ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هزار و سیصد و شصت و اندی سال از آن روزی که عاشقان و دلباختگان کوی دوست در سرزمین بلا پروانه صفت به دور شمع وجود سردار عشق جمع شدند و جام وصال دوست را سرکشیدند، می گذرد .
هنوز هم هر سال محرم و عاشورا که می آید، سرزمین بلا همچون کربلای سال 61 هجری می شود . هنوز هم غروب دهم محرم که می شود، آسمان در فراق یار می گرید و علقمه از بودن خود در سرزمین عاشقی شرمنده می شود که روزی عباس مشک بر دوش گرفت تا جرعه جرعه عشق را در آن بریزد و عطش را از جگرهای تشنه کودکان بردارد .
و عباس، علمدار وفا، نهر علقمه را تا قیام قیامت شرمنده خویش ساخت و عشق را رنگی دیگر بخشید .
عباس و عشق، عباس و علقمه، عباس و دست های از تن جدا، عباس و سینه ای پرتیر، با مشکی که سوراخ بر زمین افتاده است . هیهات از این سینه ای که آماج تیرها قرار گرفته است .
راه باز کنید، و از برای هر قدمش گل یاسی بر زمین بنهید . ملائک! بال در بال هم بنهید و گستره آسمان را پر کنید; با چشمانی به وسعت اقیانوس ها و اشکی به وسعت باران ها!
ای خاک! ای سرزمین کربلا! این جا چه می گذرد؟ حسین عمری سوخته است در شنیدن نام «اخا» از برادرش: «یا اخا ادرک اخاک » و سوز عشق آرام می گیرد .
این چه جمعی است که نهر علقمه از آن بر خود می لرزد; سویی رسول الله ... سویی علی ... سویی حسن و فاطمه; حسین می آید . و سرزمین نینوا از شیون ملائک پر می شود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی ...»
... چه سوزان است غروب روز عاشورا; وای از علقمه ... وای از دست های بر زمین افتاده ... وای از مشک پاره ... .