جانشین حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) ، یا باید کسى باشد که داراى این مقامات مذکوره است ، یا کسى که فاقد آنها است .
ـ اگر جانشین داراى آن مقامات باشد ، فرموده پروردگار متعال که مى فرماید : ( أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَینَة مِّن رَّبِّهِ وَیتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ )۱ محقق شده، و آیه : ( وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِإِذَاتَلاَهَا )۲ متجلّى خواهد بود .
ـ اگر فاقد مقامات باشد ، ظلمات و تاریکى جانشین نور و روشنایى گشته ، و جاى هدایت ، ضلال و گمراهى خواهد نشست : ( قُلْ هَلْ یسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ )۳ .
لذا اثبات خلافت حضرت على(علیه السلام) براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و نفى خلافت از غیر آن حضرت محتاج به دلیل و برهان نیست .
ولى با وجود این ، اگر چه در بحث امامت ، بیان شرایط امامت روشن ساخت که مصداق منحصر به فرد براى جانشینى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ، حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام)است ، در این بحث به وجوه دیگرى امامت و خلافت بلافصل آن حضرت را اثبات مى کنیم .
دو قضیه در این بحث مورد نظر است :
ـ ثبوت خلافت حضرت على(علیه السلام) براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)
ـ نفى خلافت از غیر آن حضرت
و هر دو قضیه براى هر مسلمان از قضایایى است که نیاز به استدلال ندارد ، بلکه فقط نیاز به تذکر و یادآورىِ امورى است که تصور آنها ملازم با تصدیق این دو قضیه است .
امر اوّل : خلیفه جانشینِ مستخلف عنه است ، به جاى او مى نشیند ، و بدل از او خواهد بود ; و حقیقت خلافت اقتضا دارد که خلیفه به تمام آنچه مستخلف عنه انجام مى داد ، قیام کند ، و آنچه که از او انتظار مى رفت ، به وسیله خلیفه برآورده شود ; یعنى باید به وسیله خلیفه خلأ فقدان مستخلف عنه جبران شود .
بنابراین باید بین خلیفه و مستخلف عنه تناسب خاصى باشد ، که با وجود آن تناسب خلافت محقق است ، و با نبود آن، خلافت منتفى است ; بدین جهت معقول نیست که ظلمت و تاریکى خلیفه و بدلِ نور گردد ، یا جاهل و نادان جانشین عالم و دانا گردد ، یا فاقد بدل واجد باشد ، ... .
امر دوّم : باید تأمل شود که مستخلف عنه ، یعنى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) چه کسى است ، و از آن وجود مقدّس ، براى امّت چه انتظارى است ؟
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) انسان کاملى است که در تمام آنچه خداوند متعال از کمالات علمى و عملى و آیات تشریعى و تکوینى به ایشان عطا فرموده ، برتر از همه انبیا و مرسلین است ; و غرض از بعثت آن حضرت به فعلیت رسیدن استعداد کمالاتى است که براى انسان است ; رسیدن به مقاماتى از فضایل که ملأ اعلى به آن غبطه مى خورد ، و خداوند متعال به آن بر ملائکه مباهات و افتخار مى نماید ، غرض احقاق حق ، و اعطاى حقِ هر صاحب حقى است ، و به پا داشتن مردم به قسط و عدل به آنچه پروردگار متعال از قرآن و میزان فرو فرستاده است : ( قَدْ جَاءَکُم مِّن اللهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ * یهْدِى بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم )۴ ، ( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ )۵.
امر سوّم: همانطور که گفته شد، خلیفه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)باید نمونه عالى شخصیت آن حضرت در علم و عمل و خلق باشد ، تا خلأ وجود آن حضرت را در تعلیم و تربیت انسان ، و تلاوت آیات خداوند پر کند ; او باید در تنزیل آیات و تأویل آنها ، ظاهر و باطن ، محکم و متشابه ، عام و خاص ، و ناسخ و منسوخ آیات راهنماى مردم باشد ; و اسرار پنهان آیات ، و جواهر مخزون در حروف مقطعه اوّل سور قرآن را بیان کند .
و در یک کلمه : خلیفه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) باید کسى باشد که داراى علم کتابى باشد که در آن تفصیل هر چیزى است : ( مَا فَرَّطْنَا فِى الْکِتَابِ مِنْ شَىْء ) ،۶ و متکفل تزکیه مردم از وسوسه هاى شیطانى ، و هواهاى نفسانى ، و رذایل خُلقى و عملى باشد ، تا عقول مردم با تصفیه از کدورات ، مستعد دریافت انوار کتابى شوند که غیر از پاکیزگان کسى به آن نمى رسد ; در نتیجه نفوس مردم ، خزائنِ جواهرِ حکمتى شود که خداوند متعال آن را به هر کس که بخواهد مى دهد .
آرى ، اگر خلیفه ، جانشین پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در آنچه از آن وجود مقدّس از تعلیم و تربیت امت انتظار مى رود ، باشد ، آنگاه غرض از خاتمیت رسالت ، و ابدیت شریعت محقق شده ، و هدف از بعثت به وقوع مى پیوندد : ( هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّیینَ رَسُولا مِّنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ ) .۷
و اگر چه نبوت به بعثت حضرت خاتم(صلى الله علیه وآله وسلم) تمام مى شود ، ولى غرض از نبوّت که تزکیه امّت و تعلیم کتاب و حکمت است تا روز قیامت باقى خواهد ماند ، و این مهم تنها به قیام کسى که داراى خصوصیت موجود در مفهوم خلافت است ـ و بیان شد ـ محقق مى شود .
امر چهارم : آیا مصداق خلیفه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)، بعد از آن حضرت ، على بن ابى طالب(علیه السلام) است یا غیر از او ؟
اگر حضرت على(علیه السلام) باشد ، پس او کسى است که فضایل نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در او تجلّى پیدا کرده است ; و هر چند به گوشه اى از آن فضایل آن حضرت اشاره کرده ایم ، در اینجا به بعضى دیگر از آن دریاى فضائل اشاره مى کنیم :
او کسى است که اجماع و سنّت قائم است که او وارث علم نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است :
ـ امّا اجماع را حاکم نیشابورى در مستدرک نقل مى کند : « ... پس به این ظاهر شد اجماع بر این که على وارث علم نبى(صلى الله علیه وآله وسلم) است نه کسان دیگر » .۸
ـ امّا از سنّت فقط اکتفا مى کنیم به کلام حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) که فرمود : انا مدینة العلم و على بابها ،۹ و فرمود : انا دار الحکمة و على بابها .۱۰
حدیث انا مدینة العلم از جهت سند بى نیاز از بحث است ، زیرا این حدیث اگر متواتر لفظى و معنوى نباشد قطعاً متواتر اجمالى است .
و دلالت حدیث روشن است ، که باب مدینه علم رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) حضرت على(علیه السلام) است ، پس هر شخص ـ هر کس که باشد ـ نمى تواند به این مدینه وارد شود الاّ از این باب .
به نطق على(علیه السلام) درِ این شهر علم باز ، و به سکوت او این در بسته مى شود .
آیا علمى که نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مدینه آن و على(علیه السلام) باب آن است چه علمى است ؟
این همان علمى است که حضرت آدم به آن استحقاق خلیفه شدن خداوند را در زمین پیدا کرد : ( وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ* وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْمِاءِ هَؤُلاَء إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ ) .۱۱
بلکه خداوند متعال علاوه بر تعلیمِ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به آنچه بر حضرت آدم و غیر او از پیغمبران نازل فرموده ، او را به مقتضاى خاتمیت ، به علوم دیگرى نیز مختص گردانیده است .
خداوند متعال در شأن علمى که به کلیم خود موسى تعلیم فرموده است مى فرماید : ( وَکَتَبْنَا لَهُ فِى الاَْلْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَىْء )۱۲ ، ولى نسبت به علمى که به حبیب خود حضرت خاتم تعلیم فرموده مى فرماید : ( وَنَزَّلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ تِبْیانًا لِّکُلِّ شَىْء ) .۱۳
اما حدیث انا دار الحکمه ] مدینة الحکمة [ و على بابها را عدّه اى از اصحاب حدیث ، مثل ترمذى در صحیح خود ،۱۴و خطیب بغدادى در تاریخ۱۵ و دیگران نقل کرده اند .
و دلالت این حدیث نیز واضح است که : به دار و خانه حکمت نمى توان داخل شد مگر از باب آن ، و حکمتى که حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) مدینه آن و امیرالمؤمنین(علیه السلام) باب آن است ، حکمت مطلقه اى است که خداوند متعال در قرآن مجید ، مطلق آن حکمت را خیر بسیار شمرده و هر کس را که بخواهد مورد آن قرار داده است : ( یؤْتِى الْحِکْمَةَ مَنْ یشَاءُ وَمَنْ یؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیراً کَثِیراً ) ،۱۶ و حال آن که تمام متاع دنیا با زینت آسمان آن به ستارگان و خورشید و ماه ها ، و سیاره هاى محیر العقول را ، قلیل شمرده است : ( قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ ) .۱۷
آرى ، مبدأ این حکمت خداوند علىّ عظیم ، و محل تجلى آن قرآن عظیم است : ( الر کِتَبٌ أُحْکِمَتْ آیتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیم خَبِیر )۱۸ .
و هر کس دنبال این حکمت باشد ـ که گمشده هر مؤمن ، و مطلب و مقصود هر انسان است ـ به جز از طریق و راه على بن ابیطالب (علیه السلام) نمى تواند به آن برسد .
مخفى نیست که عظمت علم و حکمت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فوق آن است که عقول مردم آن را ادراک کنند ، چون او ـ از هر جهت ـ انسان کامل مطلق است ، و مقتضاى برهان این است که آنچه در انسان از استعدادهاى کمال علمى و عملى نهاده شده ، در فرد کاملى که کامل تر از او نیست به فعلیت برسد ، و خداوند متعال مى فرماید : ( وَأَنزَلَ اللهُ عَلَیکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیکَ عَظِیماً ) .۱۹
پس آنچه را که خداوند علىّ عظیم ـ که حدّى براى عظمت او نیست ـ عظیم و بزرگ بشمارد ، بزرگتر از آن خواهد بود که عقول مردم به درک حدّ عظمت آن برسند ; و على(علیه السلام) باب این علم و حکمت است ، و در یک کلمه : از سوى دیگر باب علم خاتم ، باب علم عالَم است .
عامّه و خاصّه اتّفاق دارند که حضرت على(علیه السلام)فرمود : سلونى قبل ان تنقذونى ،۲۰ از من بپرسید قبل از آن که مرا از دست بدهید ، آن حضرت مورد سؤال را محدود به حدّى نفرمود ، پس معلوم مى شود ، گوینده این کلام باب علمى است که مدد کننده او مثقال ذره اى از علمش مخفى و پنهان نیست .
این ، مرتبه و منزلت حضرت على(علیه السلام) در علم و حکمت است ، و دوست و دشمن به آن اعتراف دارند .
معاویه به ابن عبّاس گفت: چه مى گویى در على بن ابى طالب؟
ابن عبّاس گفت : به خدا سوگند ، او عَلم هدایت است ، و کهف و موضع تقوى ، محل عقل و خرد ، و کوه اندیشه است ; او نور شب است در تاریکى تیره ، و دعوت کننده به راه بزرگ ، و عالم به آنچه در صحف گذشتگان بوده ، و قائم به تأویل و ذکر و یادآورى مردم ، متعلّق به اسباب هدایت ، و تارک جور و اذیت ; او دورى کننده از راه هاى پستى ، و بهترین کسى است که ایمان آورْد و پرهیزکار شد ، و سید و سروَر کسانى که پیراهن و رداى ] امامت [را پوشیدند ، و افضل کسانى است که حج به جا آورده ، و سعى نموده اند ، و با گذشت ترین شخصى است که به عدل رفتار کرد و مساوات برقرار نمود ... .۲۱
عایشه گفت : على اعلم مردم است به سُنّت .۲۲
عمر بن الخطاب گفت : به خدا پناه مى برم از معضله و مشکله اى که ابوالحسن ـ حضرت على(علیه السلام) ـ براى حلّ آن نباشد ،۲۳ و به نجات خود از هلاکت در معضلات به علم على(علیه السلام) ، اعتراف نمود .
معاویه گفت : فقه و علم به رحلت على بن ابى طالب رفت . برادرش عتبه گفت : اهل شام این کلام را از تو نمى شنوند . گفت : مرا واگذار .۲۴
نتیجه این که :
بعد از تصریح رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ که خداوند در شأن او فرمود : ( وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ )۲۵ به خلافت بلافصل و افضل بودن على بن ابى طالب از همه امت از هر جهت ، و با وجود اجماع همه فِرَق و اعتراف حتى از سخت ترین دشمنان آن حضرت ـ که هر چه در قدرت براى خاموش کردن نور او داشتند به کار بردند ـ شکى باقى نمى ماند که على بن ابى طالب همان بدر تام و ماه تابانى است که باید جانشین خورشید آسمان نبوت باشد ، و در اشراق انوار کتاب و حکمت قائم مقام رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)باشد ، و در هدایت و پیشوایى نایب آن حضرت باشد : ( أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَینَة مِّن رَّبِّهِ وَیتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ ) .