هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

حضرت زهرا سلام الله زنسلش ظاهر آمد نور مطلق، قائم بالحق چو نورش در بسیط ارض، از عرش برین آمد

زنسلش ظاهر آمد نور مطلق، قائم بالحق
چو نورش در بسیط ارض، از عرش برین آمد

خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمین آمد

زنورش رحمت از رب المشارق تافت بر عالم

چو زهرا را ظهور، از رحمه للعالمین آمد

به رشگ آسمان طالع شد از روی زمین ماهی

که از شرم رخش خورشید، خاکستر نشین آمد

هویدا گشت بر چرخ نبوت کوکبی تابان

که مهرش مشتری چون زهره بر ماه جبین آمد

زعرش کبریا بر فرش چون نورش هویدا شد

ملایک در طوافش از یسار و، از یمین آمد

چو از جان آفرین در صورت آمد نقش این دختر

هزاران آفرین بر نقش، از جان آفرین آمد

زنی مانند این مادر پسر ناورد یا دختر

در این ام العوالم، تا بنات آمد بنین آمد

جمالی در تجلی آمد از پیراهن امکان

که صد خورشید و ماهش جلوه گر از آستین آمد

صدفها بحر امکان پرورید از لؤلؤ مکنون

که تا یک دُرج او را دَرج در دُرّ ثَمین آمد

مگر ام الکتابست این بتول از وحی سبحانی

که نسلش محکمات، آیات قرآن مبین آمد

چو خورشید است پیدا از دو روشن گوشوار او

که این کرسی نشین را منزلت عرش برین آمد

در او نور علی ممزوج با نور محمد شد

مه و خورشید از این مشرق، صباح واپسین آمد

علی عین محمد بود در عین فؤاد، اما

تعین بود کاینجا پرده بر عین دو بین آمد

زنسلش ظاهر آمد نور مطلق قائم بالحق

از این مولوده، مولودی چو رب العالمین آمد [1]

از آن تاری که چرخش رشت با دست عبودیت

میان حق و جبرئیل امین حبل المتین آمد

علی مرآت یزدان بود و ذاتش بی قرین آری

خدای بی قرین مرآت ذاتش، بی قرین آمد

بتول آیینۀ شد، آئینۀ اوصاف یزدان را

چنان آئینه را، آئینه در عالم، چنین آمد

چو از رنگ تعین، صاف شد اوصاف این دختر

ز بی رنگی رخش، آئینۀ سلطان دین آمد

نجویند اهل بیتش استعانت جز به نور او

که در هر ورطه نورش، مستعان و مستعین آمد

ملایک را از آن شد، سجده واجب بر گل آدم

که این نور خدا را جلوه اندر ماه وطین آمد

یقین در حق ندارد هر که شک در حق او دارد

بلی حق الیقین، از دولت عین الیقین آمد

ولایش آب حیوانست جاری در عروق دل

حیات جان انسانی از این ماء معین آمد

خدا بر حرمتش چون اسم اول خواند از خامس

به شوق پای بوسش، ز آسمان روح الامین آمد

زحسن طلعتش افتاد عکسی آفرینش را

زعکس روی او پیدا بهشت و، حور عین آمد

نمود از سایۀ قدش تجلی، نخلۀ طوبی

بیانات لبش، نهرین شیر وانگبین آمد

چنان از ماه رویش روشن آمد، ظلمت غبرا

که گوئی بر زمین، مهر از سپهر چارمین آمد

کنیزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقیسی

غلامش را سلیمان بندۀ تاج و نگین آمد

به حق فرمود، الحق قره العینش، رسول حق

که حق بین نور او، در چشم خیر المرسلین آمد

در اوصاف کمال او، همین کافیست بر دانا

که این دوشیزه را شوهر، امیر المؤمنین آمد

(فؤاد) از جان و دل چون دوست دارد آل محمد را

به سمع جان اهل دل، کلامش دل نشین آمد


فتح الله قدسی معروف به (فؤاد کرمانی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد