هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

به یاد آن که مذهب حق یادگار ، نمونه هایى از معجزات آن حضرت (علیه السلام)


به یاد آن که مذهب حق یادگار


نمونه هایى از معجزات آن حضرت (علیه السلام)


http://www.wahidkhorasani.com/web/index.php?option=com_content&view=article&id=1597&Itemid=485&lang=fa


1ـ نادره روزگار در علم و عمل، سید بن طاووس در کتاب مهج الدعوات که گنجینه ادعیه مشتمله بر لطایف معارف و خزینه اسمایى است که : ( وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا )(۱)، از محمد بن عبیدالله اسکندرى روایت مى کند که گفت:

« من از ندیمان و خواص منصور دوانیقى و صاحب سرّ او بودم، روزى به منصور وارد شدم دیدیم غمگین است و آه مى کشد، گفتم: این تفکّر و اندوه براى چیست؟ گفت: صد نفر از اولاد فاطمه (علیها السلام) را کشتم، و آقا و پیشواى آنها باقى مانده است، گفتم: آن سید و امام کیست؟ گفت: جعفر بن محمد الصادق.


گفتم: یا امیرالمومنین، او مردى است که عبادتِ خدا او را منحل کرده، و او به خدا مشغول است، و این اشتغال او را از طلب مُلک و خلافت باز داشته است.


گفت: یا محمد، مى دانم تو به امامت او قائل هستى، ولکن مُلک عقیم است، من قسم یاد کردم شب را به پایان نبرم مگر این که از او فارغ شوم. جلادى را خواست، و گفت: چون ابا عبدالله الصادق را حاضر کردم، و او را به سخن مشغول نمودم، کلاهم را که از سرم برداشتم سر او را از بدن جدا کن. چون آن حضرت را احضار کرد، دیدم لبهاى حضرت به هم مى خورد، ندانستم چه چیز قرائت مى کند، و دیدم قصر منصور مانند کشتى در امواج دریا در حرکت است، و منصور پابرهنه و سربرهنه در مقابل آن حضرت مى دوید، و دندانهایش به هم مى خورد، و اندامش مى لرزید، گاهى رنگش سرخ و گاهى زرد مى شد ; بازوى آن حضرت را گرفت و بر تخت نشاند، و خود مانند بنده در مقابل مولا نشست . بعد از سؤال و جواب، آن حضرت رفت، و منصور خوابید، و تا نصف شب از خواب بیدار نشد، و چون بیدار شد، گفت:


 

  از اینجا نرو، تا نمازِ فوت شده را قضا کنم، چون نمازش را خواند، رو به من کرد، و گفت: چون ابا عبدالله الصادق را حاضر کردم و به قتلش همّت کردم اژدهایى دیدم که قصر مرا بین دو لب گرفت و به لسان عربى آشکار با من تکلم کرد، گفت: اى منصور خداى تعالى مرا فرستاده و امر کرده است که اگر آسیبى به ابى عبدالله الصادق برسانى تو را و هر کس در خانه هست ببلعم. عقلم پرید، و بدنم لرزید.


گفتم: یا امیرالمؤمنین این عجیب نیست، نزد او اسماء و دعاهایى است که اگر بر شب بخواند شب را روشن، و اگر بر روز بخواند روز را تیره و تار مى کند، و اگر بر امواج دریا بخواند موجها فرو نشیند »(۲).


آیات ، علم ، حکمت و مظاهر نفوذ اراده و قدرت آن حضرت که دوست و دشمن ، مؤمن و منافق و موحد و ملحد به آن اعتراف کرده اند، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، و آنچه به قلم تحریر درآید نَمى است از یم، و شعاعى از اشعه آن حاملِ اسماء حسنى و عالم به هفتاد و دو حرف از حروف اسم اعظم.

آرى این مقامات و کرامات از کسى که وجود او انعکاس وجود خاتم پیغمبران، و همچون بدر تمام، آئینه تمام نماى خورشید عالم امکان است، عجیب نیست.

۲ ـ شیخ مفید و شیخ طوسى با اسناد خود از سدیر صیرفى روایت کرده اند :

« رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم، در مقابل او طبقى پوشیده بود ; بر آن حضرت سلام کردم، و او ردّ سلام کرد ; سپس روپوش طبق را برداشت، در آن طبق رطب بود، از آن رطب تناول کرد.

از آن حضرت رطبى خواستم ، به من داد، و چون خوردم رطب دیگرى خواستم، تا هشت رطب، چون باز درخواست کردم، فرمود: تو را بس است.

فرداى آن روز نزد جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) رفتم ، مقابل او طبقى بود مانند طبقى که مقابل رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در خواب دیده بودم ; بر آن حضرت سلام کردم ، پس از ردّ سلام روپوش طبق را برداشت، و از آن تناول کرد ; من تعجب کردم، گفتم: یابن رسول الله، فدایت شوم، به من رطبى بده، داد، و تا هشت مرتبه از او درخواست کردم، و رطب داد، و بعد از آن طلب کردم، فرمود: اگر جدم زیاد کرده بود من هم زیاد مى کردم »(۳).

۳ ـ در بصائرالدرجات و مناقب از ابى بصیر که نابینا بود روایت شده که امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:

« یا ابا محمّد دوست دارى مرا ببینى؟ گفتم: بلى، فدایت بشوم; بر چشم من دست کشید، چشمم روشن شد، و به روى آن حضرت نظر کردم. فرمود: یا ابا محمد! اگر شهرت در میان مردم نبود، تو را بر همین حال بینا مى گذاردم; بعد بر چشم من دست کشید، به حالت اول برگشتم (۴).

۴ ـ همچنین از ابى بصیر روایت شده که گفت:

« با آن حضرت در طواف بودم، گفتم: فدایت شوم یابن رسول الله، آیا خدا این خلق را مى آمرزد؟ فرمود: اکثر اینها که مى بینى میمون و خوک هستند; آنگاه به چشمم دست کشید، آنها را به همان صورت دیدم، وحشت کردم، دوباره بر دیده ام دست کشید و به حالت اول برگشتم »(۵).

کسى که اراده نافذه اش با یک دست کشیدن ، به چشم نابینا بینایى مى بخشد تا اشکال و ابدان را ببیند، و بصیرتى مى بخشد که صور ارواح را ببیند، و به یک دست کشیدن بصر و بصیرت را مى گیرد، کسى است که در اثر عبودیت مطلقه، ولایت مطلقه اى یافته است که با استمداد از فعال ما یشاء و یرید، مراد او از اراده تخلف نکند، و مُلک و ملکوت و ابدان و ارواح در دائره دعوت مستجابه او باشند.

۵ ـ ابن ابى العوجاء و سه نفر از کسانى که دهرى مذهب بودند، و به خداوند تبارک و تعالى اعتقاد نداشتند، با یکدیگر هم پیمان شدند که هر یک ] آیاتى را بنویسند و  [همانند ربع قرآن را بیاورند . وقتى که یکسال گذشت در مکّه اجتماع کردند، یکى از آنها گفت: چون آیه: ( وَ قِیلَ یـأَرْضُ ابْلَعِى مَآءَکِ وَ یـسَمَآءُ أَقْلِعِى وَغِیضَ الْمَآءُ وَ قُضِىَ الاَْمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ ) را دیدم ، دانستم که از معارضه عاجزم.

دیگرى گفت: چون آیه : ( فَلَمَّا اسْتَیـَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیا ) را دیدم ، مأیوس شدم; و با آن که هیچ کس را از این سرّ مطّلع نکردند، در آن هنگامى که آهسته با هم گفتگو مى کردند تا دیگرى نشنود، امام ششم (علیه السلام) بر آنها گذشت، و رو به آنها کرد و این آیه را تلاوت کرد: ( قُل لَّـئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْءَانِ لاَ یأْتُونَ بِمِثْلِهِى ) ; آنگاه هر چهار نفر مبهوت شدند(۶).

ظهور آیات بینات و خوارق عادات از آن حضرت نه تنها خاصه و عامه را متحیر کرد، بلکه ملحد و زندیقى مانند ابن ابى العوجاء گفت: تنها کسى که قدرت دارد و اگر بخواهد جسد را روحانى و روح را متجسد کند جعفر بن محمد است(۷).

۶ ـ هارون بن رئاب گفت:

« برادرى داشتم از پیروان زیاد بن منذر جارودى، بر ابى عبدالله (علیه السلام) وارد شدم ، ایشان از حال برادرم پرسید، گفتم: مردى است که نزد قاضى و همسایگان در تمامى حالاتش شایسته و پسندیده است، مگر این که اقرار به ولایت شما ندارد; حضرت از سبب آن پرسید، گفتم: گمان مى کند که این از ورع اوست، فرمود: کجا بود ورع او شب نهر بلخ.

چون نزد برادرم آمدم ماجرا را به برادرم گفتم،

گفت : آیا ابو عبدالله این خبر را به تو داد؟! گفتم: بلى، گفت: شهادت مى دهم که او حجت رب العالمین است، گفتم: قصه ات را بگو، گفت: از ماوراء نهر بلخ مى آمدم، مردى با من رفیق راه شد، و کنیزى صاحب جمال داشت . چون کنار نهر رسیدیم گفت: یا تو برو آتشى تهیه کن و من حافظ اموال تو باشم، یا من مى روم و تو نگهبان اموال من باش، گفتم: تو برو . چون رفت با آن کنیز هم بستر شدم ; والله نه او به کسى گفت، و نه من ; و جز خدا احدى این راز را نمى دانست.

سال بعد با برادرم نزد آن حضرت آمدیم، و او بیرون نیامد مگر این که به امامت آن حضرت قائل شد »(۸).

آن حضرت در مدینه بوده است و این واقعه در آن شب در کنار نهر شهر بلخ اتفاق مى افتد . اخبار آن حضرت حکایت از سیطره روح او بر آفاق و انفس و ارتباط خاص با خداوندى مى کند که یعلم خائنة الاعین وما تخفى الصدور(۹) .

۷ ـ حسین بن موسى بن حناط (خیاط) گفت:

« من و جمیل بن دراج و عائذ احمسى به سفر حج رفتیم . عائذ در راه مکرر مى گفت که من از ابى عبدالله حاجتى دارم، که هنگام ملاقات او از آن حاجت سؤال خواهم کرد. چون بر آن حضرت وارد شدیم سلام کردیم و نشستیم، رو به ما کرد و فرمود: کسى که آنچه را خدا بر او واجب کرده به جا آورد، خدا از ماسواى آنچه واجب کرده از او سؤال نمى کند. چون برخواستیم به عائذ گفتیم: حاجتت چه بود؟ گفت: حاجتم همان بود که شنیدیم، گفتیم: چگونه حاجتت آن بود، گفت: من طاقت قیام شب را ندارم، و ترسیدم خدا مرا به آن مؤاخذه کند، حاجتم را به آنچه گفت برآورد »(۱۰).

۸ ـ على بن عیسى در کشف الغمه از دلایل حمیرى از ابى بصیر نقل مى کند، که گفت:

« روزى نزد ابى عبدالله (علیه السلام) نشسته بودم، فرمود: یا ابا محمد، آیا امام خود را مى شناسى؟ گفتم: بلى، والله الذى لا اله الا هو، تو همان امام من هستى.

فرمود: راست گفتى، شناختى، پس به او تمسک کن.

گفتم: مى خواهم علامت امام را به من عطا کنى. فرمود: یا ابامحمد بعد از معرفت علامت نیست. گفتم: مى خواهم بر ایمان و یقینم بیافزایم. فرمود: یا ابامحمد به کوفه برمى گردى، و براى تو پسرى متولد شده به نام عیسى، و بعد از عیسى محمد، و بعد از آن دو دختر، و بدان که نام هر دو پسر تو در صحیفه جامعه با اسامى شیعیان ما و اسامى پدرها و مادرهاى آنان و اجداد آنان و انساب و فرزندان آنان تا روز قیامت نزد ما است »(۱۱).

۹ ـ از مفضل بن عمر روایت شده است که گفت:

« با ابى عبدالله جعفر بن محمد مى رفتیم، به زنى رسیدیم که مقابل او گاوى مرده بود، و آن زن گریه مى کرد ; حضرت از حال او پرسید، گفت: من و بچه هایم معیشت و زندگیمان از این حیوان بود که مُرد، و من در کار خود متحیرم. فرمود: مى خواهى خدا زنده اش کند؟

زن گفت: مرا با این مصیبتى که به آن مبتلا شدم مسخره مى کنى؟ حضرت (علیه السلام) دعایى کرد، و پاى خود را به آن حیوان زد، حیوان به پاخاست. زن گفت: به خداى کعبه، عیسى بن مریم است، امام به میان مردم رفت، و زن او را نشناخت »(۱۲).

نه تنها نفس او احیاى موتى مى کند بلکه مانند اکسیر، خاصیت دم عیسى و نفس عیسى را به نفسها مى دهد.

۱۰ ـ کلینى در کافى(۱۳) و ابن شهراشوب در مناقب،(۱۴) و صاحب بصائر الدرجات از جمیل بن دراج روایت مى کنند که گفت:

« نزد ابى عبدالله بودم که زنى آمد، گفت: پسرم مرده است، امام فرمود: برخیز به خانه ات برو غسل کن، و دو رکعت نماز بخوان، و بگو: اى کسى که او را به من بخشیدى و چیزى نبود، دوباره او را به من ببخش ; بعد او را حرکت بده، و احدى را خبردار نکن، زن آمد و چون پسر را حرکت داد آن پسر به گریه افتاد »(۱۵).

چه عجب اگر یحى الموتى باذنى(۱۶) به نَفَس آن حضرت تجلى کند، که یا نارکونى برداً و سلاماً (۱۷) در مورد تربیت شدگان آن حضرت ظهور مى کند.

۱۱ ـ از مأمون رقّى روایت شده است که گفت:

« نزد آن حضرت بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، و سلام کرد و نشست، گفت: یابن رسول الله: چه چیز مانع تو شد که نشسته اى و براى حق خود قیام نمى کنى؟ در حالى که صد هزار شیعه دارى که در مقابل تو شمشیر بزنند. فرمود: اى خراسانى بنشین، و فرمود تا تنور را روشن کردند ; چون مانند آتش سرخ شد، فرمود: اى خراسانى بر خیز و در تنور بنشین. خراسانى گفت: یابن رسول الله: مرا به آتش عذاب نکن ; در همین موقع هارون مکّى وارد شد، و گفت: السلام علیک یابن رسول الله! حضرت به او فرمود: در تنور بنشین، هارون در تنور نشست، پس از مدتى حضرت به خراسانى فرمود: بلند شو و در تنور نظر کن، خراسانى گفت: برخاستم، دیدم چهار زانو در تنورى که به آتش سرخ شده بود نشسته است ; پس از تنور بیرون آمد، و بر ما سلام کرد، حضرت فرمود: در خراسان مانند این، چند نفر پیدا مى کنى؟ گفتم: به خدا قسم یک نفر هم مانند او نیست. فرمود: ما به وقت قیامِ خود اعلم هستیم »(۱۸).

این است مقام شیعیان آن حضرت که آتش هوى و هوس را به آب حیات آن چشمه اى که یشرب بها المقربون(۱۹) خاموش کردند، و چشم دل را به نور علم الیقین از آن عین الیقین منور کردند، و به برکت تعلیم و تربیت آن حضرت به مقام حق الیقین نائل شدند.

هنگامى که حکومت بنى امیه و آل مروان منقرض شد، و بیش از یک چهارم منطقه مسکونى زمین زیر پرچم اسلام بود، حکومت چنین کشورى، و منشور فرمانروایى آن را که عرصه شاهنشاهى ایران و امپراطورى روم را در برگرفته بود، به آن حضرت عرضه داشتند; آن حضرت نامه را سوزانید، فرستاده گمان کرد که سوزاندن نامه براى آن است که این امر از اغیار مستور بماند و جواب نامه را خواست، امام (علیه السلام) فرمود: « همانست که دیدى، و به نویسنده نامه خبر داد، که ابراهیم از شام به عراق نخواهد رسید، و این حکومت به برادران او مى رسد، ابتدا به سفاح و سپس به منصور، و حکومت در فرزندان منصور باقى مى ماند، و ابومسلم به مقصود نخواهد رسید »(۲۰).

در این چند جمله حکومت بنى عباس را از بدو تا به ختم ورق زد، و سرنوشت ابومسلم خراسانى را بیان فرمود . ابومسلم حدود ششصد هزار نفر را به کشتن داد تا حکومت را از بنى امیه به بنى عباس منتقل کرد و به فرمان منصور قطعه قطعه شد و به مقصود نرسید .

امام (علیه السلام) منشور حکومتى را که به ریختن خون بى گناهان به دست آمده، و ابزار هوس هوسرانان است طعمه آتش کرد، تا بفهماند کتابى که بالحق انزلناه و بالحق نزل(۲۱) جز به زبان حق، و دست حق، تفسیر و اجرا نمى شود ; و با این عمل نشان داد که حکومت حق شجره طیبه اى است که اصلها ثابت و فرعها فى السماء ، و حکومت باطل کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار(۲۲).

زبده شاعران آن زمان در وصف این واقع مى گوید:

ولما دعا الداعون مولاى لم یکن***لیثنى الیه عزمه بصواب

ولمادعوه بالکتاب أجابهم***بحرق الکتاب دون ردّ جواب

و ما کان مولاى کمشری ضلالة***ولا ملبساً منها الردى بثواب

ولکنه لله فى الارض حجة***دلیل الى خیر و حسن مأب

۱۲ ـ در کافى اسماعیل بن عبدالله قرشى روایت کرده که گفت:

« مردى نزد ابى عبدالله آمد، گفت: یابن رسول الله خواب دیدم گویا از کوفه بیرون رفتم، در جایى شبحى از چوب دیدم یا مردى از چوب ساخته شده که بر اسبى چوبى سوار بود و شمشیر در دست داشت ; من با رعب و وحشت او را مشاهده مى کردم، فرمود: تو مردى هستى که مى خواهى مردى را در معیشتش گول بزنى ; از خدایى که تو را آفریده و مى میراند بترس . آن مرد گفت: شهادت مى دهم که تو کسى هستى که علمى به تو داده شده است که از معدنش استنباط مى کنى . یابن رسول الله، مردى از همسایگان بر من باغى عرضه کرده، چون دیدم که خواهانى غیر از من ندارد تصمیم گرفتم آن باغ را به تنزل بسیارى مالک شوم.

امام (علیه السلام) فرمود: همسایه تو کسى است که ما را دوست دارد، و از دشمن ما تبرى مى کند، گفت: بلى یابن رسول الله! اگر دشمن شما بود آیا گول زدنش حلال بود؟ فرمود: آن کس که تو را امین شمرد امانت را ادا کن و آن کس که از تو نصیحت خواست نصیحت را ادا کن ، اگرچه آن کس قاتل حسین (علیه السلام) باشد »(۲۳).

او نه فقط خودش باطل را وسیله اى براى رسیدن به هدف حق قرار نمى دهد، بلکه پیروانش را از توسل به باطل براى نیل به حق برحذر مى دارد، و به رعایت امانت حتى نسبت به بدترین خلق خداوند متعال که قاتل سیدالشهدا (علیه السلام) است توصیه مى نماید.

۱۳ ـ ابن شهراشوب از ابى الصباح کنانى روایت مى کند که به آن حضرت گفت:

« من همسایه اى دارم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را سبّ مى کند، آیا اذن مى دهى او را بکشم؟ فرمود: إن الاسلام قید الفتک، اسلام مسلمان را مقید مى کند، و نمى گذارد او کسى را ترور کند، و خون او را در حالتى که غافل است بریزد، ولکن او را واگذار که غیر تو او را کفایت مى کند . ابوالصباح گفت: به کوفه رفتم و نماز صبح را در مسجد به جا آوردم، و شنیدم که او را در بسترش مرده یافتند . رفتند که جنازه را بردارند ناگهان گوشتش از استخوانهایش جدا شد، دیدند زیر رختخواب او مارى خفته است، ابوالصباح متوجه شد که چرا امام (علیه السلام) فرمود غیر تو او را کفایت مى کند »(۲۴).

مذهب جعفرى مذهبى است که مبدأ آن حق و منتهاى آن حق است، و سفر انسان در این طریق بالحق الى الحق است، و این آئینى است که لا یاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه(۲۵).

۱۴ ـ على بن ابى حمزه گفت:

« دوستى داشتم از نویسندگان حکومت بنى امیه، به من گفت: از ابى عبدالله اذن بگیر که او را زیارت کنم، براى او اذن گرفتم . گفت: فدایت شوم، من در دیوان این قوم بودم و مال فراوان به دست آوردم، آیا راه نجاتى براى من هست؟ فرمود: اگر بگویم انجام مى دهى؟ اظهار آمادگى کرد، فرمود: از آنچه در دیوان آنها به دست آورده اى بیرون بیا، هر مالى که صاحبش را مى شناسى به او برگردان، و آنچه نمى شناسى صدقه بده، من براى تو بهشت را ضمانت مى کنم.

آن جوان مدتى فکر کرد، پس براى انجام فرمان اظهار آمادگى کرد، ابن ابى حمزه گفت: آن جوان با ما به کوفه برگشت تمام اموال را از دست خود خارج کرد ، حتى جامه اى که بر تن داشت بیرون آورد ; ما مالى جمع کردیم و براى او جامه خریدیم، و نفقه برایش فرستادیم . چند ماهى نگذشت که مریض شد، به عیادتش رفتیم، در حال جان دادن بود، چشمهایش را باز کرد و گفت: اى على، والله، صاحب تو به آنچه ضمانت کرد وفا کرد، این را گفت و بعد مُرد . بعد از آن که از تجهیز او فارغ شدیم، بر امام (علیه السلام) وارد شدم، چشم آن حضرت که به من افتاد فرمود: یا على والله، به آنچه براى رفقیت گفتیم وفا کردیم »(۲۶).

آن حضرت نه تنها عالم و آگاه به مکنونات نفوس و حوادث روزگار است، بلکه از آنچه که از دید بشر جز با اسباب و وسایل امروزى محجوب بود، خبر داد :

۱۵ ـ در شرح اسماء حسناى خداوند متعال فرمود:

« خدا را لطیف مى نامیم، براى خلق موجودات لطیف و به جهت علم او به چیز لطیفى که خلق کرده، از پشه و ذرّه و کوچکتر از این دو که چشمها و عقلها آنها را نمى بینند، و به علت کوچکى خلقِ آن از چشم و گوش و صورتش، نر و ماده آن شناخته نمى شود »(۲۷).

و به این بیان از حیوانات ذره بینى اى خبر داد که بشر از وجود آنها اطلاع نداشت و در آن روزگار از حسّ و عقل محجوب بود، ولى بر علم محیط آن حضرت آشکار بود . که جان دارند و نر و ماده دارند و در امواج دریاها و دامن دشتها و در جوّ و عنان آسمان پراکنده اند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد