هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

تنها ترین مرد شجاع ، روز امضـــای پیمان صلــح میان امام‎حســـن مجتبی (علیه‎السلام) و معاویه است؛




در تقویم شیعی بیست‎و‎ششم ربــیــع‎الاول مصــادف با روز امضـــای پیمان صلــح میان امام‎حســـن مجتبی (علیه‎السلام) و معاویه است؛ حادثه بسیار مهم و درس‎آموزی که نه تنها آنچنانکه باید شناخته نشده بلکه متاسفانه دچار کج‎فهمی و قدرناشناسی تاریخی هم گردیده است.


این اشتباه بزرگ از مردم زمان خود آن بزرگوار آغاز شد و هماکنون نیز کاملا برطرف نگردیده است. معروف است که کوتهنظران بلندادعای همان دوران هم امضای این پیمان را موجب ذلت اسلام می‎نامیدند و این نشانه اوج مظلومیت فرزند مقتدر و شجاع علی و فاطمه (ع) است.


حتی امروز هم بسیاری از مومنان، گرچه چنین نمی‎کنند و نمی‎گویند و جانب ادب نگه می‎دارند، اما از اوج حماسه امام خود آگاه نیستند و تسلیم آنان نه از باب درک حقیقت و قناعت وجدان، که از روی تعبد و اعتقاد به عصمت و حکمت پیشوای خویش است. این در حالی است که به تعبیر عالم خبیری چون کاشف‎الغطا در مقدمه کتاب حیات الامام الحسن همه مصلحت و مصلحت همه، در همان کاری بود که امام حسن (علیه‎السلام) کرد.


این را نه از راه تعبد می‎گوییم و نه از این باب که چون قضیه این‎گونه واقع شده در برابر آن تسلیم شویم و کار به خیر و شرش نداشته باشیم و نه از این باب که ما به عصمت، عقیده داریم و می‎گوییم عمل معصوم به هر حال مطابق حکمت بوده است. نه هرگز! بلکه اگر ما در واقعه صلح، تدبر کنیم و آن را از همه لحاظ و جوانبش بسنجیم و نتایج و مقدمات آن را در نظر بگیریم، به قطع و یقین برای ما روشن می‎شود که تنها راه همان بود که امام حسن پیمود.


گرچه بازخوانی این حادثه تاریخی و استخراج درس‎ها و عبرت‎های آن نیازمند فرصتی فراخ است، اما اینک به یادآوری چند نکته پیرامون آن بسنده می‎شود.

  

1. پندار مشترک و فرض اساسی منتقدان صلح امام حسن (ع) آن است که آنان جنگ را وظیفه امام دانسته و آنگاه خرده می‎گیرند که چرا صلح؟! این در حالی است که در فرهنگ اسلام، نه جنگ اصالت دارد و نه صلح. آنچه مهم است تشخیص وظیفه و تکلیف و عمل به آن است. بگذریم از اینکه معمولا کسانی از صلح خرده می‎گیرند که به هنگام جنگ، زودتر از همه فرار می‎کنند.


بی تردید در زمان امام مجتبی (علیه‎السلام)، وظیفه چیزی نبود جز نشان دادن واقعیت امویان و بیرون آوردن اسلام و سرنوشت اسلام از چنگ آنان. اکنون باید دید، انجام دادن این وظیفه در آن روزگار به خصوص (میان سال‎های 40 تا 60ه.ق) چگونه می‎توانسته صورت بگیرد؛ با شمشیر یا با تدبیر؟ پیشوای عادل و دانا به میل و در ذهن خود برای پیروانش تصمیم نمی‎گیرد. متن جامعه و واقعیت‎ها را می‎بیند و آنگاه تدبیر می‎کند. این همان چیزی است که استاد محمدرضا حکیمی در کتابی که «امام در عینیت جامعه» نامیده‎اند، به آن پرداخته و محتوای این نوشتار هم گزیده‎ای از آن بیش نیست.

 

2. اعتقاد ما شیعیان درباره امامان معصوم (علیهمالسلام) آن است که جز به تکلیف عمل نمی‎کنند و البته عمل به تکلیف گاهی به جنگ است و گاهی به صلح. به عبارت دیگر  خونی که در رگ‎های حسین می‎گشت در رگ‎های حسن نیز می‎گشت، اما پاسخ شمشیر، شمشیر است و پاسخ تدبیر، تدبیر. علامه شرفالدین چه زیبا گفته است که امام حسن (علیه‎السلام)، از دادن جان خود بخل نداشت و امام حسین در راه خدا، جانبازتر از امام حسن نبود، فقط این بود که امام حسن، جان خود را در ضمن یک جهاد خاموش فدا کرد.

امام حسن (علیه‎السلام) اگر به فکر آسایش خود بود بهتر از قیام و شهادت نمی‎یافت؛ چه آنکه می‎دانیم خون دل خوردن، بسی دشوارتر از خون دل دادن است و گاهی شهادت‎طلبی، راحت‎طلبی است. اما برای امامت که حکمت و عصمت شرط آن است، هدفی جز ادای تکلیف متصور نیست. «در حقیقت برای امام، پیروزی حق مطرح است برای ابد، نه پیروزی شخص در برهه‎ای از زمان».


3. درک شرایط آن روزگار و اینکه چرا صلح با همه دشواری‎اش وظیفه بود، در گرو شناخت معاویه و یاران او و از طرفی شناخت امام است. معاویه کسی است که با مهارت تمام، افکار عمومی را منحرف کرده بود. هزینه‎ای که معاویه برای جعل حدیث درباره خود و به‎نفع خود صرف کرد و دیگر تبلیغات و حیله‎‎هایی که معمول می‎داشت، بی‎اثر نبود که گروه‎های بسیاری از مردم بی‎اطلاع مسلمان به هر صورت گرد او جمع بودند و همین‎ها بود که حدود 240 سال پس از مرگ معاویه، هنگامی که مردم شام از حافظ و محدث معروف اهل سنت، احمدبن‎شعیب نسائی (مولف یکی از شش کتاب «صحیح» نزد اهل سنت) درباره فضایل معاویه پرسیدند و او پاسخ موافق نداد و فضیلتی برای معاویه تقریر نکرد به او اهانت کردند و او را از خویش راندند.

تاثیر جنگ روانی و تبلیغاتی معاویه بر پیروان سستعنصر امیرمومنان (علیه‎السلام) چنان بود که شکوه‎‎های دردآلود حضرتش هنوز هم به گوش می‎رسد و سرانجام فضا چنان شد که علی (علیه‎السلام) در محراب عبادت کشته می‎شود و دیگر هیچ! معاویه حاکم شد و چنان خود را مسلط و بی‎نیاز از پاسخگویی می‎دید که به حاکمان و کارگزاران خود نوشت نام شیعیان علی را از دفتر بیتالمال حذف کنند و هزینه زندگی به آنان ندهند. سپس نامه‎ای دیگر به والیان خویش نوشت که هر کس به دوستی علی متهم است ـ اگرچه ثابت هم نشودـ به صرف اتهام به این اعتقاد و موضع، او را بکشید و سر از تن دوستداران علی برگیرید. بدین گونه مردمان بسیار کشته شدند و خانه‎‎های بسیاری ویران گشت.

 در چنین وضعیت خفقانباری، جهاد و شهادت چه نتیجه‎ای داشت؟ قضاوت استاد محمدرضا حکیمی آن است که اگر (معاویه) در جنگ با امام حسن کشته می‎شد، گمان نمی‎کنم زیانش برای امت کمتر از زیان پیراهن عثمان می‎بود. یعنی شامیانی که بهنام اسلام، تربیت اموی یافته بودند، بعید نبود از او شهیدی بزرگ بسازند و به نام او خون‎‎های ناحق فراوان بریزند، چنانکه خود معاویه نیز به نام خونخواهی عثمان، چه خون‎ها که نریخت و چه مردان بی‎نظیری  را که نکشت. 


 4. امام اصالتا سر سازش نداشت و از ابتدا بر این باور بود که باید با ائمه کفر جنگید و ریشه فتنه را خشکاند. «امام حسن - ‎با همه آنچه یاد شد- در آغاز قیام کرد. از این رو مورخان اسلامی کتاب‎هایی چند با همین نام (قیام‎الحسن) نوشته‎اند، ازجمله: قیام الحسن تالیف هشام بن‎السائب الکلبی 205ه.ق و قیام الحسن تالیف ابراهیمبنمحمد الثقفی 283ه.ق».

او از هنگام شهادت پدر و بر عهده گرفتن خلافت بر طبل جهاد با معاویه کوبید و اتفاقا در کوفه، شیعیان، با حسن‎بن‎علی (علیه‎السلام) بیعت کردند و او با لشکری که پدرش در روز‎های آخر عمر خود فراهم کرده بود، به قصد جنگ بیرون آمد. قیسبن‎سعد‎بن‎عُباده را با 12 ‎هزار نفر، به‎عنوان مقدمه لشکر پیش فرستاد و خود روانه مدائن شد. از آن طرف هم معاویه با لشکر خود به مسکن (در نزدیکی موصل) فرود آمد. روزی در لشکر حسن‎بن‎علی (علیه‎السلام) کسی ندا در داد که: «قیسبنسعد کشته شد، فرار کنید». با شنیدن این ندا مردم به هم ریختند و جمعی سراپرده حسن (علیه‎السلام) را غارت کردند و حتی فرش زیر پای او را کشیدند و یکی از شورشیان خنجری بر پای امام زد. با این وضع مسلم شد که با چنین مردمی به جنگ معاویه و لشکر منظم و مطیع او رفتن، وجهی ندارد. دیدید که اینانی که می‎خواستند در رکاب امام در برابر سپاه شام بجنگند و جان دهند، فرش زیر پای خود امام را ربودند. اینان را مقایسه کنید با اصحاب امام حسین (علیهالسلام)».


5. اصولا صلح حرکتی است که پس از تعرض و مبارزه انجام می‎گیرد. پس آن گروه از مردم سستاراده (که گاه ممکن است مقامات عالی دینی و روحانی را اشغال کنند) که می‎پندارند عمل امام‎مجتبی (علیه‎السلام) سکوت و قعود محض است، سخت در اشتباهند یا خود را به اشتباه می‎زنند یا تاریخ امام و فلسفه‎‎های آن را نخوانده‎اند یا خوانده‎اند لکن درک نکرده‎اند؛ زیرا امام نخست به اقدام نظامی دست زد و متعرض معاویه شد و سرانجام ـپس از بروز موانع برای ادامه جنگـ به اصرار یاران خویش، به صلحی مشروط تن در داد؛ صلحی که در حقیقت، نوعی مراقبت و کمین کردن نسبت به معاویه بود. امام بار‎ها فرمود: «سوگند به خدا، من از این ‎روی امر خلافت را به او واگذاشتم که یارانی نیافتم. اگر یارانی می‎یافتم شب و روزم را در جنگ و جهاد با معاویه می‎گذرانیدم تا خدا خود میان ما و او حکم کند» و می‎فرمود: «ای مردم! معاویه چنان وانمود کرده است که من او را شایسته خلافت دانسته‎ام نه خود را، اما دروغ گفته است. من سزاوارترین همه مردمم به تصرف در امور و شئون مردم به حکم کتاب خدا و سنت رسول خدا. به خدا قسم، اگر مردم با من بیعت می‎کردند و از من فرمان می‎بردند و مرا یاری می‎دادند، آسمان و زمین برکات خود را بر آنان ارزانی می‎داشتند و تو‎ ای معاویه، در خلافت طمع نمی‎کردی...».

6. پس از آنکه بی‎وفایی و تزلزل مردم آشکار شد و امام چاره‎ای جز صلح نیافت، باز هم تدبیر را ر‎ها نکرد و جریان امور را چنان هدایت کرد که همگان از تحمیلی بودن آن آگاه شوند؛ ضمن آنکه متن قرارداد را هوشمندانه، چنان تنظیم کرد که راه هرگونه عذر بر معاویه و آیندگان بسته شود. در این متن مسائل چندی قید شده است که عمده‎ترین مصالح آن روز دنیای اسلام بوده است:

 

الف: معاویه به کتاب خدا و سنت پیامبر (صل‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم) عمل کند.  
ب: پس از معاویه خلافت متعلق به حسنبنعلی است و اگر برای حسن حادثه‎ای پیش آمد متعلق به حسین است و معاویه، حق ندارد کسی را به‎جانشینی خود انتخاب کند.  
ج: معاویه باید ناسزا گفتن به امیرالمومنین (علیهالسلام) را ترک کند.  
د: بیتالمال کوفه به معاویه واگذار نخواهد شد. معاویه باید به بازماندگان شهدایی که در جنگ صفین و جنگ جمل در کنار امیرالمومنین کشته شده‎اند از بیتالمال هزینه زندگی بپردازد. این اموال باید از محل خراج دارابگرد ادا شود.  
هـ : آزادگان باید در هر جا هستند (شام، عراق، یمن، حجاز و... ) از آزادی برخوردار باشند وکسی معترض آن‎ها نشود.
7. گفته‎اند پس از مدتی معاویه در نخیله سخنرانی کرد و ضمن سخنرانی خود گفت: «ای مردم عراق! به خدا سوگند، من با شما جنگ نمی‎کردم برای اینکه نماز بخوانید و روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بگزارید، بلکه فقط برای همین جنگ می‎کردم که بر شما ریاست کنم و رئیس شما (اهل عراق) نیز بشوم. آگاه باشید همه شرط‎‎هایی که در صلح نامه با حسن‎بن‎علی کرده‎ام زیر پا گذاشتم».

آیا اکنون امام موفق نشده است که به همت «تدبیر» و بدون برکشیدن «شمشیر» چهره حق را برای همیشه از باطل جدا کرده و سربلند نماید؟!  
سلام خدا بر او که مظهر حکمت و اقتدار و در همان حال، در غربت و مظلومیت بود. سلام بر او؛ سلامی به بلندای تاریخ

در تقویم شیعی بیست‎و‎ششم ربــیــع‎الاول مصــادف با روز امضـــای پیمان صلــح میان امام‎حســـن مجتبی (علیه‎السلام) و معاویه است؛ حادثه بسیار مهم و درس‎آموزی که نه تنها آنچنانکه باید شناخته نشده بلکه متاسفانه دچار کج‎فهمی و قدرناشناسی تاریخی هم گردیده است. این اشتباه بزرگ از مردم زمان خود آن بزرگوار آغاز شد و هماکنون نیز کاملا برطرف نگردیده است. معروف است که کوتهنظران بلندادعای همان دوران هم امضای این پیمان را موجب ذلت اسلام می‎نامیدند و این نشانه اوج مظلومیت فرزند مقتدر و شجاع علی و فاطمه (ع) است. 

حتی امروز هم بسیاری از مومنان، گرچه چنین نمی‎کنند و نمی‎گویند و جانب ادب نگه می‎دارند، اما از اوج حماسه امام خود آگاه نیستند و تسلیم آنان نه از باب درک حقیقت و قناعت وجدان، که از روی تعبد و اعتقاد به عصمت و حکمت پیشوای خویش است. این در حالی است که به تعبیر عالم خبیری چون کاشف‎الغطا در مقدمه کتاب حیات الامام الحسن همه مصلحت و مصلحت همه، در همان کاری بود که امام حسن (علیه‎السلام) کرد. این را نه از راه تعبد می‎گوییم و نه از این باب که چون قضیه این‎گونه واقع شده در برابر آن تسلیم شویم و کار به خیر و شرش نداشته باشیم و نه از این باب که ما به عصمت، عقیده داریم و می‎گوییم عمل معصوم به هر حال مطابق حکمت بوده است. نه هرگز! بلکه اگر ما در واقعه صلح، تدبر کنیم و آن را از همه لحاظ و جوانبش بسنجیم و نتایج و مقدمات آن را در نظر بگیریم، به قطع و یقین برای ما روشن می‎شود که تنها راه همان بود که امام حسن پیمود.

گرچه بازخوانی این حادثه تاریخی و استخراج درس‎ها و عبرت‎های آن نیازمند فرصتی فراخ است، اما اینک به یادآوری چند نکته پیرامون آن بسنده می‎شود. 

1. پندار مشترک و فرض اساسی منتقدان صلح امام حسن (ع) آن است که آنان جنگ را وظیفه امام دانسته و آنگاه خرده می‎گیرند که چرا صلح؟! این در حالی است که در فرهنگ اسلام، نه جنگ اصالت دارد و نه صلح. آنچه مهم است تشخیص وظیفه و تکلیف و عمل به آن است. بگذریم از اینکه معمولا کسانی از صلح خرده می‎گیرند که به هنگام جنگ، زودتر از همه فرار می‎کنند. مگر نه آنکه در تاریخ معاصر خودمان، منتقدان به پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام خمینی (ره) بیشتر همان کسانی بودند که در جنگ سهمی نداشتند جز نیش و کنایه و اتهام به جنگافروزی و خشونت‎ورزی. در هر صورت به‎جای پرسش از جنگ یا صلح، باید از وظیفه پرسید و اینکه چه چیزی موجب عمل به آن است؟ 

بی تردید در زمان امام مجتبی (علیه‎السلام)، وظیفه چیزی نبود جز نشان دادن واقعیت امویان و بیرون آوردن اسلام و سرنوشت اسلام از چنگ آنان. اکنون باید دید، انجام دادن این وظیفه در آن روزگار به خصوص (میان سال‎های 40 تا 60ه.ق) چگونه می‎توانسته صورت بگیرد؛ با شمشیر یا با تدبیر؟ پیشوای عادل و دانا به میل و در ذهن خود برای پیروانش تصمیم نمی‎گیرد. متن جامعه و واقعیت‎ها را می‎بیند و آنگاه تدبیر می‎کند. این همان چیزی است که استاد محمدرضا حکیمی در کتابی که «امام در عینیت جامعه» نامیده‎اند، به آن پرداخته و محتوای این نوشتار هم گزیده‎ای از آن بیش نیست. 

2. اعتقاد ما شیعیان درباره امامان معصوم (علیهمالسلام) آن است که جز به تکلیف عمل نمی‎کنند و البته عمل به تکلیف گاهی به جنگ است و گاهی به صلح. به عبارت دیگر  خونی که در رگ‎های حسین می‎گشت در رگ‎های حسن نیز می‎گشت، اما پاسخ شمشیر، شمشیر است و پاسخ تدبیر، تدبیر. علامه شرفالدین چه زیبا گفته است که امام حسن (علیه‎السلام)، از دادن جان خود بخل نداشت و امام حسین در راه خدا، جانبازتر از امام حسن نبود، فقط این بود که امام حسن، جان خود را در ضمن یک جهاد خاموش فدا کرد.

امام حسن (علیه‎السلام) اگر به فکر آسایش خود بود بهتر از قیام و شهادت نمی‎یافت؛ چه آنکه می‎دانیم خون دل خوردن، بسی دشوارتر از خون دل دادن است و گاهی شهادت‎طلبی، راحت‎طلبی است. اما برای امامت که حکمت و عصمت شرط آن است، هدفی جز ادای تکلیف متصور نیست. «در حقیقت برای امام، پیروزی حق مطرح است برای ابد، نه پیروزی شخص در برهه‎ای از زمان».

3. درک شرایط آن روزگار و اینکه چرا صلح با همه دشواری‎اش وظیفه بود، در گرو شناخت معاویه و یاران او و از طرفی شناخت امام است. معاویه کسی است که با مهارت تمام، افکار عمومی را منحرف کرده بود. هزینه‎ای که معاویه برای جعل حدیث درباره خود و به‎نفع خود صرف کرد و دیگر تبلیغات و حیله‎‎هایی که معمول می‎داشت، بی‎اثر نبود که گروه‎های بسیاری از مردم بی‎اطلاع مسلمان به هر صورت گرد او جمع بودند و همین‎ها بود که حدود 240 سال پس از مرگ معاویه، هنگامی که مردم شام از حافظ و محدث معروف اهل سنت، احمدبن‎شعیب نسائی (مولف یکی از شش کتاب «صحیح» نزد اهل سنت) درباره فضایل معاویه پرسیدند و او پاسخ موافق نداد و فضیلتی برای معاویه تقریر نکرد به او اهانت کردند و او را از خویش راندند.

تاثیر جنگ روانی و تبلیغاتی معاویه بر پیروان سستعنصر امیرمومنان (علیه‎السلام) چنان بود که شکوه‎‎های دردآلود حضرتش هنوز هم به گوش می‎رسد و سرانجام فضا چنان شد که علی (علیه‎السلام) در محراب عبادت کشته می‎شود و دیگر هیچ! معاویه حاکم شد و چنان خود را مسلط و بی‎نیاز از پاسخگویی می‎دید که به حاکمان و کارگزاران خود نوشت نام شیعیان علی را از دفتر بیتالمال حذف کنند و هزینه زندگی به آنان ندهند. سپس نامه‎ای دیگر به والیان خویش نوشت که هر کس به دوستی علی متهم است ـ اگرچه ثابت هم نشودـ به صرف اتهام به این اعتقاد و موضع، او را بکشید و سر از تن دوستداران علی برگیرید. بدین گونه مردمان بسیار کشته شدند و خانه‎‎های بسیاری ویران گشت.

 در چنین وضعیت خفقانباری، جهاد و شهادت چه نتیجه‎ای داشت؟ قضاوت استاد محمدرضا حکیمی آن است که اگر (معاویه) در جنگ با امام حسن کشته می‎شد، گمان نمی‎کنم زیانش برای امت کمتر از زیان پیراهن عثمان می‎بود. یعنی شامیانی که بهنام اسلام، تربیت اموی یافته بودند، بعید نبود از او شهیدی بزرگ بسازند و به نام او خون‎‎های ناحق فراوان بریزند، چنانکه خود معاویه نیز به نام خونخواهی عثمان، چه خون‎ها که نریخت و چه مردان بی‎نظیری  را که نکشت.
 4. امام اصالتا سر سازش نداشت و از ابتدا بر این باور بود که باید با ائمه کفر جنگید و ریشه فتنه را خشکاند. «امام حسن - ‎با همه آنچه یاد شد- در آغاز قیام کرد. از این رو مورخان اسلامی کتاب‎هایی چند با همین نام (قیام‎الحسن) نوشته‎اند، ازجمله: قیام الحسن تالیف هشام بن‎السائب الکلبی 205ه.ق و قیام الحسن تالیف ابراهیمبنمحمد الثقفی 283ه.ق».

او از هنگام شهادت پدر و بر عهده گرفتن خلافت بر طبل جهاد با معاویه کوبید و اتفاقا در کوفه، شیعیان، با حسن‎بن‎علی (علیه‎السلام) بیعت کردند و او با لشکری که پدرش در روز‎های آخر عمر خود فراهم کرده بود، به قصد جنگ بیرون آمد. قیسبن‎سعد‎بن‎عُباده را با 12 ‎هزار نفر، به‎عنوان مقدمه لشکر پیش فرستاد و خود روانه مدائن شد. از آن طرف هم معاویه با لشکر خود به مسکن (در نزدیکی موصل) فرود آمد. روزی در لشکر حسن‎بن‎علی (علیه‎السلام) کسی ندا در داد که: «قیسبنسعد کشته شد، فرار کنید». با شنیدن این ندا مردم به هم ریختند و جمعی سراپرده حسن (علیه‎السلام) را غارت کردند و حتی فرش زیر پای او را کشیدند و یکی از شورشیان خنجری بر پای امام زد. با این وضع مسلم شد که با چنین مردمی به جنگ معاویه و لشکر منظم و مطیع او رفتن، وجهی ندارد. دیدید که اینانی که می‎خواستند در رکاب امام در برابر سپاه شام بجنگند و جان دهند، فرش زیر پای خود امام را ربودند. اینان را مقایسه کنید با اصحاب امام حسین (علیهالسلام)». 

5. اصولا صلح حرکتی است که پس از تعرض و مبارزه انجام می‎گیرد. پس آن گروه از مردم سستاراده (که گاه ممکن است مقامات عالی دینی و روحانی را اشغال کنند) که می‎پندارند عمل امام‎مجتبی (علیه‎السلام) سکوت و قعود محض است، سخت در اشتباهند یا خود را به اشتباه می‎زنند یا تاریخ امام و فلسفه‎‎های آن را نخوانده‎اند یا خوانده‎اند لکن درک نکرده‎اند؛ زیرا امام نخست به اقدام نظامی دست زد و متعرض معاویه شد و سرانجام ـپس از بروز موانع برای ادامه جنگـ به اصرار یاران خویش، به صلحی مشروط تن در داد؛ صلحی که در حقیقت، نوعی مراقبت و کمین کردن نسبت به معاویه بود. امام بار‎ها فرمود: «سوگند به خدا، من از این ‎روی امر خلافت را به او واگذاشتم که یارانی نیافتم. اگر یارانی می‎یافتم شب و روزم را در جنگ و جهاد با معاویه می‎گذرانیدم تا خدا خود میان ما و او حکم کند» و می‎فرمود: «ای مردم! معاویه چنان وانمود کرده است که من او را شایسته خلافت دانسته‎ام نه خود را، اما دروغ گفته است. من سزاوارترین همه مردمم به تصرف در امور و شئون مردم به حکم کتاب خدا و سنت رسول خدا. به خدا قسم، اگر مردم با من بیعت می‎کردند و از من فرمان می‎بردند و مرا یاری می‎دادند، آسمان و زمین برکات خود را بر آنان ارزانی می‎داشتند و تو‎ ای معاویه، در خلافت طمع نمی‎کردی...».

6. پس از آنکه بی‎وفایی و تزلزل مردم آشکار شد و امام چاره‎ای جز صلح نیافت، باز هم تدبیر را ر‎ها نکرد و جریان امور را چنان هدایت کرد که همگان از تحمیلی بودن آن آگاه شوند؛ ضمن آنکه متن قرارداد را هوشمندانه، چنان تنظیم کرد که راه هرگونه عذر بر معاویه و آیندگان بسته شود. در این متن مسائل چندی قید شده است که عمده‎ترین مصالح آن روز دنیای اسلام بوده است:  
الف: معاویه به کتاب خدا و سنت پیامبر (صل‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم) عمل کند.  
ب: پس از معاویه خلافت متعلق به حسنبنعلی است و اگر برای حسن حادثه‎ای پیش آمد متعلق به حسین است و معاویه، حق ندارد کسی را به‎جانشینی خود انتخاب کند.  
ج: معاویه باید ناسزا گفتن به امیرالمومنین (علیهالسلام) را ترک کند.  
د: بیتالمال کوفه به معاویه واگذار نخواهد شد. معاویه باید به بازماندگان شهدایی که در جنگ صفین و جنگ جمل در کنار امیرالمومنین کشته شده‎اند از بیتالمال هزینه زندگی بپردازد. این اموال باید از محل خراج دارابگرد ادا شود.  
هـ : آزادگان باید در هر جا هستند (شام، عراق، یمن، حجاز و... ) از آزادی برخوردار باشند وکسی معترض آن‎ها نشود.
7. گفته‎اند پس از مدتی معاویه در نخیله سخنرانی کرد و ضمن سخنرانی خود گفت: «ای مردم عراق! به خدا سوگند، من با شما جنگ نمی‎کردم برای اینکه نماز بخوانید و روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بگزارید، بلکه فقط برای همین جنگ می‎کردم که بر شما ریاست کنم و رئیس شما (اهل عراق) نیز بشوم. آگاه باشید همه شرط‎‎هایی که در صلح نامه با حسن‎بن‎علی کرده‎ام زیر پا گذاشتم».

آیا اکنون امام موفق نشده است که به همت «تدبیر» و بدون برکشیدن «شمشیر» چهره حق را برای همیشه از باطل جدا کرده و سربلند نماید؟!  
سلام خدا بر او که مظهر حکمت و اقتدار و در همان حال، در غربت و مظلومیت بود. سلام بر او؛ سلامی به بلندای تاریخ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد