ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ثُمَّ
أَحْیاهُمْ
إِنَّ
اللهَ
لَذُو
فَضْلٍ
عَلَى
النَّاسِ
وَلَـکنَّ
أَکثَرَ
النَّاسِ
لاَ
یشْکرُونَ
﴾
و آنگاه
که خود را
مالک خود
انگاشتند و
فراموش
کردند
مخلوق بودن
خود را و
اینکه صاحب
دارند و
خالق و آن
هنگام که
توانگران
خود را صاحب
حیات و بقای
خود
دانستند و
تهیدستان
نیز خیال
کردند که
اگر هم چون
توانگران
به خود اتکا
کنند،
میتوانند
از چنگال
بیماری
مهلک نجات
یابند، همه
از شهر جهت
فرار از
بیماری و
مرگ
گریختند و
آن زمان
خداوند
فراموش شد.
آنان از یاد
بردند که
مملوکاند و
مخلوق. به
ناگاه
عذابی بس
عظیمتر،
همگان را به
خواب ابدی
فرو برد؛
خوابی
برخاسته از
غفلت و
فراموشی
پروردگار.
… سالها
از مرگ
غافلین
گذشت. آن
مردمان که
هزاران نفر
بودند،
بدنهایشان
پوسید و
تودهی
استخوانهایشان
در خارج از
شهر،
گوشهای جمع
شد و تپّه
ای
استخوانی
سالها نماد
عبرتی بود
برای
آیندگان.
تا اینکه
مردی از
دیار
خورشید پا
به بیابان
نهاد و با
دیدن این
استخوانها
آهی از
افسوس کشید
و به حال
آنان
گریست؛ از
پیشگاه
صاحب و خدای
خود برای
آنان طلب
بخشش نمود و
با او داد
سخن داشت و
به نجوا
پرداخت که
بار خدایا!
تو توانایی
در دوباره
زنده کردن
مردگان،
همان گونه
که ایشان را
میراندی![۱]
و به قطع
زنده نمود
خداوند آن
مردگان را
از روی فضل و
مهربانیش؛
چرا که آن
بزرگمرد
نبی و خلیفه
ی او بود بر
روی زمین و
پاک دلی که
از یاد
خدایش غافل
نمیشد.[۲] و
امروز این
ماییم که از
پس قرنها
غفلت پا به
عرصهی وجود
نهادهایم؛
اما آیا
عبرت
میگیریم از
گذشتگان
خود و می
اندیشیم در
کردار و
آیندهی
خود؟
و ای کاش در
فکر کار
خویش بودیم.
در هراسم از
اینکه ما را
مرگی
بزرگتر از
گذشتگان
فرا گرفته
باشد؛ مرگی
که در آن هیچ
روشنایی
نباشد و این
مرگ، مرگِ
قلبهاست؛
تیرگی
خاطره
هاست؛ غفلت
از یاد
خدا![۳]
و
استخوانهای
متحرک
امروز چه
فرقی
میکنند با
استخوانهای
انباشتهی
دیروز؟!
آیا امروز
زندگی ما
رنگ و بوی
خدایی
دارد؟
سؤال من
این است که
اگر امامِ
زنده و
صاحبِ عصر و
زمان
نداشتیم
چگونه
میزیستیم و
چه فرقی با
امروزمان
میکرد؟
آیا بسنده
کنیم به
همین حد که
هر ساله
تنها جشنی
برای
ولادتش
گیریم و
فراموشش
کنیم تا …
و امروز
این
قلبهاست که
مردهاند؛
سالیانی
است که کمتر
کسی متذکر
این مطلب
است.
خدا نکند
که ما مصداق
﴿ صُمٌّ
بُکمٌ
عُمْىٌ
فَهُمْ لا
یرْجِعُونَ
﴾[۴] باشیم که
کر و لال و
کور شده
باشیم و هیچ
چیز را
نبینیم و
آنچه از یاد
برده باشیم
این باشد که
ما صاحب
داریم!
و شاید
دوباره
مردی از
خورشید
بیاید که
دست به دعا
بردارد و
برای زنده
شدنمان
درخواست
نماید.
نه، نه!
مطمئن باش؛
قطعاً
میآید؛
او خواهد
آمد …
او همان
صاحب و
ولینعمت
اصلیمان
است. اوست که:
﴿ یحی
الاَرْضَ
بَعْدَ
مَوْتِها
﴾[۵]
هموست که
زنده میکند
زمین را پس
از مردنش[۶]
در حالی که:«
اِنَّهُم
یرَونَهُ
بَعیداً وَ
نَراهُ
قَریباً.»[۷]
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
[۱]. داستان
شهری از
شهرهای شام
که هفتاد
هزار خانه
بودند و
طاعون در آن
جا شایع شد
و… این
داستان در
سورهی بقره
آیهی ۲۴۳ به
اجمال بیان
شده. شرح آن
در کتاب
حیات
القلوب باب
چهاردهم
آمده است.
[۲]. این شخص،
پیامبر خدا-
حزقیل علیه
السلام- بود
(بر طبق
احادیث)؛
حیات
القلوب،
باب ۱۴٫
[۳]. اشاره به:
اعراف(۷): ۱۷۹:
﴿ لَهُمْ
قُلُوبٌ لا
یَفْقَهُونَ
بِها…
اُولئِکَ
هُمُ
الغافِلُونَ
﴾
[۴]. بقره(۲):
۱۸٫
[۵]. حدید(۵۷):
۱۷٫
[۶]. تفسیر
کنزالدّقائق،
ج ۱۳، ذیل
آیهی ۱۷
حدید:«
خداوند
زمین را
بهوسیلهی
حضرت قائم
علیه
السلام
زنده می
کند، پس از
مرگ زمین؛
منظور از
مرگِ زمین
کفرِ اهلِ
زمین است و
کافر در
واقع مرده
است.»
[۷]. همانا
آنان (ظهورِ)
او را زمانی
بس دور
میشمرند و
ما آن را
نزدیک
میدانیم؛
مفاتیح
الجنان،
فرازی از
دعای عهد.
منبع:
گروه
فرهنگی
امیدواران