ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تصور کنید شخصی را که تمام مردم شهر وامدار اویند، اما در فاصله چندروز، بی جرم و بی جنایت، یکباره مردم از او روی بگردانند. این مرد علی ابن ابی طالب _علیه السلام_ بود.
این مرد در عزلت غربت خویش و در میانه خانواده اش عزادار شهادت عزیزترین عزیزانش بود.
همین که همسرش را می دید غمی سنگین بر دلش می نشینند وبا خوشه های خشم وغم، گلوگیرش می شوند...
فرموده بود: "پیامبر را در پیراهنش غسل دادم.
برای همین است که فاطمه می گفت: پیراهن را به من نشان بده .
نشانش که می دادم، آن را می بویید و بیهوش می شد. من هم ناچار وقتی این صحنه را دیدم پیراهن را پنهان کردم".
[بحارالانوار، ج 43، ص 157]
چه چاره کند مولا؟ جز پنهان کردن پیراهن، مگر می توانست کاری دیگر کند. بانوی مهربان دلبستهء حضرت پدر بود. ام ابیهایش می فرمود؛ یعنی "مادر باباش" .