمین حسین تهرانی، ص ۵۲۰.
ریاحین : دشمنان و غاصبان خلافت، به دلایلی اقدام به تحریف تاریخ زندگیِ امّ المؤمنین، حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها نمودند؛ از جمله:
۱. انتساب ایشان با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و همچنین با امیرمؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، اولین و مهم ترین علت این امر به حساب میآید. زیرا این انتساب، یکی از افتخارات ائمۀ اطهار علیهم السلام و باعث سرافرازیِ ایشان مقابل دشمنانشان بوده؛ به گونه ای که در مفاخرههای اهل بیت علیهم السلام مقابل دشمنانشان، یکی از موارد افتخار، داشتن مادری مثل حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بوده،۹ اما مقابل آنچه همواره باعث سرافکندگی و مایۀ ننگ دشمنان ایشان بوده، حَسَب و نَسَب پَست آنان و انتساب آنان به مادرانی خلاف کار و ناپاک میباشد. به عنوان مثال، «هند»، مادر معاویه از فواحش معروف زمان خود بود، که روابط نامشروع وی با بسیاری از مردان قریشی و غیر قریشی، در تاریخ به ثبت رسیده است!۱۰ ابن ابی الحدید، در «شرح نهج البلاغه» مینویسد:
«روزی عمر بن خطاب، در ایام خلافت [غاصبانه اش] وارد مسجد شد و مشاهده کرد که سخن مردم حاضر در مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر سر انتساب آنان به اجداد خویش است. در این میان، برخی نَسَب برخی دیگر را مورد خدشه قرار میدادند و آنان را به پدرانی غیر از پدران ادّعایی شان نسبت میدادند! عمر بر روی منبر رفت گفت: مبادا عیوب کسی را بیان کنید و ریشۀ اَنساب را جست و جو کنید که اگر من امروز بگویم، کسی از درِ این مسجد خارج نشود، مگر حلال زاده، هیچ کس از درِ این مسجد خارج نخواهد شد. ناگهان! فردی از «قریش» برخاست و گفت: اما ای عمر! من و تو استثنا هستیم. هنوز حرف او تمام نشده بود که عمر به او گفت: بنشین! ای قین بن قین که دروغ گفتی! عمر بعد از آن، صحبت بر سر این گونه مسائل را ممنوع اعلام کرد.»۱۱
با توجه به این حقیقت، روشن است که چرا منافقین وجود مادری، مانند حضرت خدیجه سلام الله علیها را برای اهل بیت علیهم السلام خوش نمیداشتند.
۲. علت دوم این امر به ورود زنانی، مانند عایشه و حفصه به خانۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مربوط میشود؛ زیرا آنان به این امید پا به خانۀ آن حضرت گذارده بودند که از ایشان، صاحب اولاد شوند و به واسطۀ این فرزندان، بعد از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، وارث مقام خلافت و جانشینی شوند، اما خداوند با عقیم قرار دادن آنان، تمامیِ نقشههایشان را نقش بر آب نمود و سعی شان را باطل کرد. به همین خاطر است که وقتی از امام صادق علیه السلام، در مورد علت باقی نماندن نسل پسری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدند؟ آن حضرت، علت این امر را آماده بودن زمینۀ جانشینی و خلافت برای امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان نمودند.۱۲ ولی خداوند عوض فرزند پسر، کوثر، یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عنایت کرد، که نسل ایشان از آن طریق، امتداد یابد. این کوثر، فرزند حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها میباشد و این مسئله، برای دشمنان و منافقان قابل تحمل نبود!
۳. سومین علت تحریف زندگیِ حضرت خدیجه سلام الله علیها، ریشه در محبت بیحدّ و حصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ایشان دارد؛ محبتی که عرصه را حتی سالها بعد از وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها بر زنان حسودی، مانند عایشه و حفصه تنگ کرده بود، به حدّی که از قول عایشه نقل شده:
«بر هیچ کدام از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله، به اندازه حضرت خدیجه سلام الله علیها حسادت نبردم، با این که هرگز او را ندیده ام.»۱۳
حال اگر آن محبت بیاندازه را در کنار این حسادت بیحدّ و حصر گذاریم، سومین علت تحریف واضح میشود. علاوه بر این که فراموش شدن نام و یاد حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها به هر طریق ممکن، امکان یکّه تازی آنان در مقام «امّ المؤمنین» را بیشتر فراهم میساخت و در سایه فقدان ذکر و یاد آن بانوی بزرگوار در بین مسلمین، زمینه رشد بهتری برایشان فراهم میآمد تا بدین وسیله راحت تر بتوانند، دین خدا را به نفع غاصبان خلافت تأویل و تفسیر نمایند و با سوء استفاده از عنوان «امّ المؤمنین»، حجابی سترگ میان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و مردم ایجاد کنند و مانع دسترسی مردم به ایشان گردند.
۴. علت چهارم تحریف زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها را میتوان در این یافت که اگر مسلمانان به حقایق زندگیِ سراسر نور و برکت آن حضرت دست مییافتند، شأنیت حقیقی همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنان روشن و آشکار میگردید و دیگر برای امثال عایشه با آن همه فجایعی که خود اهل سنت برای او نقل کرده اند؛ اعتبار و ارزشی قایل نبودند.
این چهار علت از مهم ترین علل دستبرد منافقین در تاریخ زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها میباشد. زیرا درست تمامیِ انتظاراتی که آنان از ورود عایشه و حفصه به خانۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشتند، یعنی جلب علاقه پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان و همچنین ادامۀ نسل ایشان از طریق آنان تا بدین وسیله به اهداف شوم خود برسند، نه تنها برآورده نشد، بلکه در عین ناکامی، آن را در شخصیتی، همچون حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها جلوه گر یافتند؛ خدیجه ای که نه تنها همسری فداکار برای پیامبر صلی الله علیه و آله و همچنین مادری پُرافتخار برای اهل بیت آن حضرت است، بلکه از نظر معنوی، به حدی ممتاز است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، وی را یکی از چهار زن برگزیده در بهشت معرفی نمودند.۱۴
این مقامی ست که تنها همسر پیامبر بودن، تضمین کنندۀ آن نمیباشد، بلکه نشان از قابلیت و لیاقت خود ایشان برای احراز آن دارد. مهم ترین دلیل ما بر اثبات این مطلب، کتاب خدا میباشد که در آن، همسر حضرت لوط و همسر حضرت نوح علیه السلام، از «غابرین و خیانتکاران» به حساب آمده اند،۱۵ اما حضرت آسیه سلام الله علیها، زن فرعون، از صالحین خوانده میشود. با این حساب، مقام دست نیافتنی حضرت خدیجه سلام الله علیها، فقط به واسطۀ همسری با نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله به دست نیامد که دیگر زنان هم بتوانند به این طریق خود را نزد عوام، قرین ایشان قلمداد کنند.
بنابراین، غاصبان خلافت وقتی فهمیدند که مثل خدیجه شدن برای دیگر همسران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله محال است، میکوشیدند مقام و منزلت حضرت خدیجۀ کبری سلام الله علیها را در نظر مردم، آن قدر پایین بیاورند که دیگر جایگاهی برای ایشان نزد مردم باقی نماند! در مقابل، آن قدر برای عایشه و حفصه فضیلت و منقبت بتراشند تا بدین وسیله، در قلوب مردم جایی برای آنان بگشایند با این پشتوانه، به اهداف خود رسند!
البته این اولین بار نبود که برای وصول به اهداف خود، دست به چنین نقشههای شومی میزدند، بلکه قبل از آن هم، برای توجیه عملکرد خود در عرصۀ خلافت و پرده پوشیِ اشتباهات فاحش خود ـ که ناشی از جهل آنان به مسائل ابتدایی دین بود ـ دست به تخریب شخصیت نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله زده و آن حضرت را نزد عموم مردم تا حدّ یک انسان معمولی که ـ نعوذ بالله ـ دارای اشتباهاتی فاحش و امیالی فاسد میباشد، تنزّل دادند.
آری! منافقان و دشمنان، در رویارویی با زندگیِ پُر افتخار حضرت خدیجه سلام الله علیها، چاره ای جز تخریب شخصیت ایشان ندیدند و در این راستا، اقداماتی چند انجام دادند:
اقدامات منافقان برای تحریف تاریخ زندگیِ حضرت خدیجه سلام الله علیها
۱. تا آن جا که توانستند، برای عایشه و حفصه فضیلت منقبت جعل کردند، تا برای آنان مجال خودنمایی در بین عوام مردم را درست کنند؛ به عنوان مثال: روایتی مانند روایت چهار زن برگزیدۀ بهشتی ـ که قبل از این به آن اشاره کردیم ـ را جعل کرده و در آن، به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله، عایشه را افضل زنان عالم معرفی کردند!۱۶ حال آنکه آنان از فهم این مطلب، غافل بودند که حبّ و بغض یا تعریف و تقبیح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمۀ اطهار علیهم السلام، مانند بسیاری از افراد بشر، برگرفته از امیال مادی و غرایز بشری نمیباشد؛ بلکه این تعریفات و ابراز محبتها و یا تقبیحات و اظهار ناخشنودیها، تنها و تنها با یک معیار انجام شده آن معیار، تقواست. زیرا به واسطۀ آیۀ کریمه: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»،۱۷ معیار محبت و کرامت نزد خداوند، فقط تقوا می باشد و با توجه به آیه: «وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَى»،۱۸میبایست اذعان نمود که تمامی فرمایشات و گفتار صادره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، فقط به اذن حق تعالی و مطابق با خواست او بیان شده، پس با کنار هم قرار دادن دو مقدمه فوق، بسیار واضح است که امکان ندارد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، معیاری جز تقوا را در تأیید یا ردّ افراد داشته باشند.
