هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

به یاد آن که مذهب حق یادگار ، نمونه اى از کلمات آن حضرت در نبوت


به یاد آن که مذهب حق یادگار


نمونه اى از کلمات آن حضرت در نبوت


امام ششم حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)مى فرماید:


« انّه لما اثبتنا ان لنا خالقاً صانعاً متعالیاً عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیماً متعالیاً لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یباشروه، و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فى خلقه، یعبرون عنه الى خلقه و عباده، و یدلونهم على مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فى ترکه فناءهم، فثبت الامرون و الناهون عن الحکیم العلیم فى خلقه و المعبرون عنه جلّ و عزّ، و هم الأنبیاء (علیهم السلام) و صفوته من خلقه، حکماء مؤدبین بالحکمة، مبعوثین بها، غیر مشارکین للناس ـ على مشارکتهم لهم فى الخلق و الترکیب ـ فى شیء من احوالهم، مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة، ثم ثبت ذلک فى کل دهر و زمان مما أتت به الرسل و الأنبیاء من الدلائل و البراهین، لکیلا تخلو أرض الله من حجّة یکون معه علم یدلّ على صدق مقالته و جواز عدالته »(۱).


ابتدا اجمالى از بحث نبوت و خصائص پیغمبر ذکر مى شود، و سپس مختصرى شرح حدیث شریف را بیان مى کنیم .


نبوت و ضرورت تعلیم و تربیت الهى


بعد از آن که وجود خالق حکیم ثابت شد، ضرورت وجود نبوّت و نبىّ ثابت مى شود نخست ضرورت وجود تعلیم و تربیت الهى بیان مى گردد 

براى درک احتیاج بشر به هدایت انبیا باید خلقت انسان و هدف از این خلقت و عوامل رساننده و باز دارنده از آن هدف را شناخت، و رسیدگى به عمق این مباحث ـ چنان که از عنوان بحث پیداست ـ در این مختصر نمى گنجد، ولى به قدر ضرورت به بعضى از جهات اشاره مى شود:


الف : انسان موجودى است داراى غرایز مختلف، و حیات آدمى از حیات نباتى که ضعیف ترین مرتبه حیات است شروع مى شود تا مى رسد به حیات عقلانى.


آدمى مخلوقى است مرکّب از طبع و عقل، و جسمى با حوایج محدود و جانى با خواسته هاى نامحدود ; در ترقّى و تعالى از ملائک بالاتر و در انحطاط و تنزّل از بهائم پست تر.

 

 

« عن عبدالله بن سنان، قال سألت ابا عبدالله جعفر بن محمّد الصّادق (علیهما السلام) ، فقلت: الملائکة افضل ام بنو آدم؟ فقال: قال امیر المؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) : ان الله عزّ و جلّ رکب فى الملائکة عقلا بلا شهوة، و رکب فى البهائم شهوة بلا عقل، و رکب فى بنى آدم کلیهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة، و من غلبت شهوته عقله فهو شرّ من البهائم »(۲).


و این آفرینش آن چنان بدیع است که بعد از تسویه پیکر او و دمیدن روح مضاف به حقّ سبحانه و تعالى در او(۳)، خلقتى استثنایى از تمام موجودات پیدا کرد، که عظمت آن از جمله : ( ثُمَّ اَنْشَأْناهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقینَ )(۴) پیداست.


آدمى درک مى کند که براى زندگى محدود مادّى ساخته نشده است، زیرا حکمت اقتضا مى کند که ابزار متناسب با کار و کیفیت خلقت متناسب با هدف باشد.

اگر زندگى انسان محدود به حیات دنیوى بود براى او ادراک حیوانى و شهوت و غضبى که جلب ملایمات و دفع منافرات این حیات را بنماید کافى بود، ولى اعطاى عقلى که عاشق علم نامحدود و آراستگى به زیور کمالات اخلاقى و عملى است، و فطرتى که هر مقام و منزلتى پیدا کند تشنه مرتبه بالاتر است، دلیل آن است که براى زندگى نامحدود ساخته شده چنان که در حدیث نبوى است: « ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار »(۵).

از طرفى حکمت حکیم على الاطلاق ایجاب مى کند که هر استعدادى که در نهاد انواع کائنات قرار داده است، عوامل فعلیت آن قابلیت را هم مهیا نماید، زیرا افاضه قوّه اى که هرگز به فعلیت نرسد و طلبى که به مطلب نائل نشود لغو است.

علم و قدرت نامحدودى که اگر استعداد ثمر به دانه داده، آب و خاک و هوایى را هم که عوامل به ثمر رسیدن دانه در آنهاست براى به فعلیت رسیدن آن آفریده است، و اگر به نطفه انسان استعداد اعضا و جوارح مختلف داده، رحم مادر را براى فعلیت آن استعداد خلق کرده است، آیا چگونه ممکن است بذر عقل ـ که ثمرش علم و عمل است ـ و لطیفه روح را ـ که استعداد رسیدن به کمال علمى و خُلقى و عملى و معرفة الله بالله را دارد ـ بیآفریند اما وسایل به ثمر رسیدن بذر عقل و فعلیت استعداد روح انسان را مهّیا نکند، و او را به مقصود از خلقتش هدایت ننماید؟!

مگر ممکن است قانون ( اَعْطَى کُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )(۶) در مورد انسان تخصیص بخورد؟!

به این جهت ضرورت وجود هدایت الهى براى رسیدن انسان به هدف از خلقت روشن مى شود.

ب : انسان به مقتضاى فطرت خود در جستجوى سازنده و آفریننده خویش است و مى خواهد بداند کیست که بعد از عدم او را به وجود آورده، و این قوا و اعضا و جوارح را به او داده، و او را بر سر خوان نعمت خود نشانده تا وظیفه عقلى خود را که شکر آن منعم حقیقى است انجام دهد.

از طرفى انسان ساحت قدس او را اجلّ و اعلا مى بیند که خود با آن که سرا پا جهل است و خطا، و هوس است و هوى، با خداوندى که خالق حسّ و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول است و عظمت جمال و کمال او لایتناهى است و سبّوح و قدّوس از تمام نقایص و قبایح است، رابطه سؤال و جواب براى حلّ مشکل خود برقرار کند; به این جهت وجود واسطه اى لازم است که با داشتن صورت انسانى ـ که لازمه ارتباط با خلق است ـ داراى عقلى منزّه از خطا و نفسى مقدّس از هوى و سیرتى الهى ـ که به قانون تناسب فاعل و قابل لازمه ارتباط با خالق است ـ باشد، تا شایسته آن گردد که به نور وحى منوّر شود، و ابواب معارف الهیه را به روى بشر بگشاید، و او را از تفریط تعطیل عقل از معرفت حقّ سبحانه و تعالى و افراط تشبیه(۷) حقّ به خلق به صراط مستقیمِ دین قیم هدایت کند : ( وَأَنَّ هَـذَا صِراطِى مُسْتَقیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَ لِکُمْ وَصَّیکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ).(۸)

ج : انسان داراى قدرت فکرى است که مى تواند نوامیس و اسرار طبیعت را استکشاف و استخدام کند، و همچنین هوى ، هوس ، شهوت و غضبى دارد که در اثر حدّ شکنى و افزون طلبى ـ که خاصیت طبیعت آدمى است ـ قناعت پذیر نیست، با این خصوصیت، صلاح وفساد زمین وابسته به صلاح و فساد انسان است : ( ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَّرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیدِى النّاسِ )(۹) بلکه به مقتضاى : ( وَسَخَّرَ لَکُمْ مَّا فِى السَّمَـوَتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِى ذَلِکَ لاََیـت لِّقَوْم یتَفَکَّرُونَ )(۱۰) صلاح و فساد کرات دیگر نیز به صلاح و فساد او بستگى دارد، و آنچه اصلاح چنین موجودى را تضمین مى کند تنها هدایت الهى است، که اعتدال فکرى او را به عقاید حقّه و اعتدال روحى او را به اخلاق فاضله و اعمال صالحه تأمین مى نماید.

د : زندگانى انسان در اثر احتیاجات گوناگون وابسته به اجتماع است، و این وابستگى تأثیر و تأثّر متقابل و در نتیجه حقوق مختلف را ایجاب مى کند، و بدون احقاق حقوق، حیات اجتماعى قابل بقا نیست، و تأمین آن حقوق هم میسّر نیست مگر به وضع و اجراى قوانینى مصون از نقص و خطا، و همچنین مبرّا بودن مقام وضع و اجرا از تأثّر از مصالح شخصى و انحراف از حقّ و عدالت ; و این مهمّ محقّق نمى شود مگر به وسیله قوانین و مقرّرات و مجریان الهى : ( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَـتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتَـبَ وَ الْمیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ).(۱۱)

اکنون که به این جهات ضرورت هدایت انسان به مبدأ و معاد و هدف از آفرینش ثابت شد، و لزوم رسیدن آدمى به کمال نظرى و عملى و تعدیل هوسهاى نفسانى و تأمین حقوق فردى و اجتماعى وى روشن گردید، باید دانست که این مقاصد جز از طریق وحى و نبوّت میسّر نیست، و کفایت این مهمّات از عهده مغز آلوده به خطا، و دستِ بسته به قید هوس و هوى ساخته نیست، و با چراغ اندیشه و فکر نقاط ابهامى که در فطرت اوست روشن نمى شود.

انسانى که با مشعل افکارِ نوابغ خود به جستجوى اسرار جهان برخاست، اما ناگهان آنچه در ترکیب بدن از عناصر اربعه و پیدایش علل و امراض از چهار طبع مخالف پنداشته بود باطل شد، و آنچه نسبت به خلقت جهان از خاک و آب و هوا و آتش و اجرام آسمانى غیر قابل خرق و التیام بافته بود، پنبه شد، و روشن گردید که از نزدیکترین موجودات به خود که ترکیب بدن خویش است، و علل صحت و مرضش خبر نداشته، و آنچه در نزدیکترین کرات سماوى که ماه است مى پنداشته خطا بوده، آیا چراغ فکر این انسان مى تواند او را به معرفت مبدأ و معاد و موجبات سعادت و شقاوت او هدایت کند؟!

دانش انسانى که از ادراک اسرار نهفته در دل ذرّه اى عاجز است چگونه مى تواند راهنماى آغاز و انجام انسان و جهان و مشگل گشاى وى در معرفت مبدأ و معاد و راهنماى سعادت دنیا و آخرت او باشد؟! « فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدرة »(۱۲).

خصائص پیغمبر

پیغمبر داراى خصایصى است که به ذکر دو خصوصیت اکتفا مى شود:

الف ـ عصمت:

براى اثبات عصمت انبیا دلایلى است که به بعضى از آنها اشاره مى شود:

۱ ـ براى رسیدن هر موجود به کمالى که براى آن آفریده شده سنّت و آیینى است، و از مباحث گذشته روشن شد که هدایت الهى و دین حقّ سنّت و آیین رسیدن انسان به کمالِ مقصود از خلقت اوست.

و تحقّق آن کمال وابسته به تبلیغ و اجراى این سنّت و آیین است، و پیغمبر عهده دار تعلیم و تربیت انسان بر اساس این سنّت است، و اگر تخلّفى در تبلیغ و اجراى این سنّت رخ دهد نقض غرض است، و تخلّف مبلّغ وحى و مربّى به تربیت الهى ، یا در اثر خطا و یا در اثر هوى است، و هر کدام که باشد مقصود نهایى حاصل نخواهد شد.

نتیجه آن که کمال هدایت الهى کمال هادى را مى طلبد، و عصمت سنّت و آیین خداوند که ( لاَ یأْتیهِ الْبَـطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِه )(۱۳) مستلزم عصمت معلّم و مجرى سنّت و آیین است.

۲ ـ دین از نظر عقلى و نقلى براى آن آمده است که انسان را به حیات طیبه زنده کند : ( مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیوةً طَیبَةً وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یعْمَلُونَ )(۱۴) آب حیات طیبه انسان ایمان و عمل صالح است که مجموعه دین را تشکیل مى دهد، و مسیر این آب حیات وجود پیغمبر است، و اگر مسیر آلوده باشد آب هم آلوده مى شود ، و از آبِ آلوده حیات طیبه به ثمر نمى رسد.

۳ ـ چون حصول غرض از بعثت به اطاعت امر و نهى پیغمبر است، و از طرفى اطاعت خطا کار و گنهکار جایز نیست، بنابراین معصوم نبودن پیغمبر از خطا و گناه موجب نقض غرض و بطلان نتیجه بعثت است.

۴ ـ اگر پیغمبر معصوم از خطا و لغزش نباشد براى امت یقین به صدق و صحّت گفتار او در تبلیغ وحى حاصل نخواهد شد، و اگر معصوم از گناه نباشد با آلودگى به گناه از انظار ساقط مى شود، و گفتار عالم بى عمل و واعظ غیر متّعظ در نفوس مؤثّر نیست، و غرضِ مقصود از بعثت حاصل نخواهد شد.

۵ ـ منشأ خطا و گناه ضعف عقل و اراده است ; عقل کاملى که به اتصال به وحى به حقّ الیقین رسیده و هر چیز را چنان که هست مى بیند، و اراده اى که جز به اراده خداوند متعال متأثّر نمى شود، مجالى براى خطا و گناه در وجود پیغمبر باقى نمى گذارد.

ب ـ معجزه

پذیرفتن هر ادعایى نیازمند به دلیل است، و رابطه بین دلیل و مدعا باید به گونه اى باشد که یقین به حقّانیت دعوا قابل انفکاک از دلیل نباشد.

مدّعاى پیغمبر سفارت از ناحیه خداوند متعال است، و این مدّعا جز به تصدیق گفتار او از ناحیه خداوند ثابت نمى شود، و معجزه تصدیق عملىِ خداوند نسبت به ادعاى پیغمبر است، زیرا حقیقت معجزه امرى است که ـ بدون وساطت سبب عادى ـ به اراده محیط بر اسباب و مسبّبات، و تأثیر سبب در مسبّب، و تأثّر مسبّب از سبب موجود مى شود.

کسى که ادّعاى نبوّت کند و از نظر عقلى صدق او ممکن باشد و همراه این دعوا خارق عادتى از او ظاهر شود گواه قطعى حقّانیت اوست، زیرا اگر بر حقّ نباشد خرق عادت به وسیله او تصدیق کاذب و موجب گمراهى خلق است ; و ساحت قدس ربوبیت منزّه از آن است.

شرح مختصر حدیث امام ششم (علیه السلام)

اکنون شرح مختصرى براى حدیث شریف ذکر مى کنیم:

امام ششم (علیه السلام) در این حدیث شریف مباحثى را در مورد نبوّت طرح فرموده اند که به بعضى از آنها اشاره مى شود:

دلیل ضرورت بعثت انبیا در جمله :

« و کان ذلک الصانع حکیماً متعالیاً » تا جمله « یدُلُّونَهُمْ » ذکر شده است، زیرا هر حرکت و سکون و فعل و تَرکى که از آدمى سر مى زند، براى دنیا و آخرت او یا نافع است و یا مضّر، و یا نه نافع است و نه مضّر، و در هر حال انسان محتاج است که نفع و ضرر و مصلحت و مفسده دنیا و آخرت خود را بداند، و این معرفت میسّر نیست مگر از ناحیه ذات محیط به نقش تمام حرکات ، سکنات ، افعال و تروک آدمى در حیات دنیوى و اخروى او، که آفریننده انسان و دنیا و آخرت است . حکمت خالق هدایت را ایجاب مى کند و چون دلالت و هدایت او بدون واسطه ـ به جهت تعالى او ـ ممکن نیست، از این رو وجود سفراى الهى لازم است که « یدلّونهم على مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فى ترکه فناءهم ».

و به عنایتى که به عموم مصالح و منافع انسان در تمام عوالم وجود او شده است، امتیاز این برهان از برهان حکما در نبوت ـ که نظر به مدنى بودن انسان و عدل در معاملات و روابط اجتماعى دارد ـ روشن مى شود.

و به استثنایى بودن وجود آنان از جهت اشتراک با خلق و امتیاز از خلق ، و آنچه بدان اشتراک و اختصاص دارند در جمله : « غیر مشارکین للناس ـ على مشارکتهم لهم فى الخلق و الترکیب ـ فى شیىْء من احوالهم » اشاره شده است.

و در جمله : « صفوته من خلقه » به مصطفى بودن پیغمبر از سایر خلق توجّه شده است، که به آن خلقت تصفیه شده بتواند به مقام وساطت بین خالق و خلق نائل، و رابط بین عالى و دانى باشد.

و به لطف کلمه تعبیر از خدا در جمله : « یعبرون عنه » منزلت پیغمبر را روشن مى کند، که او همچون زبان ـ که بیانگر ما فى الضمیر است ـ مقاصد خداوند متعال را به خلق منتقل مى نماید، و این منزلت لازم قداست و مستلزم عصمت پیغمبر است.

و در جمله : « یکون معه علم یدلّ على صدق مقالته و جواز عدالته » دلیل لزوم معجزه را براى اثبات نبوّت بیان فرموده است، و چون منشأ نبوّت ، حکمت حکیم على الاطلاق و ثمره آن هم حکمت است ( قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ )(۱۵)، ( أُدْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ )(۱۶)، به امتیاز حکمت نظرى و عملى انبیا عنایت شده، که آن مبتنى بر فکر است، و این به مقتضاى « یعبرون عنه » و « و من عند الحکیم العلیم » سراج منیرى است که بدون احتیاج به تعلیم و تربیت بشرى با ارتباط به نور السموات و الارض روشن شده است : ( یکَادُ زَیتُهَا یضِىءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ).(۱۷)

و با آن که فرمود : « حکماء مؤدبین بالحکمة » ، به فاصله کوتاهى فرمود : « مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة » ; در جمله اوّل تأدیب به حکمت، و در جمله دوم تأیید به حکمت است; و ارتباط حکمت انبیا و مکتب وحى از جهت حدوث و بقا به مقام عندیت حکیم علیم، امتیاز آن حکمت را از اندیشه بشرى در حدّ امتیاز ما عند الله و ما عندالناس روشن مى کند.

و جمله : « و کان ذلک الصانع حکیماً » و وصف انبیا به « حکماء مؤدبین بالحکمة، مبعوثین بها » مبین این است که علّت فاعلى و علّت غایى نبوّت، حکمت است، و حدّ وسط بین مبدأ و منتها هم حکمت است : ( یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَتِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایـتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتَـبَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُّبِین ).(۱۸)

مباحث گرانبهاى دیگرى نیز در اشارات و لطایف کلام امام است که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها صرف نظر مى شود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد