ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عابدترین اهل زمان خود بود ، عامّه و خاصّه نقل کردند : که ضرار بن ضمرة کنانى بر معاویه وارد شد ، معاویه به او گفت : على را برایم وصف نما .
گفت : مرا از این امر معاف کن یا امیرالمؤمنین .
معاویه گفت : معافت نمى کنم .
گفت : بنابراین چاره اى نیست ;
او بعید المدى ـ دوررس از مردم ـ بود ، او شدید القوى بود ، کلام فصل ـ قاطع ـ مى گفت ، و حکم به عدل مى نمود ، علم از جوانب او فوران مى کرد ، و حکمت از نواحى او آشکار بود ، از دنیا و رونق آن بى زار ، و به شب و تاریکى آن مأنوس ; به خدا سوگند او بسیار اشک ریز ، و بسیار در تفکّر بود ، کفّ دست خود برمى گرداند ـ کنایه از حالت تفکّر و حزن ـ و با خود گفتگو مى کرد ; از لباس به کم آن ، و از طعام به غلیظ و بدون خورشت آن بسنده مى کرد ; به خدا سوگند همانند یکى از ما بود ، هنگامى که پیش او مى رفتیم نزدیک ما مى شد ، و هر زمان که از او درخواست مى کردیم جواب ما را مى داد ، و با این که به ما نزدیک بود و مقرّب نزد ما بود از هیبتى که داشت با او سخن نمى گفتیم ; اگر تبسّم مى نمود همچون لؤلؤ منظوم ( به رشته کشیده شده ) بود ، اهل دین را تنظیم مى نمود ، و مساکین را دوست مى داشت . افراد قوى در امر باطل خود به او طمع نداشتند ، و افراد ضعیف از عدل او مأیوس نبودند .
خدا را شاهد مى گیرم که در بعضى حالات ، در حالى که شب پرده هاى تاریکى خود را افکنده ، و شب ستارگان خود را غارت نموده بود ، او را مى دیدم که به سوى محراب خود مى رود در حالى که محاسن خود را گرفته ، و همچون مار گزیده به خود مى پیچید ، و همچون گریه حزین گریه مى نمود ; گویا الآن مى شنوم که مى گوید : یا ربنا یا ربنا ، به سوى خدا تضرّع مى نمود ، سپس به دنیا مى گفت : به من طمع دارى ، به من مشتاق شدى ؟ دور باد ! دور باد ! غیر از من را مغرور کن و گول بزن ، هر آینه از تو سه مرتبه دور شدم ( تو را سه طلاقه کردم ) پس عُمر و زمان تو کوتاه ، و مجلس تو کوچک ، و خطر و اهمّیت تو کم است ، آه ! آه ! از کمى توشه و دورى مسافت و وحشت راه .
پس اشکهاى معاویه بر ریشش جارى شد ، و نتوانست خود را نگهدارد ، و با آستین خود آنها را خشک مى نمود ، و مردم از گریه گلوگیر شدند .
پس معاویه گفت : آرى ، اینچنین بود ابوالحسن (رحمه الله).۱
حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) بر پدر خود امام زین العابدین (علیه السلام) وارد شد ، از عبادت به حدّى رسیده بود که هیچ کس به آن نرسیده بود ، هر آینه رنگ او از شب زنده دارى زرد ، و دو چشم او از گریه سرخ شده بود ; پیشانى آن حضرت پینه بسته بود ، و بینى اش از سجود ساییده شده بود ، و دو ساق و قدم آن حضرت از ایستادن در نماز ورم کرده بود .
حضرت باقر(علیه السلام) فرمود :
پس چنین پدر خود را دیدم و نتوانستم جلوى گریه خود را بگیرم ، و بر او گریه کردم ، و پدرم در حال تفکّر بود ; بعد از گذشت زمانى از وارد شدن من ، به من التفات فرمود ، و گفت :
پسرم بعضى از آن نامه هاى مشتمل بر عبادت على بن ابى طالب را به من بده ، پس من به او دادم ، و حضرت کمى از آن قرائت فرمود ، و با بى تابى آنها را گذاشت ، و فرمود : چه کسى بر عبادت على بن ابى طالب قدرت دارد ؟ !