اکنون قضاوت در این مورد بسیار آسان است که آیا عایشه ای که به تصریح اکثر علمای اهل سنّت، بارها اسباب اذیت و آزار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را فراهم کرد! عایشه ای که بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نه تنها سفارشات آن حضرت را در مورد مودّت نسبت به ذوی القربی رعایت نکرد، بلکه به جنگ با امیرمؤمنان علی علیه السلام برخاست! عایشه ای که بعد از شهادت سبط اکبر پیامبر صلی الله علیه و آله (امام حسن مجتبی علیه السلام)، سوار بر قاطر شد و آمد و دستور تیرباران پیکر مطهر آن حضرت را داد! آیا با این همه جنایات دارای معیار تقوا بوده است؟ و آیا هیچ انسان صاحب عقل و خِردی باور میکند، پیامبری که علم به گذشته و آینده دارد و همان گونه که ما اطلاع از گذشته داریم، او نیز از آینده مطلع است؛ عایشه را سیّدۀ زنان عالم معرفی و از او به عنوان یکی از چهار زن بهشتی یاد نموده باشد؟!
۲. در چینش زندگیِ حضرت خدیجه سلام الله علیها دست بردند و آن را به نحو دلخواه خود عوض کردند و آن گونه که مطابق مصالحشان بود، ایشان را به مسلمین معرفی کردند.
۳. تا آن جا که توانستند فضایل و مناقب ایشان را حذف نمودند یا به دیگران نسبت دادند تا از فروغ جَلَوات ایشان نزد عامه مردم بکاهند و مردم را به طرف دیگران متمایل سازند.
این سه مورد از مهم ترین اقدامات منافقین در مسیر تحریف تاریخ زندگی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها میباشد. نتیجۀ این اقدامات، ورود تحریفات عدیده در تاریخ زندگیِ آن بزرگوار میباشد. لازم است به این نکته نیز اذعان نمود که این اقدامات، نتایج بسیار زیادی در تاریخ صدر اسلام بر جای گذارد.
زیرا قدرت خلافت و سیطره بر تمامی ارکان حکومتی از یک طرف و ممنوعیت نشر و نقل و کتابت روایات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از طرف دیگر، راه جعل و تحریف را در تمامیِ امور مربوط به دین باز کرده بود؛ به صورتی که کافی بود فرعی از فروع دین و یا جزئی از اجزاء اعتقادات اسلامی، کوچک ترین ضرری برای دستگاه حکومتیِ خلفا و همچنین تابع آنان داشته باشد تا آن را به کلی حذف نموده ویا چنان دستکاری کنند که دیگر کاراییِ خود را از دست دهد. این روند، چنان به شدّت دنبال شد که حتی عبدالله بن عمر هم به این مسئله اقرار نموده است که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله، نماز هم از خطر تحریف مصون نماند!۱۹
در یک چنین شرایطی، منافقین دست به تحریف در تاریخ زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها زدند! به وضوح روشن است که اقدامات آنان در این شرایط، چه نتایج مُخرّبی میتوانست به دنبال داشته باشد! آنان با این اقدامات، موفّق شدند در اذهان جمیع مسلمین و در تمامیِ اعصار این چنین وانمود کنند که:
اول اینکه: حضرت خدیجه سلام الله علیها، محبوب ترین همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده؛ زیرا او بیوه و عجوزه ای از عجایز «قریش» بوده و تفاوت سنی زیادی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشته۲۰ و توجه پیامبر صلی الله علیه و آله، بیشتر معطوف عایشۀ جوان بوده و او را در خاطر خود عزیز میداشته است!
دوم اینکه: حضرت خدیجه سلام الله علیها، در سن چهل سالگی و در حالی که در گذشته دو مرتبه با دو کافر ازدواج نموده بود، به نکاح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درآمده است!۲۱
سوم اینکه: پشتوانه مالیِ اسلام در سیزده سال حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله در «مکه»، ثروت ابوبکر ـ که پدر عایشه هم میباشد ـ بوده است۲۲ و ثروت اُمّ المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، در راه پیشبرد اهداف دین تأثیر نداشت و یا در مقابل آن به حساب نمیآید!۲۳
آنان با نشر این اکاذیب و رسوخ دادن آن به درون تاریخ، سعی در مخدوش کردن چهرۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها داشتند! به گونه ای ماهرانه این کار را انجام دادند که در مرحلۀ نخست، هر شخصی سر تسلیم مقابل آن فرود میآورد، اما غافل از این مسئله بودند که بعضی از این تحریفات، با مسلّمات اعتقادی مغایرت دارد و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به علت اتّصال به ائمۀ اطهار علیهم السلام، از چنان استغنای اعتقادی برخوردارند که اگر هزار دلیل تاریخی خلاف اعتقادات آنان وجود داشته باشد، کنار زدن آن را آسان و سهل میبینند! پس در نظر آنان، این گونه نمیباشد که تنها ورود یک مطلب در تاریخ، دلالت بر حقیقت آن مطلب نیز داشته باشد، بلکه پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام، در مرز تعالیم آن بزرگواران حرکت میکنند و هر چه با آن موافق بود، میپذیرند و هر چه مخالف بود، ردّ مینمایند.
پی نوشت :
۹ـ امام سجاد علیه السلام فرمود: ... «انا ابن خدیجة الکبری». (بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۷۴؛ المناقب لآل ابی طالب علیهم السلام، مشیر الدین ابوعبدالله ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۶۸).
۱۰ـ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۲۸، ص ۲۰۲، و ج ۲۹، ص ۱۲۴.
۱۱ـ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۱۱، ص ۶۷.
۱۲ـ «عبدالله بن سنان» نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام پرسیدم:
«به چه علتی برای رسول خدا ص پسری باقی نماند؟ و حضرت در جواب فرمود: به آن علت که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را نبی، و علی علیه السلام را وصی خلق کرد. در این صورت اگر پسری برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از ایشان باقی میماند، آن پسر اولویت داشت به رسول خدا صلی الله علیه و آله از امیرمؤمنان علی علیه السلام. پس در این صورت وصایت آن حضرت ثابت نمیشد».
(بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۲۲، ص ۱۵۲، روایت ۶).
۱۳ـ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابن اثیر، ج ۶، ص ۸۴؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۸؛ کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة علیهم السلام، علی بن عیسی اربلی، ج ۱، ص ۵۰۸؛ قاموس الرّجال، محمدتقی شوشتری، ج ۱۲، ص ۲۴۸؛ صحیح بخاری، ابو عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ج ۶، ص ۱۵۸ و ج ۷، ص ۷۶، و ج ۸، ص ۱۹۵؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۱۰۳.
۱۴ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۱۶، ص ۲ و ۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۲۶۶؛ الجامع لأحکام القرآن، محمد بن احمد القرطبی، ج ۴، ص ۸۳؛ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، مشیر الدین ابو عبدالله بن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۲۲؛ الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ابن عبد البرّ، ج ۲، ص ۷۲۰؛ تفسیر روح المعانی، ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، ج ۳، ص ۱۵۵؛ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی علیهم السلام، محبّ الدین طبری، ص ۴۴؛ تفسیر درّ المنثور، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر السّیوطی، ذیل آیه ۴۲ سوره آل عمران؛ عمدة بن بطریق، ص ۲۰۴.
۱۵ـ عنکبوت، ۳۲ ـ ۳۳؛ تحریم، ۱۰؛ أعراف، ۸۳؛ حجر، ۶۰؛ نمل، ۵۷.
۱۶ـ کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، متقی هندی، ج ۱۲، ص ۱۴۴.
۱۷ـ حجرات، ۱۳.
۱۸ـ نجم، ۳ ـ ۴.
۱۹ـ متشابه القرآن، ج ۲، ص ۱۶۸.
۲۰ـ برای آشنایی بیشتر با «سن حضرت خدیجه سلام الله علیها به هنگام ازدواج با پیامبر کرم صلی الله علیه و آله» به صفحه ۶۲ـ ۶۸ کتاب خصائص ام المؤمنین خدیجة الکبری مراجعه شود.
۲۱ـ حضرت خدیجه سلام الله علیها به غیر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، با فرد دیگری ازدواج نکرد. برای آشنایی بیشتر، به صفحه ۶۸ ـ ۹۲ کتاب خصائص ام المؤمنین خدیجة الکبری مراجعه شود.
۲۲ـ ثابت شده است که ابوبکر ثروتی نداشت که در راه خدا خرج کند و این، از جمله موارد تحریفیست که دشمنان در تاریخ زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها نمودهاند.
۲۳ـ اسلام با ثروت حضرت خدیجه سلام الله علیها و شمشیر و مجاهدتهای امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیشرفت کرد. برای آشنایی بیشتر، به ویژگی ۱۲۵ در کتاب خصائص ام المؤمنین خدیجة الکبری مراجعه شود.
منبع: کتاب خصائص ام المومنین خدیجة الکبری
تالیف : حجت الاسلام والمسلمین حسین تهرانی