هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

به یاد آن که مذهب حق یادگار ، مکارم آن حضرت (علیه السلام)


مکارم آن حضرت (علیه السلام)


مکارم آن حضرت بیش از آن است که به رشته تحریر درآید، ولى در این مختصر به چند نمونه اشاره مى نماییم:


۱ ـ مردى از حاجیان در مدینه از خواب بیدار شد، توهم کرد که همیان او را دزدیده اند، دید آن حضرت مشغول نماز است، دامن آن حضرت را گرفت، و گفت: تو همیان مرا برداشتى. فرمود:


« در همیان تو چه بود گفت: هزار دینار. او را به خانه برد و هزار دینار به او داد. چون آن مرد به خانه برگشت، همیان خود را یافت. برگشت نزد آن حضرت و هزار دینار را برگرداند، حضرت نپذیرفت، و فرمود: چیزى که از دست من خارج شد به من برنمى گردد. آن مرد پرسید که این کیست؟ گفتند: جعفر صادق است، گفت: لاجرم چنین کارى از مانند چنین کسى سرمى زند »(۱).


۲ ـ سفیان ثورى گفت:


« بر آن حضرت وارد شدم، دیدم رنگش دگرگون است، سبب پریشانى حالش را پرسیدم، فرمود: آنان را از رفتن به بالاى خانه نهى کرده بودم، چون داخل خانه شدم جاریه اى از نردبان بالا رفته و فرزند خردسالم را با خود برده بود، چون چشمش به من افتاد لرزید و فرزندم به زمین افتاد و جان داد ; من براى مرگ فرزندم متغیر نشدم، بلکه براى ترس و وحشت آن جاریه که از دیدن من رنگش پریده است متغیر شدم ; سپس به آن جاریه فرمود: تو به خاطر خدا آزادى »(۲).


با آنکه کنیز از نهى آن حضرت تخلف کرده بود و بدین سبب گناهکار و سزاوار بازخواست و مجازات بود ، و از طرفى باعث و موجب مرگ پاره تن آن حضرت نیز شده بود، اما رنگ رخسار امام (علیه السلام) براى نگرانى و وحشت آن زن متغیر شده بود، و براى این که خاطر آن بیچاره را آسوده کند، دو مرتبه فرمود: « باکى بر تو نیست » و به جاى مطالبه خون فرزند دلبندش، او را از قید بندگى آزاد، و خلعت حرّیت به او بخشید »


چنین کسى مظهر مغفرت و اسم اعظم خداوند غفور و رحیم است ( وَالْکَـظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یحِبُّ الُْمحْسِنِینَ )(۳).


۳ ـ پسرى داشت که مقابل آن حضرت راه مى رفت ، ناگهان افتاد و مُرد . امام (علیه السلام) به آن پیکر بى جان نگاهى کرد، و گریه نمود، و دل به خدا داد، و گفت:

 

 

« لئن اخذت لقد بقیت ولئن ابتلیت لقد عافیت. (قریب به این مضمون : بارالها ، اگر نعمتى گرفتى چه نعمتها که براى بنده خود باقى گذاشتى، و اگر به بلایى مبتلا کردى چه عافیت ها که بخشیدى) سبحان الله! فرزندان ما را مى میراند، و جز محبت در دل ما نمى افزاید . و چون او را دفن کرد، گفت: پسرم، خدا آرامگاه تو را وسعت دهد، و بین تو و پیغمبرت جمع کند،

و فرمود: ما قومى هستیم که از خدا آنچه دوست داریم نسبت به هر کسى که دوست داریم سؤال مى کنیم، و او به ما عطا مى کند ; پس هرگاه او دوست داشت آنچه ما از آن کراهت داریم در مورد کسى که دوست داریم راضى مى شویم (۴).

در مقابل این مصیبت جانکاه که میوه تازه به ثمر رسیده قلب نازنینش در مقابل دیدگانش ناگهان از پاى افتاد، عاطفه پدر و فرزندى اشک را از چشمش جارى کرد، ولى رابطه بندگى و خدایى در مقابل واهب المواهبى که لا تُعدُّ و لاتحصى است، ورق را آنچنان برگرداند که از مقام تسلیم گذشته، و مرگ پاره تنش به اراده معبود، منشأ ازدیاد محبتش به خداوند متعال شد.

۴ ـ در حدیثى از آن حضرت روایت شده است، که فرمود:

« عارف، شخص او با خلق، و قلب او با خدا است، اگر دل او طرفة العینى از خدا غافل شود، از اشتیاق به او جان مى دهد ; عارف امین امانت هاى خدا، گنجینه اسرار خدا، معدن انوار خدا، دلیل رحمت خدا بر خلق خدا، حامل علوم خدا، میزان فضل و عدل خدا است. از خلق و مراد و دنیا بى نیاز است، و مونسى براى او جز خدا نیست . نطقى و اشاره اى و نفسى نیست الا به خدا و از خدا و با خدا ; و او در باغستانهاى قدس خدا تردد مى کند، و از لطایف فضل خدا توشه برمى دارد ; و معرفت ، اصلى است که فرع او ایمان است »(۵).

کسى که گفتارش اینچنین است، رفتارش هم با خالق و خلق آنچنان است.

۵ ـ شیخ صدوق از معلى بن خنیس روایت مى کند :

« شبى باران مى بارید و من پشت سر آن حضرت مى رفتم ، چیزى روى زمین افتاد، رفتم و سلام کردم، فرمود: معلائى؟ گفتم بلى فدایت شوم. فرمود: جستجو کن آنچه یافتى به من بده، چون گشتم دیدم گرده هاى نان پراکنده شده است، جمع کردم و دیدم انبانى از نان است که آن حضرت برداشته است، گفتم: اجازه بده من این انبان را بردارم و به مقصد برسانم. فرمود: من از تو به این کار سزاوارترم، ولکن تو با من بیا. با آن حضرت به جایى رفتیم که جمعى خوابیده بودند، آن حضرت نانها را زیر جامه یکایک آنها گذاشت ، چون از رسیدگى سهمیه آنها فارق شد برگشتیم. گفتم: فدایت شوم، اینها معرفت به حق دارند؟ فرمود: اگر اهل معرفت به مذهب حق بودند با آنها حتى تا تقسیم نمک هم مواسات مى کردم »(۶).

اگر رفتار آن حضرت با اهل باطل اینچنین است، آیا با اهل حق چگونه است؟!

خداوند عزوجل، رحمن و رحیم است، رحمت رحمانیه او بر خوب و بد، کافر و مؤمن، مانند آفتاب بر گل و خار مى تابد; و رحمت رحیمیه اوست که شامل حال عباد الله الصالحین مى شود . خلیفة الله آیت کبراى رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه خداوند متعال است.

۶ ـ تقسیم نان و دستگیرى از نیازمندان کار هر شب آن حضرت بود . کلینى در حدیث صحیح از هشام بن سالم روایت مى کند :

« چون پاسى از شب مى گذشت آن حضرت جرابى (کیسه اى) را که نان و گوشت و دراهم در آن بود بر دوش خود مى کشید، و در میان نیازمندان مدینه قسمت مى کرد . آنها در تمام این مدت او را نشناختند ; چون از دنیا رفت دانستند که آن کس که هر شب ما یحتاج روز آنها را تامین مى کرد جعفر بن محمد بود »(۷).

۷ ـ از اسماعیل بن جابر روایت شده است :

« ابو عبدالله پنجاه دینار در کیسه اى به من داد، و فرمود: این را به مردى از بنى هاشم بده، و به او نگو که من داده ام . گفت: آمدم کیسه زر را به او دادم، گفت: از کجا آورده اى، خدا جزاى خیر بدهد به آن کس که هر ساله معیشتِ تا سال آینده را به ما مى دهد، ولى جعفر بن محمد درهمى به ما کمک نمى کند »(۸).

۸ ـ فقیرى از آن حضرت درخواستى کرد ، به غلامش فرمود:

« نزد تو چیست؟ گفت: چهارصد درهم. فرمود: به او عطا کن، چون گرفت و رفت، حضرت فرمود: او را برگردان، چون برگشت، گفت: سؤال کردم و عطا کردى، و بعد از عطا چرا مرا برگرداندى؟ فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود: بهترین صدقه آن است که فقیر را غنى کند، و ما تو را به این عطا بى نیاز نکردیم، این انگشتر را بگیر که قیمت آن ده هزار درهم است، هر وقت محتاج شدى به این قیمت آن را بفروش »(۹).

۹ ـ از اسحاق بن ابراهیم بن یعقوب روایت شده است که گفت:

« نزد ابى عبدالله (علیه السلام) بودم، مردى از اهل خراسان آمد و گفت: یابن رسول الله، من از دوستان شما هستم، و بین من و شما فاصله زیادى است، و دستم خالى است، و نمى توانم به اهل خود برگردم. امام به طرف راست و چپ نگاه کرد، فرمود: معروف و خوبى به دیگران ، آن است که بدون سؤال به او عطا کنى، آنچه بعد از سؤال داده مى شود در برابر آبروى اوست . آن درخواست کننده شب را بین یأس و امید مى گذارند و نمى داند به چه کسى براى حاجت خود رو آورد، پس عزم مى کند که به تو رو آورد، و چون به تو رو آورد قلب او مضطرب و خون در چهره او جمع شده است، نمى داند آیا از نزد تو به ناامیدى و ردّ حاجت خود برمى گردد یا به سرورِ برآمدن حاجتش ; اگر حاجتش را برآوردى چنان مى بینى که به او خوبى و احسان و صله کرده اى، حال آن که رسول خدا قسم یاد کرد که آن رنج و زحمتى که او از سؤال کردن از تو کشیده است بزرگتر است از معروف و عطایى که از تو به او رسیده است ; پس پنج هزار درهم براى آن مرد خراسانى جمع کرده و به او دادند »(۱۰).

از این جهت با آن که چهارصد درهم را به آن سائل داده بود، چون به او احسانى نکرده بود، و آنچه به او داده بود با ذلّت سؤال او برابر نبود، او را خواست که به او احسان کند، احسانى که براى همیشه ذلت سؤال را از او بزداید، و عزّتِ غنا را به او ارزانى کند.

***

آنچه از احادیث مربوط به اصول عقاید از آن حضرت باقى مانده است، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد ; ما نمونه هایى از آنها را در هر یک از این اصول مى آوریم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد