ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
رفتار آن حضرت (علیه السلام) با مردم
آن حضرت (علیه السلام) غلام سیاهى را دید که گرده نانى در دست داشت، لقمه اى خود مى خورد و لقمه اى به سگ مى داد، تا نان تمام شد.
امام (علیه السلام) پرسید چه تو را واداشت که لقمه اى خود بخورى و لقمه اى به آن حیوان بدهى. غلام عرض کرد: از چشمان نگران حیوان حیا کردم که او را مغبون کنم. امام (علیه السلام)فرمود: غلام چه کسى هستى؟ گفت: غلام ابان بن عثمان. پرسید: این باغ از کیست؟ گفت: از ابان بن عثمان. امام (علیه السلام) به غلام فرمود: تو را قسم مى دهم که از اینجا نروى تا من برگردم.
آن حضرت غلام و باغ را خرید، و نزد غلام برگشت، فرمود: تو را خریدم. غلام ایستاد و گفت: السمع والطاعة براى خدا و رسول و براى تو اى مولاى من. فرمود: باغ را هم خریدم، و تو را براى خدا آزاد کردم، و باغ را به تو بخشیدم.۱
این چنین از احسان انسانى به حیوانى تقدیر کرد، و غلام را از بندگى به آزادى و از فقر به غنا رساند.
مردى نزد آن حضرت آمد، از فقر و تهیدستى خود بعد از ثروت شکایت کرد، امام (علیه السلام) فرمود: من آنچه را شایسته تو است نمى توانم انجام دهم، و هر چه بسیار باشد در راه خدا اندک است، اگر میسور را قبول کنى انجام دهم. گفت: اى پسر دختر رسول خدا قلیل را قبول مى کنم، و عطا را شکر مى کنم.
امام (علیه السلام) وکیل خود را حاضر کرد، و آنچه نزد او بود حساب کرد. فرمود: آنچه هست را بیاور. پنجاه هزار درهم حاضر کرد. فرمود:پانصد دینارى که با تو بود چه کردى؟ گفت: نزد من است. امر فرمود آن را هم آورد. پانصد دینار و پنجاه هزار درهم به مردى که عرض حاجت کرده بود، داد، و پس از آن زبان به عذر خواهى از کمى عطا گشود.۲
چنین کسى خلیفة الرحمان است، که مظهر رحمتى است که «وسعت کل شىء» .