هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

شب عطش


هفت روز است که زمین را آفریده اند . هفت روز است که زمین را شخم می زنیم . همه گندم های ممنوعه را کاشتیم و جاودانگی نرویید .


همه دانه های پنهان در جیب هایمان را کاشتیم و میوه نهال هیچ کدامشان طعم سیب نیمه کاره را نداد . غروب هفتم است . غروبی که فهمیده ایم این خاک «موات » است و این زمین مرده استعداد رویش هیچ چیز را ندارد .

امشب، هفتمین شب است . شب نا امیدی از خاک . شب دل بستن به آب! و خبر ساده و کوتاه است: «آب را بسته اند!»


خسته از هفت روز چنگ زدن در خاک، به خیمه می رسیم . خبر می رسد و خبر ساده و کوتاه است: «آب را بسته اند!» بی طاقتیم . بی تاب . لب ها ترک خورده . زبان ها به کام چسبیده . یکی می گوید: «الهه آب ها! رحمت!» یکی می نالد: «خدای دریاها! ابر!» کسی می خواند: «فرشته های نزول! باران!»

  

آهسته زیر لب می گوییم: یا قمر بنی هاشم! همه بر می گردند . ناگهان حیرت زده به ما خیره می شوند . همه آنهایی که ارتباط این اسم را با آب نمی دانند!


ته کوزه ها را می تکانیم . مشک ها را می فشریم . دریغ از قطره ای . شکم هایمان را برهنه می کنیم . می چسبانیم به خاکی که می گویند روزی خیمه سقا بوده است تا له له مان شاید فروکش کند .

ایستاده اند . حیرت زده . خیره به ما همه آنهایی که ارتباط این خیمه را با آب نمی دانند!

امشب، هفتمین شب است . شب دل بستن به عشق . و خبر ساده و کوتاه است: عشق را، پوچ کرده اند . عشق دروغ شده است . کوچک . در ابعاد و اندامی حقیر که حتی نمی شود آن را شناخت . شناسنامه دارد . و سن و حتی قیافه .

و ما خودمان را چسبانده ایم به خنکای کف خیمه سقا که می گویند عشق را می شناسد و می تواند آن را باز آورد . و صدا می زنیم: «یا ابا فاضل »

و حیرت می کنند همه آن ها که ارتباط این لقب را با عشق می دانند!

امشب هفتمین شب است . و ما رسیده ایم خسته از هفت روز تنهایی و حقارت . پی قهرمان می گردیم . و خبر ساده و کوتاه است: «قهرمانی مرده است »

فقط روئین تنان خیالی مانده اند . تهمتنان افسانه ای . پروردگان سیمرغ های اساطیری . دست می کشیم به عمود خیمه و می گوئیم، «یا اباالفضل علمدار» .

می دانیم چیزی مثل یک علم که هیچ وقت بر زمین نمانده است، دستمان را می گیرد . مردی که افسانه و اساطیر نیست .

امشب، شب عجیبی است . شب عطش . هر کف دست که از آب پر می کنیم «ماه بنی هاشم » در آن می لرزد . آب از لای انگشتانمان سر می خورد و فرو می ریزد . باز کف دستی از آب و آب فرو می ریزد . کنار نهر تشنه مانده ایم و آب امشب سر جرعه شدن ندارد . منتظر قدم های توست و منتظر تصویر عشق .

امشب تنها امیدی که برای سیراب شدن هست، مشکی است که باید پاره شود و آبش بریزد روی خون دست بریده ای و دندانی و چشمی . وگرنه همه قهرمانان را آب برده است و هیچ نیاورده اند و نمانده اند .

امشب هفتمین شب است . شب عطش . و ما بد جوری به تو نیاز داریم . نه به شمعی که در سقاخانه ای روبه روی تمثالت بگذاریم . نه! نه به سبزی خوردن های سفره ای که لابد سمبل ردای تواند . نه! ما امشب به قامت رشید خودت نیاز داریم! خود خودت! به دست هایت که باز علم بگیرند . به بازوانت که تکیه گاه شوند . به گریه ات پیش حسین (ع) به این که بگویی: «جان برادر دیگر طاقت ندارم بگذار بروم » . به رفتنت . به رسیدنت به نهر آب . به کف آب پرکردنت . به تصویر عشق دیدنت . به آب خالی کردنت . به مشک پر کردنت . به دست های قلم شده . به چشم های خون آلود . به مشک تیر خورده . به آن کمر که پیش پای تو بشکند . ما امشب به همه این ها نیازمندیم . چون امشب، شب عطش است . مشک های آب هستند . دریاها موج می زنند ولی امشب، شب عطش است و ما به مشکی نیاز داریم که با دندان گرفته باشند و تیر بخورد . قحطی عشق است .

بگو به برادر که عمود خیمه ات را بر ندارد . بگو که می خواهیم برویم، سر به عمود بگذاریم و تمام دلتنگی هامان را برای قامت «مردی که نیست » گریه کنیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد