ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
معیار معرفت امام معصوم (علیه السلام)
مقام امامت، مقام انسان کامل است، و انسانیتِ انسان به عقل و اراده است، و کمال عقل به معرفت خدا و معرفت امر خداوند متعال در تکوین و تشریع است، و کمال اراده به تسلیم مطلق در مقابل اراده خداوند عالم است، که نتیجه آن دعاى مستجاب است.
به این جهت معیار معرفت امام دو امر است: علم و اجابت دعوت.
نمونه اى از اجابت دعوت آن حضرت این است که: « چون داود بن على والى مدینه معلى بن خنیس را که از خواص امام ششم (علیه السلام) بود کُشت، پنج نفر را براى احضار امام فرستاد، و گفت: او را بیاورید، و اگر از آمدن امتناع کرد سر او را بیاورید.
چون بر آن حضرت وارد شدند، دیدند به نماز ایستاده، گفتند: داود را اجابت کن، فرمود: اگر اجابت نکنم؟ گفتند: به امرى مأموریم. فرمود: برگردید که خیر دنیا و آخرت شما در برگشت است. و چون بر بردن آن حضرت اصرار کردند، دو دست بالا برد و بر دو شانه خود گذاشت، بعد هر دو دست را باز کرد و به انگشت سبابه دعا کرد، و گفت: الساعة الساعة، فرمود: برگردید که صاحب شما مُرد . او کسى فرستاد که گردن مرا بزند، خدا را به اسم اعظم خواندم، خدا ملکى فرستاد و به حربه اى او را کُشت »(۱).
على بن عیسى که ثقه و معتمد نزد عامه و خاصه است در کشف الغمة حدیث ذیل را نقل مى کند، و مى گوید: این حدیث مشهور است، و جماعتى از روات و ناقلین حدیث این حدیث را روایت کرده اند، و جماعتى از اعیان آن را آورده اند، شیخ حافظ ابوالفرج ابن جوزى نیز آن را در کتاب صفوة الصفوة ذکر کرده، و همه آنها این حدیث را از لیث که ثقه معتبر است روایت کرده اند.
آن روایت این است : « لیث بن سعد گفت: سال صد و سیزده به مکه آمدم، چون نماز عصر را خواندم، به کوه اباقبیس بالا رفتم، ناگهان به مردى برخوردم که نشسته بود و خدا را مى خواند گفت: یا رب یا رب ] به یک نفس [، بعد گفت: یا الله یا الله، یا حىّ یا حىّ، بعد یا رحیم یا رحیم، بعد یا ارحم الراحمین هفت مرتبه، بعد گفت: بارالها، مرا به انگور اطعام کن، و دو بُرد من کهنه شده است. لیث گفت: والله کلامش تمام نشده بود، سلّه اى را پُر از انگور ـ که در آن زمان بر زمین انگورى نبود ـ و دو برد نو را که مثل آنها ندیده بودم، حاضر دیدم.
چون خواست از انگور تناول کند، گفتم: من هم شریکم، به من گفت : چرا ؟ گفتم : زیرا تو دعا مى کردى و من آمین مى گفتم، به من رخصت داد ; انگورى بود که دانه نداشت، و مانند آن نخورده بودم، خوردم تا سیر شدم، و از انگور چیزى کم نشد. فرمود: یکى از این دو برد را بردار. گفتم: من احتیاج ندارم. آن دو برد را پوشید، و دو بردى که بر تن داشت برداشت و از کوه فرود آمد، و من پشت سر او رفتم . چون به محل سعى رسید، مردى او را ملاقات کرد، گفت: مرا بپوشان. دو برد را به او داد. من خود را به آن مرد رساندم، و از او پرسیدم: این کیست؟
گفت: جعفر بن محمد است، فیالهذه الکرامة ما اسناها ویا لهذه المنقبة ما اعظم صورتها و معناها، عجبا از این کرامت که چه اندازه بلند است، و عجبا از این منقبت که صورت و معناى آن تا چه حدّ عظمت دارد»(۲)
در عظمت صورت این منقبت همان بس که آن معامله که خداوند عزّ و جلّ با خاتم انبیاء (صلى الله علیه وآله) در شب معراج کرد ـ که آن حضرت فرمود: « أبیت عند ربى یطعمنى و یسقینى »(۳) ـ در کوه ابى قبیس با فرزندش صادق آل محمد (علیه السلام) کرد، و او را به سفره غیب من عند ملیک مقتدر میهمان کرد، و در عظمت معناى آن همین بس که اتصال اراده آن ولىّ امر را به اراده خود نشان داد : ( إِنَّمَآ أَمْرُهُو إِذَآ أَرَادَ شَیـًا أَن یقُولَ لَهُو کُن فَیکُونُ )(۴).