هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

کسى که در میدان و مسجد پیوسته با خدا بود ..... آن شب ستاره هاى غمگین، با آه و ناله گرد هم آمده بودند

حق با على است

( در سوگ اولین مظلوم عالم هستى)

[تصویر:  ya.ali5.jpg]


کسى که در میدان و مسجد پیوسته با خدا بود 


آن شب ستاره هاى غمگین، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانه اى در کوفه مى نگریستند. زمین مى گریست.


  
آسمان نالان بود. دیوارهاى کوفه از ترس حدوث «واقعه» به هم نزدیک مى شدند، شاید جلوگیر آن باشند. پرنده هاى نگهبان در چارسوى مسجد کوفه، نگهبانى مى دادند.


شب پره هاى مهاجم ضمن این که به یکدیگرنوید مى دادند، ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود، آخر حمله به یک فرد نبود؛ حمله به تمام انبیا و اولیا و صالحان و صدیقان بود.


مى خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى خواستند عروه الوثقاى دین را نابود سازند. ابن ملجم، نماینده خفاشان شب با وحشت، براى رسیدن به آرزوى دیرینه اش، به مسجد آمده و کمین کرده بود. ولى چگونه اقدام به آن کار کرد؟! چقدر باید شقاوت و بدبختى، وجود یک به ظاهر انسانى را فراگیرد تا دستش به شمشیر بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آید که برق ذوالفقارش دل یلان عرب را مى لرزاند و زهره قهرمانان را مى شکافت؛ رادمردى که در برابر اشک یتیمان ومحرومان مهربان تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشک هاى غم دیدگان را پاک مى کرد و دست محبت بر سرشان مى کشید و با آنان چون فرزندان خویش رفتار مى نمود.


چگونه مى توانست آن اشقى الاشقیا شمشیر زهراگینش را بر سر آن نامتناهى فرد بزند؛ او که محور مرکزى تمام فضایل بود. آن انسان کاملى که مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشین به حق او بود. او که نمى توان با کلمات حقش را ادا کرد و توصیفش نمود، زیرا جز خدا و رسولش کسى نتوانست و نخواهد توانست تا روز رستاخیز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درک کند؛ نه آن ها که پرستیدندش و نه آن ها که پیرویش کردند؛ همه در شناخت مقامش حیران و سرگردانند. 


شاعران و سرایندگان در برابر کوه عظمت، چه مى توانند بسرایند وسخنوران و نویسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان وحکیمان در این اقیانوس مواج حکمت غرق مى شوند، جز آن که او خود به دادشان برسد و آن ها را به کرانه نجات برساند.


نه تنها زمینیان که افلاکیان نیز از این عظمت خدایى که متجلى در یک فرد شده است، انگشت حیرت به دهان گرفته اند. این چگونه مخلوقى است که تمام صفات متضاد را در خود جمع کرده است. هنگامى که گرد و خاک جنگ، فضا را تیره وتار مى کند و قلب پهلوانان به لرزه مى آید، سیماى او برافروخته ولبانش متبسم و قلبش محکم، آن چنان بر میمنه و میسره مى تازد و باشمشیر برانش بر فرق دشمنان فرود مى آورد و با ضربت هاى سهمگینش درلحظه لحظه هاى کارزار، یلان بى شمار را در خاک و خون مى غلطاند که جزاو کسى مانند او نیست، و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مى گرید و براى این که بنده اى سپاسگزار باشد در خانه و در میدان، با نماز و نیایش و گریه و زارى، شب را به صبح مى رساند «الم اکن عبدا شکورا».


هرگز فجرى بر روزگار على نتابیده که دیده اش در خواب باشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته که در غفلت باشد. پیوسته به یاد خدا و دایم در ذکر او است، او را از خدایش هیچ امرى جدا نمى سازد، چه در جنگ باشد و چه در دکه القضاء؛ چه در خانه باشد و چه بیرون از خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او فرق نمى کند؛ همواره در حال عبادت و شکرگزارى است. 


او تنها اطاعت خدا را مد نظر دارد وتنها به تکلیف شرعى اش عمل مى کند چه در مسند خلافت باشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با یتیمان! چه در نبرد قاسطین و مارقین وناکثین باشد و چه در کنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائیده شدن از مادر در کعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد کوفه. آن جا لب به شهادتین مى گشاید و این جا لب با ذکر شهادتین فرو مى بندد. 


على نقطه مرکزى و تمام فضایل و منش هاى والا و اخلاق انسانى و کمالات معنوى گرداگرد وجودش مى چرخد؛ پس على همیشه رستگار است و اگر کسى خواهان رستگارى و رسیدن به خوشبختى و سعادت باشد، باید فقط دنباله رو او و پیرو او باشد. و جز این راهى براى رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در آخرت نیست.


على مردم را به سوى خدا دعوت مى کند و على همگام با محمد، رسالت اورا ادامه مى دهد و تکمیل مى کند. خود آن حضرت در تفسیر آیه «انماانت منذر و لکل قوم هاد» مى فرماید:
«رسول الله المنذر و اناالهادى؛ رسول خدا هشدار دهنده است و من هدایتگرم.»(مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 129)

فخر رازى در تفسیر این آیه ادامه مى دهد:

رسول خدا(ص) دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذرم و سپس اشاره به کتف على کرد و فرمود: 


«انت الهادى، بک یهتدى المهتدون من بعدى؛ تو هادى هستى که پس ازمن هدایت خواهان به وسیله تو هدایت مى شوند.» و همین یک سخن کافى است بر خلافت بلافصل على پس از رسول الله؛ ولى چه باید کرد که برخى از دانشمندان حق را آشکار مى بینند و باز هم از آن روى برمى گردانند! و على «شاهد» است و بر بینه پیامبر، گواه است «افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه» آیا کسى که دلیلى روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستین (على)... که برتمام شئون وجودى دلیل بر صدق ادعاى رسول الله است. سیوطى در تفسیر«درالمنثور»ش در ذیل این آیه شریفه نقل مى کند که امیرالمومنین على علیه السلام خود فرمود: «رسول الله على بینه من ربه وانا شاهد منه» و در موردى دیگر از خود رسول الله روایت مى کند که فرمود: «افمن کان على بینه من ربه انا و شاهد منه على». 


و على «صالح المومنین» است. جایى که ولایت به خدا نسبت داده مى شود چه کسى پس از «الله» ولایت بر مومنین را داراست؟ همه تفسیراین آیه را مى دانید و تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل کرده اند که مقصود از «الذین آمنوا» که در آیه ولایت آمده، على است، زیرا تنها او بود که در حال نماز، به سائلى صدقه داد وخداوند آیه ولایت را درباره اش نازل کرد ولى در جاى دیگر نیز خداوند مى فرماید: «فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنین» پس خداوند و جبرئیل و آن رادمرد شایسته از مومنان، ولى اوست. در این جا نیز پیش از مفسران شیعه، مفسران اهل سنت، غرض از صالح المومنین را در این آیه «على» دانسته اند و از رسول الله نقل مى کنند که فرمود: «و صالح المومنین، على بن ابى طالب» و نه تنها سیوطى در«درالمنثور»ش، که صاحب «کنزالعمال» در صفحه 237 از جلد اول کتابش همین مطلب را نقل کرده اند. و ابن حجر در «صواعق»ش و هیثمى در «مجمع الزواید»ش نیز به تفصیل و با بیان بیش ترى نقل کرده اند. 


و على «انفاق کننده است در پنهانى و آشکار». ابن عباس در ذیل آیه شریفه «الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه»نقل کرده که این آیه درباره على نازل شد، زیرا على چهار درهم داشت، یک درهم را شبانه و درهمى را روزانه و یک درهم را آشکارا ودرهمى را مخفیانه، در راه خدا انفاق کرد.(اسد الغابه ابن اثیرج 4 ص 25) زمخشرى در «کشاف»، سیوطى در «درالمنثور»، هیثمى در«مجمع الزواید» و ابن حجر در «صواعق المحرقه» و ده ها مفسر ودانشمند همین را ذکر کرده اند. 


و على «خیر البریه» است. او بهترین مخلوقات و برترین آفریدگان آفریدگار متعال است. او والاتر و شریف تر و افضل همه انسان هاى روى زمین است. و پس از على بهترین مردم، پیروانش هستند. من این رانمى گویم که مفسران اهل سنت مى گویند، پس چرا خود جزء پیروان على نمى شوند و چرا خود شیعه «خیر البریه» نمى شوند و چرا از او فاصله مى گیرند. 


ابن جریر طبرى در جلد30 صفحه 171 از تفسیر معروفش «طبرى» نقل مى کند که پیامبر در ذیل آیه «اولئک هم خیر البریه» فرمود: «انت یا على و شیعتک». تو اى على و شیعیانت بهترین مردم هستید. چه گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا و رسولش سراغ دارید؟ پس چرا «اذن واعیه» نیست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟ سیوطى در تفسیر الدرالمنثور به تفصیل بیشتر نقل کرده که جابربن عبدالله گوید: ما نزدپیامبر نشسته بودیم که ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: «و الذى نفسى بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه؛ به همان خدایى که جان من در قبضه او است سوگند که این مرد و شیعیانش رستگاراننددر روز رستاخیز». سپس این آیه نازل شد: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه». 


و على «اهل ذکر» است. پس هر چه را نفهمیدیم باید از پیشگاه على و آل على سوال کنیم و باید از علوم آنان بهره ببریم تا پاسخ سوال هایمان را دریابیم.


جابر جعفى نقل مى کند که وقتى آیه «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» نازل شد، على علیه السلام فرمود: «نحن اهل الذکر؛ ما اهل ذکریم».(تفسیر طبرى،ج 17،ص 5) وعلى «رحمت خدا» است. و چه شیرین است سخن حق که مى فرماید: «قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفر حوا هو خیر مما یجمعون؛ بگو به فضل خدا و به رحمتش امیدوار باشند و این سان خرسند شوند که این بهتر است از آنچه جمع مى کنند.»


ابن عباس مى گوید: مقصود از فضل الله، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و مقصود از«رحمته» على علیه السلام است. (تاریخ بغداد،ج 5،ص 15) و على «صدیق» است. هر جا سخن از رسول خدا است، پس از او به نحوى به على اشاره شده است. در سوره زمر مى فرماید: «والذى جاء بالصدق وصدق به اولئک هم المتقون؛ و آن کسى که صدق و راستى را آورد و کسى که او را تصدیق نمود، آنان تقوا پیشگان اند.» و در اینجا رسول خدا است که دلیلى راستین از سوى پروردگارش آورده و پیام خدایش را به مردم ابلاغ کرده و کسى که از ساعت نخست، او را تصدیق کرد و به اوایمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و پشتیبان او بود، على بود.


آنچه در این جا فهرست وار یاد آور شدیم، کمتر از یکهزارم فضایل آن حضرت است که تنها در برخى از کتابهاى اهل سنت دیده شده واگر کسى بخواهد همه فضایل حضرت را از زبان حضرت رسول، صلى الله علیه و آله، به تنهایى یاد آور شود، مثنوى هفتاد من مى شود. 


بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گه و بى گاه، در سفر و حضر، در صبح و شام، به مناسبت و بدون مناسبت، نقل شده، تصادفى نیست که سخن او سخن حق است «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى». پس آنچه پیامبر درباره على گفته است، تکرار سخن پروردگار است. ولى چه رازى در این امر نهفته است؟ و چرا پیامبر پیوسته از على سخن مى گوید و نه تنها در جمع که اگر یک نفرهم در محضر مبارکش نشسته بود، به مناسبتى یا هم بدون هیچ مناسبت، بلکه ابتداء به ساکن، در مدح و وصف على، سخن مى راند؟ 


شاید راز آن همه تاکیدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله علیه و آله در این باشد که خود مى دید این مردم پس از رحلت حضرتش با على چه مى کنند! او سقیفه را و سقیفه سازان را مى دید که چگونه پیش از خشک شدن آب غسل جسد مبارکش، گردهم مى آیند و تمام سخنان او رانادیده مى گیرند و با یک توطئه از پیش ترسیم شده، على را از حق خویش جدا مى سازند و خلافت را که امرى است الهى به دیگرى مى سپارند و سپس به یکدیگر پاس مى دهند و على را خانه نشین مى کنند و به این هم بسنده نکرده که خانه اش را آتش مى زنند و همسرش را که تنها یادگار رسول خدا است به شهادت مى رسانند و آن روز هم که بافریاد عمومى مردم، خلاف به او منتقل مى شود، از همان روز اول، جنگ و کارزار را با او آغاز مى کنند و تا روز رسیدن به لقاى محبوب، ازجنگیدن و قتال او فروگذار نمى کنند. 


پیامبر تمام این رخدادهاى تلخ را مى دید، و لذا بیشتر تاکید بریارى رساندن به على و تایید مطلق او مى کرد، شاید افرادى ازمهاجرین و انصار متاثر شوند و به احقیت على معتقد گردند و درروزى که او غریب و تنها مى ماند، از او دفاع کنند و دست از اهل بیت رسول الله بر ندارند. و چقدر اینان کم بودند! همواره یاوران حق درتاریخ کم بوده اند. خود حضرتش مى فرماید: 


«لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله؛ در راه حق از کمى یارانش نهراسید». و سرانجام على که صبرش کوه را به لرزه در مى آورد، دربرابر آن همه بى وفایى ها، نامردى ها، نفاق ها و آزارهاى دشمنان و یانا اهلان سست عنصر، فریاد بر مى آورد: خدا شما را بکشد. قلبم را پر از جراحت و سینه ام را مالامال از اندوه و غم کردید... هان اینک عمر را از شست سال مى گذرد (ولى به سخنم گوش نمى دهید و اطاعتم نمى کنید) و کسى که اطاعت نشود، رایش پذیرفته نیست.» و این چنین درد دل هاى على بسیاراست که نه تنها از دشمنان بلکه از یاران بى وفایش ناله مى کند وآن چه نگفته است بسیار زیادتر از گفتنى ها است. به خدا هر گاه ناله هاى على را مى خوانم، بیش از حادثه شهادتش دلتنگ و گریان مى شوم؛ گو اینکه شهادت على مایه آسایش و آرامش او بود که از دست این نااهلان راحت شود و به دوست بپیوندد، چه او آن قدر به مرگ علاقه مند است که از کودک بر پستان مادر افزونتر.
و این سان على جهان را با قلبى پر از خون وداع مى کند و در شب قدر، رستگارانه به خداى کعبه مى پیوندد.
 سلام و درود خدا بر على و آل على باد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد