هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

به یاد آن که مذهب حق یادگار ، نمونه اى از کلمات آن حضرت (علیه السلام) در معرفت و توحـیـد خداوند متعال

به یاد آن که مذهب حق یادگار


نمونه اى از کلمات آن حضرت (علیه السلام) در معرفت و توحـیـد خداوند متعال


مردى به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:


« یابن رسول الله دلنى على الله ما هو، فقد أکثر على المجادلون و حیرونى. فقال له: یا عبدالله، هل رکبت سفینة قط؟ قال: نعم. قال: فهل کسر بک حیث لا سفینة تنجیک و لا سباحة تغنیک؟ قال: نعم، قال: فهل تعلق قلبک هنالک أن شیئاً من الأشیاء قادر على أن یخلصک من ورطتک؟ قال: نعم، قال الصّادِقُ (علیه السلام) : فذلک الشیى هو الله القادر على الإنجاء حیث لا منجى و على الإغاثة حیث لا مغیث »(۱).


راه رسیدن به ایمان به پروردگار متعال سه راه است:


الف : معرفت و شناختن خداوند متعال به ذات قدّوس او، که این معرفتِ اولیاى خدا است ; و در کلام سید اولیاء حضرت على (علیه السلام): یا من دل على ذاته بذاته(۲) ( اى کسى که به ذات خودت بر ذات خود دلالت کردى) ; و در کلام حضرت زین العابدین (علیه السلام) آمده است: بک عرفتک و انت دللتنى علیک(۳) (به تو شناختم تو را، و تو دلالت کردى مرا بر خودت).


ب : فطرت انسان، که هنگام انقطاع از خلق و ناامیدى از هر دادرسى، ظهور مى کند.


ج : تفکر در مخلوقات خدا، به احتیاج ممکنات در ذات و صفات به غنىّ بالذات، و آیات علم و قدرت و حکمتى که در خلقت هر موجودى نمایان است، و نظمى که بر جزء و کل جهان حاکم است.


امام در این حدیث شریف طریق دوم را بیان فرموده است و این معرفت و ارتباط فطرى با خداوند متعال، چنانکه هنگام بیچارگى به انقطاع مطلق از غیر او وجدان مى شود، مى توان در حال اختیار با دو بال علم و عمل به آن رسید:

 

 

اوّل: آن که انسان به نور عقل حجاب جهل و غفلت را بر طرف کند و ببیند که وجود و کمالات هر موجود از خودش و به خود او نیست، و بیابد که همه منتهى مى شود به ذات قدّوسى که ( هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّـهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ )(۴)، ( هُوَ اللّهُ الْخَـلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْمَآءُ الْحُسْنَى ).(۵)


دوم: آن که به وسیله طهارت و تقوى کدورت آلودگیها و رذایل نفسانى را از گوهر جان بزداید، که بین خدا و بنده او جز حجاب جهل و غفلت و کدورت گناه حاجب و مانعى نیست، که باید با جهاد علمى و عملى بر طرف شود : ( وَ الَّذِینَ جَـهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا ).(۶)


طریق سوم را در احادیثى تعلیم فرموده اند که بعضى از آنها در ذیل ذکر مى شود:


۱ ـ « زندیقى از آن حضرت سؤال کرد که چه دلیلى بر صانع عالم است؟ امام (علیه السلام) فرمود:


« اگر به بنایى نظر کنى علم پیدا مى کنى که آن بناى مشید بنا کننده اى دارد، هر چند بانى را ندیده باشى. پرسید صانع عالم چیست؟ فرمود : چیزى است بر خلاف سایر اشیاء، نه جسم است، نه صورت، نه به حواس پنجگانه احساس مى شود، نه اوهام او را ادراک مى کند، و نه روزگار بر او نقصان وارد مى کند، و نه زمان او را متغیر مى نماید »(۷).


۲ ـ « به ابن ابى العوجاء فرمود:


« آیا مصنوعى یا غیر مصنوع؟ گفت مصنوع نیستم.

فرمود: اگر مصنوع بودى چگونه بودى؟ متحیر ماند و بیرون رفت »(۸).

۳ ـ « به ابن ابى العوجاء در مسجد الحرام فرمود:

« اگر امر چنان باشد که اینها مى گویند، آنها به سلامت نائل شده اند و شما به هلاکت، و اگر چنان نباشد شما و آنها برابرید. گفت: آنها چه مى گویند و ما چه مى گوییم؟ گفتار ما و آنها یکى است، فرمود: چگونه گفتار شما و آنها یکى است، آنها مى گویند: معاد و ثواب و عقاب است، براى آسمان خدائى است، آسمان معمور است، و شما گمان مى کنید خراب است و احدى در آن نیست. گفت: اگر امر چنانست که مى گویى چرا خدا براى خلق خود ظاهر نمى شود، که آنها را به عبادت خود دعوت کند تا اختلاف از میان برود، و چرا خود در حجاب است و رسولان را فرستاده؟ و اگر خود مباشر دعوت بود به ایمان به او نزدیک تر بود.


فرمود: چگونه از تو در حجاب است کسى که قدرتش را در نفس تو نشان داده؟!


بود تو بعد از نبودت، و بزرگى تو بعد از کوچکیت، و قوت تو بعد از مرضت، و رضاى تو بعد از غضبت، و غضب تو بعد از رضایتت، و حزن تو بعد از شادیت، و شادى تو بعد از حزنت، و حبّ تو بعد از بغضت، و بغض تو بعد از حبّت، و عزم تو بعد از اباء و امتناعت، و امتناع تو بعد از عزمت، و شهوت تو بعد از کراهتت، و کراهت تو بعد از شهوتت، و رغبت تو بعد از هیبتت، و رهبت تو بعد از رغبتت، و امید تو بعد از یأست، و یأس تو بعد از امیدت، خطور آنچه که نبود به ذهن تو در وهمت، و زوال آنچه به او معتقد بودى از ذهنت، و همچنان آثار قدرت خدا را در نفس من مى شمرد که نمى توانستم انکار کنم، تا حدى که گمان کردم بین من و او خدا ظاهر مى شود »(۹).


اگر کسى در بیابانى بنایى مشاهده کند ـ هر چند ساده ـ از نظر قواعد معمارى، بى تأمل مى گوید: چه کسى این بنا را ساخته است، و نمى گوید چه شده که این بنا پیدا شده؟ تردیدى نیست که عقل و فطرت در هر پدیده پدیدآورنده را جستجو مى کند، و معلول را منفک از علت نمى بیند، و سطح ، سقف ، در و دیوار را نشانه دانش و بینشى مى بیند که هر قسمتى از بنا را با در نظر گرفتن کاربرد آن به کار گرفته، و به تناسب دقتى که در نقشه ساختمان از نظر اصول مهندسى به کار گرفته شده، به مراتبِ دانش سازنده پى مى برد. آیا دلالت آن بنا ـ هرچند کاخ سلطنتى باشد ـ بر علم و حکمت بنّا، با حکایت کاخ رفیع جهان از علم و حکمتِ بانى آن قابل مقایسه است؟!


۴ ـ « چنانکه امام ششم به مفضل فرمود:


« اگر به فکر خود در عالم تأمل کنى، و به عقل خود آن را تمییز دهى، جهان را همچون خانه اى بنا شده مى بینى، که تمام آنچه بندگان خدا به آن احتیاج دارند در آن مهیا گشته است، آسمان همچون سقف بلند این خانه، و زمین همچون فرش گسترده آن است. ستارگان مانند چراغهاى انباشته و مرتّب در سقف آن، و گوهرهاى مخزونه در معادن همانند ذخیره هاى آن است، و هر چیزى در این خانه مهیا شده است، و انسان همانند صاحب خانه در آن است که انواع نباتات براى حوائج او، و اصناف حیوانات براى مصالح و منافع او فراهم شده است ; کلّ این بنا و جهان و هر یک از اجزاى آن دلالت مى کند که به ید قدرت علیم حکیمى ساخته و پرداخته شده است، که هر یک دلیل وجود ، علم ، قدرت ، اراده و حکمت بى پایان اوست و ارتباط اجزاى جهان و نظام واحدِ حاکم بر آن دلالت بر خالق یکتا مى کند »(۱۰).


و همچنین به او فرمود: « در حکمتى که در آفرینش درخت و گیاهان است تأمل کن که گیاه مانند حیوان محتاج به غذا است، و دهانى مانند دهان حیوان ندارد، پس ریشه هاى آن را در زمین فرو برده تا غذا را از زمین بکشد، و به شاخه ها و برگها و میوه ها برساند، زمین همچون مادرْ نباتات را در دامنِ تربیت خود گرفته، و ریشه گیاه براى غذا گرفتن از این مادر دهان گشوده است، و همچنان که خیمه اگر بخواهد راست بایستد و در مقابل تندبادها سقوط نکند باید به وسیله طنابها از هر طرف استوار شود، ریشه هاى درخت هم در زمین از هر طرف منتشر مى شود تا درخت را سرپا نگاه دارد، و اگر این چنین نبود چگونه این نخل بلند در مقابل تندبادها ثابت قدم مى ماند!


تأمل کن مفضل! آفرینش یک برگ را مى بینى که در هر برگ درخت عروق و رگهایى است ، از عروق درشتى که در طول و عرض برگ پراکنده شده اند، و از عروق باریکى که در خلال آن عروق درشت با دقت در کنار اجزاى برگ بافته شده اند ، که اگر با دست بافته مى شد دست بشر در یک سال از ساختن برگهاى یک درخت فارغ نمى شد، و محتاج به آلات و حرکت ها بود.

در چند روز بهار کوه و دشت از این برگهاى با آن بافتها پر مى شود بدون هیچ حرکت و کلامى ، و فقط به اراده نافذه در همه چیز و امر مطاع خداوند متعال.

آن عروق باریک مانند موى رگهاى بدن در تمام اجزاى برگ پراکنده شده، که غذا را به هر جزیى برساند، و عروق درشت به صلابت و متانتش اجزاى برگ را از پراکندگى نگه دارد.

تامل کن در حبوب و دانه ها، که آنها را در ظروفى مانند کیسه قرار داده تا از آفت ها محفوظ بمانند، و به ثمر برسند و از دست برد طیور مصون باشند »(۱۱).

این چه علم و حکمتى است که در آب و خاک مایه و مرگ پوست و دانه را فراهم کرده است اما مغز آن را به حیات گیاهى زنده مى کند؟!

ریشه را قدرتى مى دهد که زمین را بشکافد و در ظلمت خاک قُوت و غذاى گیاه را جذب کند ; و در هر قسمت از سفره خاک قوت درختان مختلف را مهیا کرده، تا هر گیاهى و درختى غذاى مخصوص خود را بیابد، و ریشه هر درختى را طورى قرار داده است که جز قوت مخصوص خود را که میوه مخصوص آن درخت را مى دهد جذب نکند، و با قوّه جاذبه زمین مبارزه کند، و آب و غذا را به ساقه و شاخه بفرستد، و مقارن با فعالیت ریشه در دل خاک براى جستجوى غذا و آب، فعالیت ساقه در فضا براى تهیه نور و هوا شروع شود « کلّ میسّر لما خلق له »(۱۲) و هر چه کوشش شود ریشه اى را که براى فرورفتن در اعماق خاک ساخته شده، و ساقه اى را که براى سر کشیدن به فضا پرداخته شده از آن سنّت حکیمانه باز دارند، و برعکس، ریشه را به جانب فضا و ساقه را به زیر خاک ببرند، آن دو با قانون شکنى مبارزه مى کنند، و مسیر طبیعى خود را مى پیمایند : ( وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً ).(۱۳)

تنها تأمّل در آفرینش یک درخت و عروقى که از ریشه آن به هزاران برگ و با نظامى بهت انگیز کشیده شده، و قدرتى که به هر سلّولى از سلّولهاى برگ داده شده که آب و غذاى خود را توسط ریشه از اعماق زمین جذب کند، کافى است که انسان به علم و حکمت نامتناهى ایمان بیاورد : ( أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَـوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَة مَّا کَانَ لَکُمْ أَن تُنْبِتُواْ شَجَرَهَآ أَءِلهٌ مَّعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ )(۱۴)، ( ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ )(۱۵)، ( وَ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَىْء مَّوْزُون ).(۱۶)

به هر گیاهى و درختى که بنگرید از ریشه تا میوه اش آیت علم ، قدرت و حکمت حقّ است، و سر سپرده آیینى است که براى پرورش آن مقررّ شده است : ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ ).(۱۷)

همچنان که تأمّل در زندگى هر حیوانى راهنماى آدمى به خداست.

۵ ـ « ابوشاکر دیصانى بر امام ششم (علیه السلام) وارد شد، و گفت: یا جعفر بن محمّد، مرا بر معبود من دلالت کن; طفل صغیرى با تخم مرغى بازى مى کرد، امام (علیه السلام) آن تخم مرغ را گرفت و فرمود:

اى دیصانى این حصارى است مکنون، پوستى غلیظ دارد، و زیر پوست غلیظ پوست رقیقى است، و زیر آن پوست رقیق طلاى مایع و نقره روانى است که هیچ یک به دیگرى مخلوط نمى شود، نه از اندرونِ این حصار محکم مُصلحى بیرون آمده تا خبر از اصلاح آن بدهد، و نه از بیرون مُفسدى در آن داخل شده تا خبر از افساد آن بدهد، و نه کسى مى داند که این تخم مرغ براى نر آفریده شده است یا براى ماده »(۱۸).

آن حصار محکم از ماده آهکى تصفیه شده را که در آن اسرارى نهفته است، کدام تدبیر ساخته است و آن را از دانه هایى که مرغ مى خورَد جدا کرده، و در تخم دان او همچون مأمنى براى پرورش جوجه فراهم کرده، و در آن نطفه را مانند گوهرى در صدف جا داده، و چون جوجه از مادر جداست و در دوران جنینى رحمى نیست که جوجه از آن غذا بگیرد، غذاى او را در همان حصار کنار او آماده کرده است، و بین جدار آهکى غلیظ و جوجه و غذاى او، پوست لطیفى را قرار داده است که از غلظت آن حصار آسیبى به جوجه و غذاى او وارد نشود ; و در آن عرصه تاریک و ظلمانى اعضا و قواى جوجه از استخوانها ، عضلات ، عروق ، اعصاب و حواسّ ـ که تنها مطالعه در ساختمان چشم آن حیوان ، محیرالعقول است ـ هر یک را به جاى خود به وجود آورده است، و چون باید براى ارتزاق دانه ها را از لابلاى سنگ و خاک تهّیه کند، دهان او را به منقارى از جنس شاخ مجهّز مى کند که از برخورد با سنگ هاى زمین آسیب نبیند، و براى این که رزق او فوت نشود، چینه دانى به او مى دهد که هر دانه را که پیدا مى کند از دست ندهد و در آن محفظه نگهدارى کند که به تدریج به هاضمه تحویل دهد، و پوست او را به بال و پر مى پوشاند و به این وسیله از سرما و گرما و آسیبها و آزار جانوران آن پوست لطیف را حفظ مى کند ; گذشته از ضروریات و واجبات زندگى حیوان از مستحبات هم که آرایش ظاهر اوست غفلت نمى کند، و آن بال و پر را به رنگهاى دل پذیر رنگ آمیزى مى کند، که امام (علیه السلام) فرمود: تنفلق عن مثل ألوان الطواویس(۱۹).

و چون براى این تکامل حرارت موزون سینه مرغ لازم است، حیوانى که فقط تاریکى شب او را از حرکت و تلاش باز مى دارد، ناگهان حالتى پیدا مى کند که از تکاپو مى افتد، و تا زمانى که احتیاج به آن حرارت است بر روى تخم مى خوابد.

آیا کدام حکمت است که این خمودى را بر مرغ مسلّط مى کند تا جنبش حیات را در جوجه به وجود آورد؟! و کدام استاد است که به او مى آموزد که تخم را در شبانه روز بگرداند تا تعادل اعضا به هم نخورد، و هنگامى که خلقت جوجه تمام شد، جوجه را راهنمایى مى کند که با منقار خود حصار محکم را بشکند، و پا به عرصه جهانى بگذارد که براى زندگى در آن جهان ، آن اعضا و قوا به او داده شده است، و مرغى که به غریزه حیوانى جز جلب ملایمات و دفع ناملایمات حیات خود، عامل دیگرى در او مؤثّر نبود، ناگهان انقلابى در او بهوجود مى آید، که براى حفظ جوجه سینه خود را سپر بلا مى کند، و تا وقتى که جوجه احتیاج به نگهبانى دارد این عاطفه در او باقى مى ماند؟!

آیا مطالعه در یک تخم مرغ کافى نیست که ما را راهنمایى کند به آن کس که : خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى .(۲۰)

به این جهت امام (علیه السلام) به ابوشاکر فرمود: « أترى لها مدبراً؟ قال: فأطرق ملیاً، ثم قال: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، و أنک امام و حجة من الله على خلقه و انا تائب مما کنت فیه ».(۲۱)

۶ ـ « ابوشاکر دیصانى از امام ششم (علیه السلام) پرسید: دلیل آن که براى تو صانعى وجود دارد چیست؟ فرمود:

وجدت نفسى لا تخلو من احدى جهتین ـ إمّا أن اکون صنعتها أنا أو صنعها غیرى ، فإن کنت صنعتها أنا ، فلا یخلو من أحد معنیین . اما ان أکون صنعتها و کانت موجودة، او صنعتها و کانت معدومة، فان کنت صنعتها و کانت موجودة فقد إستغنت بوجودها عن صنعتها، و ان کانت معدومة فانک تعلم ان المعدوم لا یحدث شیئاً، فقد ثبت المعنى الثالث ان لى صانعاً و هو الله رب العالمین »(۲۲).

چیزى که نبود و موجود شد، یا خود او، خود را موجود کرده است، یا غیر او; اگر خودش، خود را موجود کرده یا هنگامى که موجود بوده سبب وجود خود شده، یا هنگامى که نبوده ; در صورت اول، به موجود، وجود بخشیدن است و این محال است; و در صورت دوم باید معدوم، علت وجود شود، و آن هم محال است، و اگر غیر او، او را به وجود آورده، اگر آن غیر مانند آن چیز نبوده و موجود شده، حکم او حکم همان چیز است.

پس به ضرورت عقل هر چه نبوده و موجود شده، باید وجود آوردنده و سازنده اى داشته باشد که عدم و نیستى در ذات او راه نداشته باشد .

از این رو تمام تطوّرات و پدیده هاى جهان، دلیل وجود پدید آورنده اى است که پدیدآورنده ندارد، و همه آنها مصنوعات و مخلوقات خالقى است که مصنوع و مخلوق نیست.

۷ ـ « عبدالله بن سنان از آن حضرت از لا تدرکه الابصار سؤال کرد، فرمود:

« مراد از آیه احاطه بصیرت به خداوند متعال است، چنان که فرمود: قَدْ جَآءَکُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِى وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَیهَا(۲۳)، مراد کورى و بینایى چشم نیست »(۲۴).

خدایى که به دید باطن دیدنى نیست بزرگتر از آن است که به چشم دیده شود. این منتهاى معرفت شایسته مقام ربوبیت است، که انوار حواس و افکار و عقول در مقابل نور ذات قدوس او خاموش است، و رؤیت ذات قدوس او نه به رؤیت قلوب و بصر و بصیرت ، و نه به مشاهده عیان و ادراک اذهان است، بلکه رؤیت او رؤیت قلوب به حقایق ایمان است.

۸ ـ از هشام بن حکم روایت شده که:

« مردى از آن حضرت سؤال کرد که: خدا رضا و سخط دارد؟ فرمود: بلى، ولى رضا و غضب او مانند رضا و غضب خلق نیست، چون رضا و غضب در خلق موجب انتقال از حالى به حال دیگر مى شود، و خالق منزه از آن است که عارضه اى بر او عارض و دخیلى بر او داخل شود ; این خاصیت موجود مرکب است، و خداوند واحدى است احدى در ذات خود ; و معناى رضاى او ثواب او ، و معناى سخط او عقاب اوست ; تحول حالاتْ صفت آفریده عاجز و محتاج است، و خداوند تبارک و تعالى قوى و عزیزى است که حاجتى به چیزى از آنچه آفریده است، ندارد، و خلق او همگى محتاج او هستند، این است و جز این نیست که همه چیز را بدون حاجت و سبب آفرید »(۲۵).

۹ ـ در حدیث دیگر از آن حضرت آمده است:

« الله نورى است که ظلمتى در او نیست، ( زیرا هر نورى چه مادى چه مجرد آمیخته به ظلمتِ احتیاج ـ در هستى و وجودش ـ به نور بالذات است ) و زنده اى است که مرگ در او نیست، و عالمى است که جهل در او نیست ; و صمدى است که راه براى نفوذ در او نیست ; او نورى الذات، حى الذات، عالم الذات، صمدى الذات است »(۲۶) واحدى است که ثانى ندارد، و احدیتى است که اجزاى خارجى و ذهنى ندارد.

۱۰ ـ در روایتى از عبدالله بن سنان است که ابوعبدالله فرمود:

« در ربوبیت عظمى و در الهیت کبرى است، بجز خدا کسى چیزى را از ناچیز به وجود نمى آورد، بجز خدا کسى جوهرى را به جوهرى منتقل نمى کند، به جز خدا کسى چیزى را از وجود به عدم منتقل نمى کند »(۲۷).

هستى بخش بعد از نیستى، و نیست کننده بعد از هستى، و تبدیل کننده گوهر ذات قدرت مطلقه خداوندى است که ( عَلَى کُلِّ شَی قَدِیرٌ  ) است ، و اراده نافذه اى است : ( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ  )(۲۸).

۱۱ ـ در روایتى آمده است :

« از آن حضرت سؤال شد: از این کلام خدا: ( هُوَ الاَْوَّلُ وَالآخِرُ ) ; اما اول را دانستیم، تفسیر آخر را بیان فرما.

فرمود: هیچ چیز نیست جز آنکه در معرض تغیر و زوال و انتقال از رنگى به رنگى، و از هیئتى به هیئتى، و از صفتى به صفتى، و از زیاده به نقصان، و از نقصان به زیاده است، الا رب العالمین که لم یزل و لا یزال به یک حالت است، او اول است قبل از هر چیز، و او آخر است بر آنچه که زوال پیدا نکرده، اسماء و صفات او لا یتغیر است »(۲۹).

۱۲ ـ مردى از آن حضرت پرسید:

« اساس دین توحید و عدل است و علم آن بسیار، آنچه وقوف بر آن سهل و حفظ آن میسر است بگو!

فرمود: اما توحید آن است که بر پروردگار خود روا ندارى آنچه را بر خود روا مى دارى، و اما عدل آن است که آنچه تو را به آن ملامت کرده به خالق خود نسبت ندهى »(۳۰).

مستفاد از کلام آن حضرت (علیه السلام) در توحید این است که:

آنچه بر انسان و کل جهان جایز و روا است احتیاج در وجود و کمالات وجود است، و تغیر و تبدّل و تجزیه و ترکیب است، اگر حیاتى است قبلش عدم و بعدش مرگ است، و اگر علمى است توأم با جهل، و قبل و بعدش جهل است، و اگر قدرتى است توأم با عجز و قبل و بعدش عجز، و ناتوانى است، هر کمالى آمیخته به نقص، و هر وجدانى ملازم با فقدان، و هر وجودى مقرون و مسبوق و ملحوق به عدم است، و اگر این صفات بر خدا و خالق روا باشد، متصف به این صفات مربوب است نه ربّ، و مخلوق است نه خالق ; پس توحید آن است که آنچه بر خود جایز مى دانى بر پروردگار خود جایز ندانى.

۱۳ ـ امام ششم به هشام بن حکم فرمود:

« الا اعطیک جملة فى العدل والتوحید؟ قال: بلى، جعلت فداک. قال: من العدل ان لا تتهّمه ومن التوحید ان لا تتوهمه »(۳۱).

امام (علیه السلام) دو جمله در عدل و توحید به هشام تعلیم کرد: و از عدل است که خدا را متهم ننمایى و از توحید است که خدا را توهم نکنى.

جمله دوم ناظر به این است که آنچه در عقل و ادراک بگنجد قائم به عقل و ادراک است، و خداوند قیوم عقل ، وهم و حسّ است، و ساخته و پرداخته عقل و وهم ممکن نیست که خالقِ عقل و وهم باشد; پس توحید آن است که خدا را توهم نکنى.

۱۴ ـ آن حضرت فرمود:

« ان الله تبارک و تعالى خلو من خلقه، و خلقه خلو منه، وکل ما وقع علیه اسم الشیء ما خلا الله عزوجل فهو مخلوق، والله خالق کل شیء، تبارک الذى لیس کمثله شیء »(۳۲).

قدر گوهر این معرفت را کسانى مى دانند که عظمت خلقت عالَم و علم و حکمتى که در یک سلول تا بزرگترین منظومه ها و کهکشان ها تجلّى کرده بیابند، و نظمى که بر جزء و کلّ نظام عالم حاکم است با ذره بین علوم ببینند، که چگونه علم و قدرت لا یتناهى میلیاردها کواکب را با نظام : ( لاَ الشَّمْسُ ینـمبَغِى لَهَآ أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ الَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ کُلٌّ فِى فَلَک یسْبَحُونَ )(۳۳) اداره مى کند.

و آیات علم و حکمت و قدرت در ترکیب کائنات دلیل اسماء حسنى و صفات علیاى اوست و حکومت نظم واحد بر جهان گواه وحدت اوست.

و احتیاج و فقر ذاتى کائنات، وابستگى وجود آنها را در حدوث و بقاء به آن غنى بالذات نشان مى دهد، که خدایى است که شباهت او به خلق، و شباهت خلق به او محال، و تشبیه او به خلق و تشبیه خلق به او کفر است، و ادراک او به حسّ ، خیال ، وهم و عقل غیر ممکن است.

سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر

این ها نمونه هایى بود از کلمات امام ششم (علیه السلام) در معرفت و توحید خداوند عزوجل.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد