دو نکته درباره حافظ ابن خراش
با توجّه به شرح حالى که از حافظ ابن خراش آوردیم، اکنون نظر نگارنده نامه، و همچنین خوانندگان را در مورد او به دو نکته جلب مى نماییم:
نکته یکم: عدم اعتماد مصلحتى
ابن خراش از کسانى است که براى اخذ حدیث سفرهاى زیادى را به عراق، شام، مصر و خراسان رفته است. او به قدرت حافظه و شناخت حدیث وصف شده است.
نگاهى به شرح حال حافظ ابن خراش
در این جا بهتر است که سخن حافظ ذهبى را در شرح حال حافظ عبدالرحمان بن یوسف بن خراش مرور کنیم. ذهبى در شرح حال این حافظ بزرگ مى نویسد:
بکر بن محمّد درباره او مى گوید: از ابن خراش شنیدم که مى گفت: براى اخذ حدیث و به دست آوردن آن (متحمل رنج ها شدم تا جایى که) پنج بار ادرار خود را نوشیده ام!
ابو نعیم در مورد ابن خراش مى گوید:
در قدرت حافظه، کسى را تواناتر از ابن خراش ندیدم.
محور هشتم: تکذیب صریح حدیث توسّط حافظ ابن خراش
فراتر این که حافظ ابن خراش که یکى از حافظان بزرگ از دانشمندان اهل تسنّن در قرن سوم است بر بطلان حدیث «إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث...» و بر متّهم بودن مالک بن اوس به دروغگویى به طور خاص، تصریح نموده است.
محور هفتم: تکذیب عملى عمر بن عبدالعزیز و دیگران
هفتمین محور مورد بررسى درباره این حدیث، تکذیب عملى برخى زمامداران است. عمر بن عبدالعزیز با باز گرداندن فدک به فرزندان زهرا علیها السلام و به همان صورت اولش، به طور عملى این حدیث را دروغ شمرد; و البته ماجراى عمر بن عبدالعزیز از قضایاى ثابت شده تاریخ است. همچنین رفتار برخى دیگر از زمامداران که در کتاب هاى مفصّل نقل شده، گویاى این مطلب است.
کتب و تألیفات کتاب های اعتقادی
فدک در فراز و نشیب
محور ششم: تکذیب گفتارى و رفتارى حدیث به وسیله ابوبکر
ما به نگارنده نامه قول داده ایم که «بى طرف باشیم» و از خودمان چیزى نگوییم، امّا ابوبکر خودش با گفتار و کردارش این حدیث را تکذیب نمود.
أفی کتاب اللّه أن ترثک ابنتک ولا أرث أبی؟!
آیا در کتاب خدا آمده است که دخترت از تو ارث مى برد و من از پدرم ارث نمى برم؟
عمر گفت: به مسلمانان چه خواهى داد در حالى که مى دانى عرب به ستیز با تو برخواهند خواست؟
آن گاه عمر نوشته را گرفت و پاره کرد(1).
ادامه مطلب ...
محور پنجم: مطالبه میراث توسّط همسران پیامبر صلى اللّه علیه وآله
این روایت را رافعى نیز آورده است. وى مى گوید که از عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل شده که عروه و عمره گفته اند:...(3).
البتّه در این روایات نامى از شخص فرستاده شده نیامده است، ولى ابن شبه با سند خود از زُهْرى از عروه از عایشه نقل مى کند که همسران پیامبر عثمان را فرستادند...(4).
بلاذرى(5)، یاقوت حموى(6) و برخى دیگر نیز این چنین نقل کرده اند، پس پنهان نگه داشتن نام «عثمان» نکته اى ناپنهان دارد!
(7) صحیح بُخارى: 8 / 268 حدیث 7، صحیح مسلم: 5 / 153، مسند احمد: 6 / 262، سنن نَسایى: 4 / 66 حدیث 6311.
روایات نقل شده و اضطراب علما
این حدیث آشکارا نشان مى دهد که على علیه السلام و عبّاس آمده اند تا ارثشان را طلب کنند، نه ولایت و حکومت را، و این موضوع از مشکلات است. چرا که ابوبکر در همان ابتداى کار موضوع را از ریشه برید و نزد عبّاس و على علیه السلام و دیگران تأکید کرد که پیامبر صلى اللّه علیه وآله هیچ ارثى نگذاشته، و عمر نیز او را در این ماجرا کمک کرد. پس چگونه ممکن است عبّاس و على علیه السلام بعد از وفات ابوبکر بازگشته باشند و براى موضوعى که تمام شده و امیدى به دست یابى آن نیست، تلاش کنند؟!
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 16 / 229 و 230.
اندیشه اى در روایت
حال که این روایت را به گونه هاى متفاوت از بُخارى و مُسلم نقل کردیم و از چگونگى تصرّفات و تحریفات بُخارى آگاه شدیم، جا دارد که ما و نگارنده نامه در این نقل ها بیندیشیم و به نکات آن توجّه نماییم. نکات جالبى در آن ها دیده مى شود:
1 ـ ظاهر روایت چنین است که على علیه السلام و عبّاس فدک را مطالبه کرده بودند، بنا بر این، مرجع ضمیر «ها» فدک است.
این موضوع آشکارا در سخن یاقوت حموى در معجم البلدان ـ آن سان که نقل کردیم ـ دیده مى شود و نمى توان گفت: شاید آنان اموال دیگرِ رسول خدا صلى اللّه علیه وآله غیر از فدک را خواسته بودند.
همچنین این نکته را به ذهن مى آورد که چرا خود ابوبکر با گرفتن تعهّد فدک را به زهرا علیها السلام باز نگرداند؟
5 ـ عمر بن خطّاب در جریان گرفتن فدک و باز نگرداندن آن به حضرت على و حضرت زهرا علیهما السلام شخصاً همکار اصلى ابوبکر بود، با این حال چگونه ممکن است در زمان حکومتش آن را باز گردانده باشد؟
محور چهارم: تکذیب عملى حدیث توسّط عمر بن خطّاب
(1) صحیح مسلم: 5 / 152 و 153، کتاب الجهاد والسیر، باب حکم فىء
توجّه به تحریف بُخارى
بُخارى حدیث سابق را چند مرتبه نقل کرده، ولى عبارت: «پس شما او را دروغگو، خطاکار و خائن دانستید» را حذف نموده و یا به شکل هاى مختلف در آن تصرّف کرده است. وى در باب وجوب خمس آن را چنین روایت مى کند:
قال عمر: ثمّ توفّى اللّه نبیّه صلّى اللّه علیه وآله، فقال أبو بکر: أنا ولی رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله فقبضها أبو بکر فعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله، واللّه یعلم أنّه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، ثمّ توفّى اللّه أبا بکر، فکنت أنا ولی أبی بکر، فقبضتها سنتین من إمارتی، أعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله وما عمل فیها أبو بکر، واللّه یعلم أنّی فیها لصادق بارّ راشد تابع للحق.
عمر بن خطّاب گفت: آن گاه که خداوند پیامبرش را قبض روح نمود. ابوبکر گفت: من ولىّ رسول خدا صلى اللّه علیه وآله هستم; پس اموال را در اختیار گرفت و همان گونه رفتار کرد که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله در آنان عمل مى کرد و خدا مى دانست که او در ادّعایش صادق و درستکار و در راه راست و پیرو حق بود(!!)...(1).
(2) صحیح بُخارى: 5 / 207، 7 / 114، 8 / 267 و 9 / 187.
محور سوم: تکذیب حدیث به وسیله على علیه السلام و عبّاس
سومین محور بررسى این روایت این است که به طور مسلّم امیر مؤمنان على علیه السلام و عبّاس آن را نپذیرفته و تکذیبش کرده اند، چنان که در حدیثى که مسلم نقل کرده، آمده است:
فقال أبو بکر: قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله: لا نورث ما ترکناه صدقة، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه یعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ. ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولی رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله وولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً.
مالک بن اوس مى گوید: عمر بن خطّاب به على علیه السلام و عبّاس گفت: هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله از دنیا رفت ابوبکر گفت که من ولىّ رسول خدا صلى اللّه علیه وآله هستم. شما دو نفر آمدید، تو ارثِ پسر برادرت را مى خواستى و او ارث همسرش از پدرش را، ابوبکر گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله فرموده: «لا نورث وما ترکناه صدقة».
ادامه مطلب ...
محور دوم: قرآن حدیث «لا نورث» را تکذیب مى کند
(وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُودَ)(1).
و سلیمان وارث داوود شد.
بدیهى است که هر چه بر خلاف کتاب خدا باشد به طور حتم و ضرورت مردود است، زیرا حقیقتِ معناى میراث در لغت و در شرع عبارت است از انتقال آن چه که از ارث گذارنده بر جاى مانده است به وارثان او بعد از فوتش ـ چه مِلک باشد چه حق ـ آن هم مطابق با حکم الهى که در فقه بیان شده است.
ادامه مطلب ...
سه حدیث انحصارى
در کتاب هاى اصولى سه حدیث نقل شده است که تنها ابوبکر آن ها را روایت نموده است:
ـ حدیث یکم، حدیث ارث است که موضوع نوشتار ماست.
ـ حدیث دوم، حدیث «الأئمّة من قریش» است، که به نظر مى رسد این همان حدیثى است که ابوبکر در ماجراى سقیفه گفت و انصار را بدان مجاب نمود.
ـ حدیث سوم، حدیث «الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» است.
حدیث اول موضوع اصلى بحث است و آن را تکمیل خواهیم کرد، امّا این جا به اختصار در مورد دو حدیث دیگر نیز مطالبى را مطرح مى نماییم.
ادامه مطلب ...
محدّثان، متکلّمان و اصولیان همگى اتّفاق نظر دارند که این حدیث را فقط ابوبکر از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله نقل کرده، و هیچ فرد دیگرى آن را از پیامبر صلى اللّه علیه وآله نشنیده است. نه دامادش امیر مؤمنان على علیه السلام، نه عمویش عباس، نه دخترش فاطمه زهرا علیها السلام، و نه همسرانش و نه حتّى عایشه دختر ابوبکر، بلکه تا آن لحظه هیچ فردى حتّى عایشه نیز چنین حدیثى را از ابوبکر نشنیده بود... با آن که آنان به این موضوع و این حدیث بیشتر از هر کسى نیاز داشتند، و ابوبکر هیچ احتیاجى به دانستن آن حکم نداشت.
ادامه مطلب ...
از نظر ما بسیارى از صحابه و تابعین بارها به چنین خبرى عمل کرده اند و این کار مشهور و آشکار بوده و مخالفى نداشته است.
ـ نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.