ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
برای غربت او درد وای می افتد
نگاه تشنه لبان منتظر به سقا و
کنار آب رخ زرد وای می افتد
علم به دست وَ در دست دیگرش مشک و
همان علم که به پا کرد وای می افتد
بدون دست ولی تا که مشک سالم بود
چه گرم بود دلش، سرد وای می افتد
هزار تیر به جسمش ولی فقط یک تیر
چقدر خون به دلش کرد وای می افتد
همین که می خورد از اسب بر زمین پر زخم
به روی زخم تنش گرد وای می افتد
میان نیزه و شمشیر و سنگ و خنجر و تیغ
عمود آهن و هر فرد وای می افتد
وفا و صبر و ادب غوطه می خورد در خاک
میان علقمه یک مرد وای می افتد
از فاطمه صمدی