حضرت آیت الله علوی بروجردی سلمه الله ضمن خیر مقدم به عزیزان سپاهی شرکت کننده در دوره تربیت و تعالی، با اشاره به سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم فرمودند:
ورود فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم، برای این شهر و کشور، و بلکه برای همه شیعیان، برکات بسیار زیادی را به همراه داشت؛ چه اینکه آن حضرت، شخصیتی هستند که قبل از ولادتشان، امام صادق علیه السلام به ظهور این وجود مبارک و نیز به دفن بدن مطهر ایشان در شهر قم خبر داده بودند و آن حضرت، این خطّه را نیز حرم اهل بیت علیهم السلام نامیدند. از این رو، ورود ایشان به این شهر، تحولی بزرگ را قرین خود ساخت.
مردم قم در آن زمان، ورود حضرت معصومه را به شهر خودشان بسیار گرامی داشته و همه آنها به استقبال ایشان رفتند و از این که سلالهای از آل رسول صل الله علیه و آله و فرزند موسی بن جعفر علیه السلام و خواهر علی بن موسی الرضا علیه السلام به شهرشان وارد شده، افتخار میکردند. کما اینکه همین خیرمقدم گویی و گرامی داشتن، پیشتر در سفر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به ایران نیز رخ داده بود، با اینکه همه مردم در آن روزگار، شیعه و یا پیرو اهل بیت علیهم السلام نبودند. ولی، در هر نقطهای که علی بن موسی الرضا علیه السلام میرسیدند، مردم از دور و نزدیک برای دیدن ایشان هجوم میآوردند، یا از استماع حدیث و سخنان ایشان، فوق العاده استقبال میکردند که این تعبیر که مردم، خاک قدم ایشان را طوطیای چشم کردند، گزافه نیست.
سوال اصلی آن است که چرا و به چه علت مردم ایران نسبت به اهل بیت این گونه بودند؟ به راستی، اسلام در این کشور و این منطقه به چه صورتی آمده بود؟ چرا که شخص پیامبر صل الله علیه و آله به ایران نیامدند تا اسلام را عرضه کنند و اسلام را در مکه تبلیغ فرمودند، پس، اسلام به وسیله چه کسانی به ایران آمد؟
با مطالعه در تاریخ این کشور روشن میشود که از ابتدا علاقهای خاص در وجود این مردم نسبت به اهل بیت علیهم السلام و شخص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب سلام الله علیه بود؛ یعنی مردم این سرزمین از روز اول، اسلام را از دیدگاه علی بن ابی طالب و اهل بیت علیهم السلام دیدند، و همین اسلام اصیل در دل و جانشان قرار گرفت.
در جنگهایی که میان عربها با ایرانیان رخ داده، مثل جنگ قادسیه یا جنگ نهاوند که عربها آن را فتح الفتوح نامیدند، نظام ساسانی در ایران که یکی از ابر قدرتهای بزرگ آن روزگار بود، و همه تجهیزات و امکانات را نیز دارا بود، ولی شکست خورد؛ در حالی که سپاه آنان قابل مقایسه با لشکر اسلام نبود؛ چرا که فرماندهانی داشتند که جنگدیده بودند و در مقابل، سپاه اسلام، عدهای عرب پا برهنه بودند و سطح جنگهایی که قبلا داشتند، خیلی پایین بود، اما لشکر ساسانی شکست خورد و عجیب هم شکست خورد؛ یعنی به گونهای شکست خورد که لشکر و سپاهش از بین رفت و سربازان ساسانی دست از تنعم دنیوی برداشته و دسته دسته، از صمیم قلب تسلیم مسلمانان میشدند و این تسلیم شدن را آغاز رهایی خود میدانستند.
چرا این اتفاق افتاد؟ برای اینکه نه تنها سربازان ساسانی عقیده و ایمانی به فرماندهان و دولتشان نداشتند، بلکه مورد بهره برداری سوء قرار گرفته بودند. یکی از سلاطین ساسانی، شاهپور ذوالأکتاف (صاحب شانهها) نامیده میشد؛ چرا که در زمان او، شانههای سربازان را سوراخ و از میان آن طناب رد میکردند و به هم میبستند تا آنان نتوانند در جنگ فرار کنند.
ولی همین مردم، آوازهای که از اسلام شنیده بودند، آوازه برابری، عدالت و مساوات بود؛ یعنی نظام طبقاتی در آن وجود نداشت؛ به طوری که پیغمبرشان با مردم مثل یکی از آنها برخورد میکند؛ به گونهای که وقتی ایشان در میان مردم مینشستند، افراد ناشناس نمیتوانستند وی را از دیگران تشخیص بدهند.
دیگر در میان آنان، افراد شاهزاده و طبقهای ممتازی وجود نداشت که استفاده از برخی امکانات، مانند درس خواندن فقط مخصوص آنها باشد و افراد عادی حق عالم شدن را نداشته باشند. شاهد این سخن در شاهنامه فردوسی آمده است. آنجا که قصه فرد تاجر و ثروتمند را نقل میکند که مردی فعال و مبتکر بود و در آن زمان که برای دولت انوشیروان که سلطان عادل ساسانی خطاب میشد، مشکل مالی پیش آمد و وضع اقتصادی آن حکومت به هم ریخته بود و نیاز به قرضه ملی پیدا شد تا حدی که باید از مردم پول میگرفتند و مشکلشان را حل میکردند. آنان در زمانی که میخواستند اعلام قرضه کنند همان فرد تاجر به نزد انوشیروان رفته، به وی گفت: من به تنهایی میتوانم تمام کسریِ بودجه دولت را جبران کنم، ولی به شرطی که اجازه دهید تا فرزند من علم بیاموزد و به مکتب برود. انوشیروان پس از فکر و تامل در جواب او گفت: با اینکه واقعا ما به این پول نیاز داریم اما من شخصا، حاضر نیستم تا نظام حکومتی را به هم بزنم و فرزند تو در کنار شاهزادگان درس بخواند، و لذا، این شرط را قبول نکرد. باری، مردم این گونه تبعیضها را به چشم دیده بودند و از آن طرف، از اسلام نیز رحمت و عدالت و مهربانی را شنیده بودند.
مردم شنیده بودند که اسلام مکتبی است که دعوت به فضائل اخلاقی میکند و تنها زمانی انسانها را دارای ارزش و با کرامت میداند که تقوا داشته باشند: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ »؛[1] یعنی پولداری و مقام، معیاری برای ارزش نیست، بلکه تقوا، ملاک ارزشگذاری است. هر آن کسی که برای دیگران مفید است و به دیگران خدمت میکند، ارزش دارد.
بنابراین، با اینکه در دولت ساسانی، پول و مقام برای سربازان وجود داشت، ولی یک چیز ناقص بود و نتوانست آن را تأمین کند و آن، میل فطری به خوبیها و اخلاق بود؛ امری که حتی در میان دزدان نیز بدیهی و روشن است و آنان همیشه اموال دزدی را در نزد فردی از میان خودشان قرار میدهند که امانت داری او از دیگران قویتر باشد.
علت نفوذ دین پیامبر صل الله علیه و آله در کمتر از 40 سال در دنیا به سبب رعایت اخلاق و مهربانی بود؛ پیامبری که در آغاز، مردم او را سنگ میزدند و اذیت میکردند و شکمبه شتر روی سر مبارکشان میانداختند، توانست در کمتر از 40 سال، اسلام را به جایگاهی برساند که دو ابرقدرت مطرح آن روزگار از اسلام شکست بخورند. نمونههای زیادی از اخلاق و گذشت پیامبر با مردم در تاریخ وجود دارد ولذا، قرآن هم در باره ایشان میفرماید: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ [2] یعنی ای پیغمبر، چون تو اخلاق خوب و نرمی داشتی و با نرمی با مردم برخورد میکردی، به موفقیت رسیدی و اگر انسانی عصبانی تند مزاج میبودی، مردم از دور تو پراکنده میشدند. لذا، پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله در دلها نفوذ کرد.
این قصه در تاریخ معروف است که روزی پیغمبر در بیرون شهر مدینه تنها بوده، گرفتار یکی از مشرکین شد. وی، بلافاصله شمشیرش را کشید و رو کرد به پیغمبر و به ایشان گفت: بالاخره تو تک و تنها به دام من افتادی. پیغمبر هم سلاحی با خود به همراه نداشت. فرد مشرک به ایشان گفت: اکنون چه کسی میتواند تو را نجات دهد؟ پیغمبر آرام فرمودند: خدا. هنگامی که فرد مشرک شمشیر را بالا برد تا پیامبر را به قتل برساند، پایش لغزید و بر زمین سقوط کرد. در این هنگام، پیغمبر فورا، شمشیر او را برداشته و به آن مرد فرمودند: اکنون چه کسی میخواهد تو را از دست من نجات دهد؟ وی که مردی باهوش بود به ایشان گفت: آقایی و کرم تو. در این هنگام، پیغمبر شمشیر را بر زمین انداختند. یعنی پیغمبر مبعوث نشده تا بدی را با بدی جواب دهد و مقابله به مثل کند. بلکه حتی به مثل فردی مانند ابوسفیان که بیشترین اذیت و آزار را برای ایشان داشت، اسلامش را پذیرفت، در حالی که کاملا بر مکه و ابوسفیان پیروز شده بود. وقتی که ابوسفیان آمد تا شهادت بدهد پیامبر صل الله علیه و آله میدانستند که وی دروغ میگوید، ولی او را رد نکرد و پذیرفت. در روز بعد از فتح مکه، که برخی از مسلمانان فریاد بر میآوردند که امروز روز انتقام است فرمودند که نه امروز روز رحمت و گذشت بر تمام جرم و جنایاتی است که نسبت به ما انجام دادند؛ جنایتی مانند کشتن عموی پیغمبر، حمزه سیدالشهدا و مثله کردن او؛ جنایتی که حتی هند همسر ابوسفیان سینه حمزه را شکافته و جگر او را خورده بود؛ یعنی همین کاری که امروز، وهابیها انجام میدهند که تبعیت از همان تفکر دارند. ولی پیغمبر آنان را بخشید و خانه ابوسفیان را در کنار خانه کعبه و مسجد الحرام و خانه سایر مردم، مأمن قرار داد. این همان رحمتی است که نفوذ در دلها کرد.
لذا، ابوسفیان در پاسخ به هند جگرخوار که گفته بود با این همه اشتباهاتی که ما کردیم، پیغمبر صل الله علیه و آله با ما چگونه رفتار میکند؟ لازم سلاح و نفراتی را تدارک ببینیم که در صورت حمله به خانه با آنان مقابله کنیم. ابوسفیان گفته بود که پیغمبر اهل انتقام نیست و لازم نیست در خانه را هم ببندی؛ زیرا آنها از در وارد نشدند، بلکه از دل وارد شدند.
نتیجه آنکه به این علت، مردم ایران مقدم حضرت معصومه سلام الله علیها و نیز مقدم علی موسی الرضا علیه السلام را گرامی داشتند که جز عفو و رحمت از اسلام و دین ندیده و نشنیده بودند.
پیامبر صل الله علیه و آله با فضیلت، گذشت و بزرگواری توانست در دلها نفوذ کند. در دعای ابراهیم آمده است: « فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ».[3] وقتی زن و فرزند را در مکه گذاشت، دستش را بلند کرده به خدا عرض کرد: « رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ »[4]، طبق دستور، زن و فرزند را در بیابان بیآب و علف آوردم، اما خدایا، دلهایی از مردم را برانگیز که متوجه آنها باشند. لذا پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله نیز از در و دیوار وارد نشد، بلکه از طریق دلها بر مردم نفوذ کرد. این به عنوان یک میراث برای اهل بیت علیهم السلام نیز ماندگار شد. به طوری که امروز، بسیاری از مردم با پای پیاده برای زیارت سیدالشهدا علیهالسلام در اربعین به کربلا میروند. و مردمی دیگر که خودشان فقیر هستند، ولی بهترین امکانات خانه را در خدمت زائران قرار میدهند و به آن افتخار میکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیغمبر صل الله علیه و آله فرمود: «طبیب دوار بطبه»[5]، یعنی ایشان طبیبی است که خودش دنبال درمان مریض میرود. لذا با مشرکی که در بدترین شرایط، نسبت به پیغمبر صل الله علیه و آله بدترین اعمال را انجام داده، به چشم مریض به او نگاه میشود. داستان قاتل حضرت حمزه معروف است که پس از مسلمان شدن او، مورد عفو قرار گرفت و فقط پیامبر اکرم از او خواهش کردند که کمتر در مقابل چشمان مبارک ایشان ظاهر شود: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ »[6] یعنی، تو ای پیامبر از روی رحمتی که خداوند به تو اعطا کرده، با مردم به مهربانی و نرمی برخورد کردی و اگر تندخو میبودی آنان از دورت پراکنده میشدند. لذا، قران کریم پیامبر را رحمت برای عالمیان میداند: « وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ »[7] لذا، پیغمبر حتی به فردی که بدترین جنایات را در حق ایشان انجام داده بود، باز به چشم طبیبانه به او نگاه میکرد نه به چشم یک دشمن. و وظیفه خودش را نجات او میدانست. اهل بیت علیهم السلام نیز اینگونه بودند؛ مثل رفتار امیرالمومنین نسبت به قاتل خودش، که او را نصیحت میکرد و برای او شیر میفرستد و به او محبت مینمود؛ چه اینکه انسان مریض، بدحال است و نیاز به علاج و درمان دارد. آری، علاج اجتماع در برخی مواقع به حذف افراد است، ولی این کار در نهایت، زمانی خواهد بود که هیچ راهی برای صلاحیت آن فرد وجود نداشته باشد. سیدالشهدا علیه السلام نیز در لحظات آخر عمر، و در آن زمانی که شمر روی سینهاش نشسته، شمر را نصیحت مینمایند. چرا که این قاتل، فردی مریض و بدحال است و نباید او را رها کرد.
باری، این همان محبتی بود که پیغمبر به نام اسلام به ارمغان آورد و در حدیث آمده است که: «هل الدین الا الحب؟»[8] اصلا دین جز عشق و محبت چیز دیگری هست؟ در این حدیث آمده است که فردی خدمت پیامبر اکرم آمد و به ایشان عرض کرد که ما غیر از محبت شما، توشه دیگری برای قیامت نداریم و ایشان نیز همین جمله را به او فرمودند. یعنی دین همین محبت است دین دوست داشتن اولیای خداست و به همین جهت مردم، مقدم فاطمه معصومه را گرامی داشتند و یا برای شهادت امام رضا علیه السلام ملیونها نفر جمعیت به زیارت ایشان میروند؛ چون آنان در دلها نفوذ دارد.
ما نیز باید سعی کنیم تا رسالتمان را همین گونه انجام دهیم، تا در دلها نفوذ کنیم، و دلها را تسخیر کنیم. چرا که در واقع، سرمایهگذاری در دلهاست که جاودانه و باقی خواهد ماند و هیچ گاه آفت نخواهد داشت. لذا، بسیاری از شیعیان در طول تاریخ مانند حجر بن عدی فدایی اهل بیت بودند و هیچ گاه از ایشان تبری نجستند. امروز هم میبینیم که دشمنان اهل بیت، قبر جناب حجر بن عدی را میشکافند تا او بعد از 1400 سال هنوز هم در راه عشق به علی هزینه بدهد.
اگر دلها تسخیر شد آمریکا یا سلاح اتمی و یا هر دشمن دیگری، هرگز نمیتواند این بستر دل را از مردم بگیرد: « وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[9]یعنی اگر مؤمن هستید و ایمان در دلتان جای گرفته دیگر محزون نباشید که برتری و پیروزی با شما خواهد بود.
امیدواریم خداوند برکات وجود مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها و برادر گرامیشان آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام را شامل حال همه امت ما و همه رزمندگان و همه آنانی که از روز اول در مسیر اسلام زحمت کشیدند و به خصوص، شامل امام بزرگوار امت و مقام معظم رهبری نیز بفرماید. والسلام.