هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

عمو آب! عباس، کلمه ای است که ردیف همه ی غزل های حسین است و نامش، همه جا تالی نام حسین


پیراهنی از زخم


عباس، کلمه ای است که ردیف همه ی غزل های حسین است و نامش، همه جا تالی نام حسین. اگر به تاریخ ولادت حسین و عباس نگاهی بیفکنی، می بینی که از حسین تا عباس، یک قدم فاصله بیش نیست.


او که در بلوغ عطش و زخم، در نهایت خستگی، پس از نبردی سخت، به آب رسید؛ لب هایش در تمنای قطره ای می سوخت و کام خشکیده اش، در برزخ میان رقص موج ها و زمزمه ی آب و گریه و ضجه ی کودکان، که از دور دست «عمو» را فریاد می زدند، مانده بود.

  

چه حسرتی بر دل فرات گذاشت؛ آن گاه که عشق را به آب سودا نکرد و عطش را آبرو بخشید؛ همین که خنکای آب به آستانه ی لب هایش رسید، ناگهان موجی بزرگ تر از عمق جانش برخاست و او آب را پرتاب کرد و گفت:

«ای نفس! می خواهی آب بیاشامی و حسین تشنه بماند؟ این نه رسم جوانمردی و نه شیوه ی همراهی و همدلی.»

عباس، نمود دیگر علی است؛ او که در نگاهش جذبه ی نگاه مولا موج می زد و در بازوانش، زور بازوی علی.

دنیای عجیبی است. دنیایی که در آن برای عباس امان نامه می آورند؛ برای مردی که دست هایش، سند مظلومیت شیعه است دست هایی که دل های بسیاری به پای آن سوخته اند تا جان گرفته اند دست هایی به بلندای پرواز.

این پیکر ماه است که در پیراهنی از زخم پوشیده شده است.

انگار این دست های پرپر شده، تفسیر آیه های کتاب خداست.

به ام البنین خبر دهید که دیگر چشم به راه آمدن عباس نماند.

به او بگویید قامت رشید ماهش، چاک چاک بر خاک افتاده است، اما از تیرهای مکرر و مشک پر پر شده، از فرات و جاری عطش، از دست های قلم شده و عمود آهنین، با او سخن مگویید.

به روی اسب قیامم، به روی خاک قعود

این نماز ره عشق است کز آداب تهی است

بگویید عباس، فدایی حسین شد تا آسمان بهشت، جولانگاه پرواز عاشقانه اش باشد و من در شگفتم که خون بهای دست های بریده ی عباس چیست؟

آبی برای رفع عطش در گلو نریخت

جان داد تشنه کام و به خاک آبرو نریخت

دستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشک

کاخ بلند همت خود را فرو نریخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد