هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

آب و عطش

 
آب و عطش

سروده شاعر عرب «خالد بن معدان » در ترسیم چهره ناجوانمردانه جنود ابلیس (لشکریان یزید) خواندنی است :

جاؤوا برأسک یابن بنت محمد
مُتَرَمَّلاً بِدِمائِه ِ تَرمیلاً

و کأنّما بک یاابن َ بِنت ِ محمد
قتلوا جِهاراً عامدین رسولاً

فتلوک عطشاناً ولَمّا یَرقبوا
فی قتلک التّأویل َ والاتّنزیاً

و بُکیرَّون َ بِأن قُتِلت َ وَ اِنّما
قَتَلوا بک َ التکبیرَ و التَّهلیلاً

«ای پسر دختر پیغمبر، سر بریده تو را غلتیده به خون آوردند. و گویی با این کارشان ،پیامبری (یا پیامبر اکرم (ص) ب ) را آشکارا و عمداً کشتند.
تو را با لب تشنه به قتل رساندند و در این باره ، به ظاهر و باطن قرآن - که به رعایت حق اهل بیت (ع) سفارش می کند - توجهی نکردند.
آنان قتل تو را کار بزرگی می پندارند، و توجه ندارند که با کشتن تو، صدای تکبیر و تهلیل (لا اله الله ) را کشتند.»
  
بخواب ای نو گل پژمان پرپر
بخواب ای غنچه افسرده اصغر

نترس ای کودک ششماهه من
که این جا خفته هم قاسم هم اکبر

مگر باز از اعطش می سوزی ای گل
که از خون گلولب می کنی تر

غرقه در خون شه بطحا و امام حرم است
ماه اندوه و غم است

داد جان تشنه لب از کین به لب آب فرات
کشتی اهل نجات

ضَیف ُ ألَم بِأرض ٍ وِردُها شَرَع ُ قَضی بِها
وَ هُوَ ظامی القَلب ِ حائِمه ُ

لَهفی عَلی ماجِدٍ أربَت أنا مِلُه
عَلَی السّحاب ِ غَدا سُقیاه ُ خاتِمُه ُ

«جان عالم به فدای مهمانی که وارد شد در زمین کربلا، و مهمانداری کردند او را به آبی که بر همه کس مباح بود، حتی جانوران صحرا از آن می خوردند، روی او و عیالش بستند و شهید کردند، او را در حالتی که تشنه بود و جگرش از شدت عطش می سوخت .»
«اندوه من بر بزرگواری است که ریخت انگشت های آن بزرگوار، آب را براَبر؛ یعنی آب ابر، از دست آن جناب است . و گردید آخر الامر آبخور آن حضرت ، یا بارانی که از آن سیراب شود انگشتری وی .»

از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

فرزند نبی حسین مظلوم
دلبند علی جهان ادراک

جان داده به زیر خنجر تیز
با حنجر خشک و چشم نمناک

لب تشنه ساغر شهادت
دل خسته تیر قوم بی باک

در حیرتم که آب مگر آبرو نداشت
گر آبروی داشت چرا روبه او انداخت

جان فدای آن که ز راه وفا نمود
جان را برای دوست به قربان و تشنه بود

خوبی به خلق کرد و بدی دید در عوض
از جان گذشت آن شه خوبان و تشنه بود

زن و کودک پریشان از غم او
وجودیَم ، نبودنَم غم او

لب شط ّ فرات و لب بسوزد
عطش لبهای شه بر هم بدوزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد