به نیت سلامتی وتعجیل در فرج منتقم خون حسین بن علی علیه سلام
ان شاءالله
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
همایش شیرخوارگان
از شیر خواره ای به همه شیرخوارگان
آغوش گرم مادرتان نوش جانتان
زمان :
جمعه 95/7/16مصادف با 5محرم ساعت 10 صبح
مکان:
جوی آباد محله بختیاریها ، خ شمس ، خ پروین، نرسیده به مسجد حضرت امیرالمومنین علیه سلام ،دست چپ فرعی 9 ، گذر حضرت علی اصغر علیه سلام ، هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها
قیصر امینپور
کربلا، بیابان سوزانی است که در آن بال و پر منطق میسوزد. سر عقل خم میشود. پای چوبین استدلال میشکند و زبان استدلال، لال میشود.
پیش از حسین(ع) و پس از او، صحنه تاریخ هماره میدان نبرد حق و باطل بوده است. اما چرا از میان این همه، عاشورا حماسهای دیگرگونه است؟
شاید حضور چهرههای گوناگون یک جامعه، مثل زن، کودک، جوان، پیر و ... یا وجود تمام عناصر یک زندگانی کامل مانند تشنگی، ایثار، عشق، مظلومیت، نیایش، خواب، بیداری، جهاد، وفاداری و ... بر این تابلو، رنگی از جاودانگی پاشیده است.
اما غیر از این شاید بتوان گفت که در درگیری مستمر حق و باطل، چیزی که اثر آن کمتر از خود آن درگیری نیست، آگاهی تاریخ و جامعه از آن است، چون افراد و جوامع زوالپذیرند و اگر درگیری حق و باطل، تنها در میان نیروهای درگیر در کشمکش مطرح باشد. هر دو نیرو روزی از بین خواهند رفت. اما اگر پیام این درگیری به گوش تاریخ و به دست جامعه برسد، اثری زوالناپذیر خواهد داشت.
و شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یکی از دلایل وجودی قصص قرآن همین باشد. مثلاً در قصه فرزندان آدم، برادری به دست برادر دیگر کشته میشود و کلاغی برانگیخته میشود تا قاتل را گورکنی بیاموزد، اگر خدا نبود که ببیند و بنگارد و پیامآوری نبود تا پیام را برساند، شاید خون هابیل برای همیشه در خاک میخفت.
در اینجا هم درگیری حسین(ع) و یزید را پیامبرانی است. یکی پیامبری که «امام» است. و دیگر پیامبری که «زن» است. و دیگرانی که هر کدام بار پیامی را به دوش جان داشتند.
چه میتوان گفت از زبان آتشین سجاد(ع)؟ و چگونه میتوان گفت که آن امام در عاشورا چه دید و چه شنید و چه کشید! و پس از آن چه میبایست ببیند و بکشد! که اگر او نبود فریادهای زینب(ع) هم در گنبد تاریخ طنینی میافکند و سپس رفته رفته به خاموشی و فراموشی فرو میرود.
چرا که او حلقهای طلایی از زنجیره خدایی امامت بود و اگر او نمیماند، هیچ کسی و حتی هیچ زینبی توان امتداد این ریسمان آسمانی را نداشت.
و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. چرا که زینب(ع) با حضور امام، زینب(ع) بود، که اگر امام نباشد هر حرکتی بیجهت و محکوم به زوال است.
و اما من باز راه خطا رفتم. من بر آن بودم
که در این کار، راه بر چند و چون و چرا ببندم. و «عشق را که تنها کار بیچرای این عالم است»، به زیر سؤال نکشم. قصد من آب دریا کشیدن نبود و تنها به قدر تشنگی چشیدن بود. و تنها بر آن بودم که به عبارتی کوتاه، اشارتی به عشق کرده باشم. اشارتی به زینب(ع) که پیامبر خون خدا است.
که اگر زینب(ع) در آنجا نبود، کلاغهای
سیاه چنان بر جنایاتشان بال میگستردند که به جز سیاهی چیزی به یادگار نمیماند. و
این است که تا قرآن گشوده است، کتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا که مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ کتاب نیست.
و زینب(ع) فصلی دیگر بر این کتاب ضمیمه کرد. فصلی بیپایان که همچنان ورق میخورد و هر ورقش عاشورایی است.
و نه تنها هر زمینی، که هر سینهای کربلایی است که هر دم در آن عاشورایی بپاست. و حسینی و یزیدی در پهنه آن به نبرد ایستادهاند. تا کدام پیروز شوند. هر چند که حسین(ع) هیچ گاه شکست نخورده است. چرا که همیشه زینبی هست تا همچنان که علی(ع) ذوالفقار از نیام برمیکشید؛ زبان از کام برکشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در
اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روی افروخته بر سر ابنزیادها و یزیدها فریاد بکشد.
آری، حسین(ع) هیچ گاه نمرد و هیچ گاه شکست نخورد. و پرچمش بر زمین نیفتاد. پرچم حسین(ع) خونآلوده شد؛ اما خاکآلوده نشد. و حسین(ع) نه تنها شکست نخورد بسا غنیمت که آن روز به چنگ آورد و برای ما به ودیعه گذاشت.
او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنیمت گرفت و چه غنیمتی از این گرانمایهتر؟!
آری حسین(ع) نمرد، که اگر مرده بود، چرا پس از سالها «متوکل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر کسی به زیارت آن برود، دستش را قطع کنند.
و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد که از خون او نیز نتوانست. چرا که خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.
و یزید اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز یزیدی را بکشیم و انتقام خون حسین(ع) را که هنوز میجوشد و تا آن سوی هنوز خواهد جوشید از آنان بگیریم.
و اگر حسین(ع) تشنه ماند و حسینیان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشک و خون، گلوی تشنهاشان را تر کنیم و از تشنگی آنها بیاموزیم که اگر تشنه بودیم، و از اندک سپاه آنها بیاموزیم که اگر اندک بودیم و تمام دنیا در برابر ما ایستاده بود؛ باز هم عاشقانه بجنگیم، حتی اگر هفتاد تن باشیم!
و بیاموزیم که هر کدام یزیدی را در درونمان بکشیم و با جانی حسینی و زبانی زینبی به قیامی حسینی و پیامی زینبی برخیزیم. و بیاموزیم که گرسنگی بخوریم و برهنگی بپوشیم، اما بندگی نکشیم.
خون بدهیم، اما دین نه! جان بدهیم، اما ایمان نه!
روزی که حسین(ع) آهنگ رفتن دارد، گویی این آیات خدا، دوباره بر او و یارانش میبارد:
ـ «و قاتلوا فی سبیلاللّه الذین یقاتلونکم
...»(۱)
ـ (و بجنگید در راه خدا با آنان که با شما میجنگند ...)
ـ «... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ...)(۲)
ـ (... و بجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام ...)
ـ «و انفقوا فی سبیلاللّه و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة ...»(۳)
ـ (و انفاق کنید در راه خدا و به دست خود، خود را به نابودی میفکنید ...)
اما حسین(ع) دیگر چه دارد که انفاق کند؟ او آخرین دارایی خود را برای انفاق و آخرین سلاح خود را برای قتال به کف میگیرد؛ یعنی جانش را و خونش را! آیا این چنین رفتن، خود را به هلاکت افکندن است؟ نه! راستی را که:
آنکه مردن پیش چشمش تهلکهست
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
«کل شی هالک الا وجهه»(۴) میگوید: هر چیزی هلاک شود مگر حق. حال چه مرگ باشد، چه زندگی! هر چیزی! یعنی اگر رفتن، حق باشد، دیگر «رفتن» نیست که عین «ماندن» است.
و باز در آیههای سپسین همان سوره، گویی خدا به حسین(ع) میگوید:
ـ «و اتموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استیسر من الهدی ...»(۵)
ـ (و به انجام رسانید حج و عمره را برای خدا پس اگر بازداشته شدید، آنچه که میسر شود از قربانی ...)
و او که نمیتواند حج را به پایان برد، قربانی میکند. چه چیز را؟ هر چه داشته باشد! گوسفند؟ شتر؟ نه! اسماعیلش را، یک ابراهیم و هفتاد اسماعیل را! یک «امام» را!
چه تفاوت دارد؟ اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر!
اینجا باید از لباس تن عاری شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید ... و آنجا باید ...
و باز، گویی در چند آیه پس از آنها خدا تصمیم نهایی حسین(ع) را باز میگوید:
ـ «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه ...»(۶)
ـ (و از مردم کسی است که میفروشد جان خود را برای خشنودی خدا ...)
و آنگاه حسین(ع) به راه میافتد.
آن روز آب فرات را بر حسین(ع) و یارانش بستند؛ و امروز بگذار تمام آبهای جهان را بر ما ببندند. ما آموختهایم که تشنه و گرسنه بجنگیم، اما چه شکوهمند است اینکه بدانیم تاریخمان را خود مینویسیم، و نه تنها خود آن را ورق میزنیم، که خود، برگ برگ تاریخیم. کلمه به کلمه آن با قطره قطره عرق جهاد و خون شهادتمان رنگ میگیرد و صفحات آن از التهاب نفسهای اسبمان به شماره میافتد.
آن روز حسین(ع) گفت: «خواب دیدم که ما میرویم و مرگ میآید.»
مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگی را مرگ میدانست و اینسان مرگ را زندگی!
چرا که او از پدرش آموخته بود که میگفت: «محبوبترین چیزی که من آن را ملاقات میکنم، مرگ است.»
و هم از او آموخته بود که میگفت: «همانند کسی که در شب تاریک، در جستجوی آب در بیابانی بیپایان، ناگاه چشمهای بیابد، شهادت برایم دوستداشتنی است.»
آن روز که حسین(ع) قصد میدان داشت. به یاران خود چنین گفت: «من بیعت خود را از گردنتان برداشتم، شما میتوانید بر مرکب شب سوار شوید و بروید.»
آنان که خدا را هم بیعتی بر گردن داشتند، ماندند. و آن سیاهی لشکر، آن لشکر سیاه، آن شب در تاریکی، جان شبزده خود را برگرفتند و رفتند. و به شب پیوستند؛ که خفاشان تاب آفتاب ندارند!
و «منطق پرواز» این چنین است. که آنجا از آن همه مرغ، تنها «سی مرغ» به «سیمرغ» رسید.
و اینجا از آن همه مرد، تنها هفتاد و دو «مرد» به دیدار «مرگ» رفتند!
و مرغان دیگر حرم که به دیدار مرگ آمده بودند، و هر یک برگ پیغامی را به منقار خونین خود داشتند، برگشتند، تا سفری دیگر را بیاغازند.
حسین(ع) میرفت و تمام راههای برگشت را میبست. و پلهای پشت سر را ویران میکرد. که راه حسینیان برگشت ندارد. این راز را من از زبان زره علی(ع) شنیدم، که هیچ گاه پشت نداشت!
آن روز که خبر رسید «مسلم» شهید شده، «هانی» شهید شده، امام یاران را فراخواند و پیامی را این چنین بر آنان خواند:
ـ «یاران، اخبار غریبی از کوفه میرسد، اگر مردم کوفه هم خیانت کنند، من باید این راه را بروم، هر کس از شما تا این لحظه به امید نان و نام با من آمده، راهش را بگیرد و برود.» و امروز حتی اگر مسلم کشته شود، هانی کشته شود، باز اندکی ناامیدی به خود راه نخواهیم داد.»
و اما این بار، دیگر تنها هفتاد تن با ما نخواهد ماند! این را هزاران شهید با خون خود، بر پیشانی صبح نوشتهاند!
و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(ع) داریم. و حسین(ع) را از زینب(ع) و زینبیان!
حسین(ع)، خوب میدانست چه کسی را باید با خود ببرد، و چه کسانی را! کدام مورخی میتوانست بهتر از زینب(ع) بنویسد که بر آنان چه رفته است؟ چه زبانی باید که با زر بسته نشود؟ و چه دهانی باید که با زور شکسته نشود؟
حسین(ع) همچنان که از دیروز، امروز را ـ که عاشوراست ـ دیده بود؛ از امروز هم فردا را دیده بود! و زینب(ع) را برای فردا با خود برده بود! و سجاد(ع) را برای فردا میخواست!
حسین(ع) دست زینب(ع) را گرفت و او را با خود به نمایشگاهی برد تا خدا را تماشا کند!
و حسین(ع) زینب(ع) را با خود به آزمایشگاهی برد تا آزمایش خدا را تجربه کند!
و عاشورا تجربه بود. و عاشورا معیار بود! معیار ایثار! و عاشورا نهایت صبر است. و حسین(ع) آخر خط است! و حُرّ تجسم اختیار انسان! و زینب(ع) پایان شکیبایی!
عاشورا فرهنگی است که هر کلمهای در آن معنی دیگری دارد، در قاموس عاشورا، مرگ یعنی زندگی، اسارت یعنی آزادی، شکست
یعنی پیروزی، در آنجا دیگر زن به معنی ضعیفه نیست، که زن یعنی آموزگار مردانگی! چرا که این بار، بار تاریخ بر شانههای یک زن افتاه است. و چه میگویم؟ که تاریخ خود،
گنجایش و ظرفیت چنین زنی را ندارد! که اگر او نبود و دیگران نبودند، شاید عاشورا هم نبود و حسین(ع) نبود ...
و اگر حسین(ع) نبود، چه کسی میتوانست بگوید، که در «نتوانستن» نیز «بایستنی» هست؟ و چه کسی میتوانست بگوید: مسؤولیت در «آگاهی» هم هست؟ چه، آنجا که «توانایی» نیست «آگاهی» نیز خود نوعی «توانایی» است.
چرا که اگر به «تواناییهای» خود «آگاه» نباشی، مسؤولیت را احساس نمیکنی، ولی همین که آگاه شدی که مسؤولی، هیچ هم که نداشته باشی، جان که داری! و هیچ که نباشد، خون که هست! ایمان که هست! و امکان شهادت که هست!
اما سخن از «داشتن توانایی»، مَفرّی است که همیشه امکان گریز از آن هست. آیا چه هنگام، توانایی کافی خواهی داشت؟
و تازه هنگامی که توانایی کافی نیست، احساس مسؤولیت و انجام آن اهمیت دارد، وگرنه انجام مسؤولیت در حالی که توانایی کافی هست، حماسه نیست!
حسین(ع) خود میگوید: «من آن چنان مرگ را طالبم که یعقوب، یوسف را!»
و اگر حسین(ع) نبود، چه کسی میتوانست اینها را بگوید، هر چند که هنوز هم گروهی حسین(ع) را کسی میدانند که در روز نبرد، اجازه فرار و نجات، از دشمن میخواهد!
شگفتا! کسی که شب به یاران خود میگوید: «همه شما بروید، دشمن تنها مرا میخواهد.» روز این چنین بگوید!
و نیز اینکه این همه میگویند: «امام حسین(ع) میدانست که شهید میشود یا نمیدانست؟ میتوانست یا نمیتوانست؟»
اینجا سخن از دانستن و ندانستن نیست، و سخن از توانستن و نتوانستن نیست!
حدیث عاشورا بسی فراتر از اینهاست!
اینجا سخن از «خواستن» است و «بایستن»!
سخن از «توکل» است به معنی راستین آن!
آنها که درگیر آن سخنانند، از آن است که «توکل» را ندانستهاند، یا درست نداستهاند!
چرا که توکل، تعهد به انجام وظیفه است؛ نه تضمین سرانجام آن!
توکل، یعنی که «انجام» وظیفه را به «خود»، و «سرانجام» آن را به «خدا» واگذاریم!
و حسین(ع)، تنها این چنین کرد!
و شاید این برای ما شگفت باشد، اما برای حسین(ع) شگفت نیست!
این عجیب نیست که حسین(ع) این چنین بود؛ اگر حسین(ع) این چنین نبود، عجیب بود!
اگر حسین(ع) نبود، اینها همه نبود! و اگر زینب(ع) نبود، زنانمان و حتی مردانمان، از چه کس پیامبری میآموختند؟
آن روز ظهر همه چیز پایان یافت. نه، آن روز همه چیز آغاز شد. کار حسین(ع) تمام شده بود و کار زینب(ع) آغاز میشد.
و عاشورا، نه یک آغاز بود و نه یک پایان! عاشورا «یک ادامه» بود!
یک امتداد! برشی از یک امتداد!
و زینب(ع)، ادامهدهنده این امتداد بود، کار حسین(ع) پایان یافت. و کاروان خون حسین(ع) به راه افتاد. از پیچ و خم جادههای تاریخ گذشت و هنوز هم همچنان پیش میرود.
کاروانسالار این کاروان، نه یک زن، و نه یک شخص، که یک مفهوم بود!
یک مفهوم مجرد، کاروان را به پیش میراند!
و زینب(ع) آن مفهوم بود!
و زینب(ع) را از همان کودکی آن چنان بزرگ کرده بودند که ظرفیت چنین حماسهای را داشته باشد. و چشمهایش را آن چنان گشوده بودند که تاب دیدن آفتاب ظهر عاشورا را داشته باشد. و زبانش را آن چنان تیز کرده بودند که بر جگر خصم، زخم زبان بزند!
و اینک زینب(ع) را به یاد بیاور، در شام غریبان!
و زینبیان را، این غریبان آشنا را در میان آشنایان غریب!
و زینب(ع) را که وقتی خورشید بر آسمان بود، همه چیز بود: خواهر، مادر ... و همه چیز داشت: برادر، پسر، تکیهگاه ...
اما شب چه بود؟ فقط تنها بود! و هیچ نداشت، هیچ، حتی تشنگی! هیچ، حتی اشک! تنها یک چیز داشت، عشق! و این تنها دارایی و یارایی زینب بود!
به راستی که آزمایش خدا چه توانفرساست! مرگ، تنها یک لحظه است، اما اینکه کسی، آن هم زنی، هفتاد بار بمیرد، و به جای هفتاد نفر زخم تیر و نیزه بچشد و باز زنده باشد، شگفت است!
اینک زینب(ع) باید همه چیز باشد. کودکان را مادر باشد. و پدر باشد، و تازیانهها را سپر باشد.
اما کسی که بتواند مرگ یک محمد(ص) را تاب بیاورد. و مرگ یک مادر، آن هم یک فاطمه(ع) را ببیند و نمیرد. و شکاف پیشانی
یک علی(ع) را ببیند و نشکند و پس از آن باز زنده باشد، عجیب نیست اگر بتواند، و عجیب است اگر نتواند آخرین یادگار عزیزانش را تاب وداع داشته باشد.
که او دختر فاطمه(ع) است و همین بس که بتواند!
و او دختر علی(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خواهر حسین(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خود، زینب(ع) است و همین بس که بتواند!
و اینک زینب(ع) یک دریا آرامش است که هزاران طوفان را در دل نهفته دارد. و تنها وصیت برادر را در خاطر دارد که: «صبر کن بر بلا و لب به شکایت مگشا، که از منزلت شما خواهد کاست، به خدا، که خدا با شماست!»
آن شب، زینب(ع) با کودکان و زنان در میان قطعات پراکنده میگشتند؛ آن طرف دست پسری، این طرف بازوی شوهری، پای برادری، بدن بیسری!
و اینها همه پیامبر میخواست، آن همه خون اگر در همان جا میخفت، ما چه میکردیم؟
و به راستی که زینب(ع) پیامبری امینبود!
و من، اینها، همه را گفتم، اما هنوز در شگفتم که عاشورا چه بود؟ و چگونه بود؟ و زینب(ع) که بود؟ و حسین(ع) که؟
و نمیدانم که آن روز و آن شب چگونه در تقویم تاریخ میگنجد؟
کدامین خاک، یارای در بر گرفتن تن حسین(ع) را دارد؟ که خاک هم تا سه شبانهروز، از پذیرفتن او عاجز بود!
و کدامین آب، آیا شایستگی شستن تن او را دارد؟ آنکه آب از وضوی دست او تطهیر میشود!
و کدامین شمشیر، گردن او را ـ آن آبشار بشارت را ـ توان بریدن داشت؟ و دریای سینه او را کدام شمشیر شکافت؟ خدایا چگونه شمشیر، دریا را میشکافد! و قلب او را ـ آن قرآن متلاطم را ـ کدامین نیزه بر سر کرد؟ بیشک همان نیزه که قرآن را!
و سر او را ـ آن دریای پرشور عشق را ـ چگونه بر نیزه کردند؟ خدایا مگر میشود دریایی را بر نیزهای نشاند؟ و چگونه آن شانه را که انبانکش نیمهشب نان یتیمان بود، از تن او جدا کردند؟
و چگونه آن لبها را که بوسهگاه پیامبر بود، آزردند؟ و چگونه «پاکی» را به خون آلودند؟ و «معصومیت» را گلو دریدند؟
و بر آن سینهها که در آنها به جز عشق نبود، کدامین سم ستوری آیا توان کوبیدن داشت؟
و شانههای کدام زن است که توان این همه بار دارد؟
و کدام کوه است که تکیهگاهش را از او بگیرند و او همچنان استوار بماند؟
و کدام ماه است که خورشیدش را بکشند و او همچنان بتابد و محاق را بشکافد؟
و کدام آسمان است که هفتاد ستارهاش را فروکشند و او همچنان بر طاق بماند؟
و کدام زن است که پاره دلش را گلو بدرند و او همچنان با هزار دل، عاشق باشد؟
زینب(ع)! و تنها زینب(ع)!
زینب(ع) تنها! و زینبیان تنها!
۱ ـ سوره بقره ، آیه ۱۹۰.
۲ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۱.
۳ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۵.
۴ ـ سوره قصص، آیه ۸۸.
۵ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۶.
۶ ـ سوره بقره، آیه ۲۰۷.
ریاحین ـ
پلک صبوری می گشایی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
کدام سر انگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
که آهنگ خشم صبورت
عیش مغروران را
منغص می کند
می دانیم
تو نایب آن حنجره ی مشبّکی
که به تاراج زوبین رفت
و دلت
مهمانسرای داغ های رشید است
ای زن !
قرآن بخوان
تا مردانگی بماند
قرآن بخوان
به نیابت کل آن سی جزء
که با سر انگشت نیزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجوید تازه را
به تاریخ بیاموز
و ما را
به روایت پانزدهم
معرفی کن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از های و هوی بیفتد
خیزران٬
عاجزتر از آن است
که عصای دست
شکستهای بزک شده باشد
**** ***
شاعران بیچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه کردند ؟
***** ***
تاریخ ِ زن
آبرو می گیرد
وقتی پلک صبوری می گشایی
و نام حماسی ات
بر پیشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد:
زینب !
شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی
ریاحین ـ
اگر نهایتِ زن بودن و اوج مقام زن، نیل به مرتبهی مردانگی بود، میگفتیم زینب -سلام الله علیها- اوج مردانگی است، اما چنین نیست، آسمان پرواز این دو، متفاوت است. تضاد نیست؛ رقابت نیست؛ تفاوت است.
چنین نیست که عالم زن، عالمی باشد پایینتر از عالم مرد و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد.
عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.
خورسید این آسمان، بی تردید زهرا است -سلام الله علیها-.
و ماه این آسمان، زینب سلام الله است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت؛ و طریق، تاریک و راه بی رهرو نماند.
بیان شخصیت او دفتری می طلبد به وسعت گیتی و مُرکّبی به میزان دریا، اما اینجا تنها یک ادب از آداب کربلای او مورد اشارت است.
زینب در عاشورا مادر همهی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همهی کشتگان.
مادری اوج مقام زنانگی است و زینب صدر نشین مرتبهی مادری است.
زینب -سلام الله علیها- دو فرزند داشته به نام «عون» و «محمد» که هر دو را به میدان کربلا آورده است این اگرچه ایثار تمامی دارایی زینب است اما همهی مسأله این نیست.
زینب در عاشورا مادر همهی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همهی کشتگان.
وقتی علی اکبر -علیه السلام- از اسب به زمین میغلتد، این زینب است که جامه میدرد و روی میخراشد و با فریاد « مادر! مادر!» خود را بر جنازهی او میافکند و اشک مادرانه میافشاند.
وقتی سر و روی قاسم دلاور –فرزند امام حسن- با خاک آشنا میشود، اولین سایهی مهر که بر بالای خویش گسترده میبیند، مهربانی زینب -سلام الله علیها- است با نوای آرامبخش مادرم! عزیزم! فرزندم!.
و اولین زلال کوثری که با گونهی خویش میچشد، اشک حیات آفرین زینب است، با ترانه و ترنم پسرم! نازنینم! پارهی جگرم!.
نوجوان و کودکی که در خاک عاشورا به خون
میغلتد زینب را مادرانه بالای سر خویش میبیند و آخرین رهتوشهی مهر را
برای سفر، از او میستاند.
زینب
اکنون دو جوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی، برخاک میتپد. اما حضور هیچ دست مادرانهای را حس نمیکنند که از این سو به آن سویشان کند؛ غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهرهایشان کنار بزند.
شگفتا! زینبِ حاضر، زینبِ ناظر، زینبِ مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمیکند؟ چرا رخ نمینماید؟ چرا چهره نشان نمیدهد؟
مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب؟!
- این هر دو جوانِ منند؛ عون و محمداند؛ دو هدیهی ناقابلند به پیشگاه برادر به درگاه امام، امام برادر، آدم هدیه را که به رخ نمیکشد؛ به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمیکند؛ من مادر همه هستم.
شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگیختن، نه شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.
عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالیترین مربی ادبی، و فرهنگ ادب، واژههایش را زینب! از تو وام میگیرد.
عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.
خورسید این آسمان، بی تردید زهرا است -سلام الله علیها-.
و ماه این آسمان، زینب سلام الله است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت؛ و طریق، تاریک و راه بی رهرو نماند.
تو نیامدی اما ببین! از شکاف این خیمهها نگاه کن! این غبار اسب حسین -علیه السلام- است که بیتاب به سوی این دو جنازه پیش میتازد. این شاهین که بیقرار از آسمان اسب فرو میآید و دو بالش را بستر این دو سرو میکند حسین -علیه السلام- است.
ببین هدیههایت را چگونه در آغوش میفشرد؛ ببین! چگونه با اشکهایش غبار از چهرهی جوانانت میشوید.
این ترنم لطیف و پدرانهی حسین -علیه السلام- را حتماً در گوش جوانانت میشنوی که:
« پسرم! عزیزم! دردانهام! پارهی جگرم!»
ریاحین : حجت الاسلام والمسلمین احمد زمانى
پنجم جمادى الاولى سال پنجم و یا ششم هجرت، پرثمرترین میوه شجاعت و بردبارى، عفت و پاکدامنى در مدینه منوره ظاهر گشت.
(۱) او مظهر عواطف و احساسات پاک و ثمره وجودى دو دریاى مواج و خروشان نبوت و امامت گشت و بیت علوى را نورانیتى دیگر بخشید و سومین اثر زیباى «مرج البحرین یلتقیان» (۲) شد. به طورى که به انسانهاى شرافتمند جهان، افتخار دیگرى دارد. قدومش بر همگان مبارک و راهش پر رهرو باد.
پنج گروه در زیارت قدسی عاشورا مورد لعن خدا قرار گرفتهاند: 1. لعن الله امه اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت؛ بنیانگزاران ظلم و ستم بر اهل بیت علیهم السلام، 2. لعن الله امه دفعتکم عن مقامکم، تمام کسانی که در پیشگیری و ممانعت از استقرار حضرات معصومین علیهم السلام بر جایگاه اصلی خودشان نقش داشتهاند. 3. ازالتکم عن مراتبکم التی رتبکم الله فیها؛ آنانی که در همان مقطع کوتاهِ حکومت امیر المومنین و امام مجتبی سلام الله علیهما موجبات زوال و از دست رفتن این منصب را فراهم کردند. 4. لعن الله امه قتلکم، آنهایی که رسماً وارد محاربه و جنگ و کشتار شما شدند.5. لعن الله المهدین لهم بالتمکین من قتالکم کسانی که اسباب سیطره و سلطنت گروه معارض را برای کشتار خاندان رسالت علیهم الصلاه و السلام فراهم کردند.
جلسات به سوی معرفت
حضرت آیت الله یثربی مدظله
بسم الله الرحمن الرحیم
مقام والای حضرت زینب (س)
وجود مقدس حضرت زینب کبری (س) ممثل حضرت فاطمه زهرا (س) است. به قول فقیه و رجالی بزرگوار مرحوم آیتالله العظمی خویی (رضوان الله تعالی علیه) حضرت زینب شریکة الحسین است. یعنی در کنار سیدالشهداء شریک نهضت و قیام ایشان است. البته ایشان بعد از حادثه کربلا عمر کوتاهی داشت. امروزه جاهای مختلفی به نام ایشان هست، از جمله زینبیه مصر و زینبیه شام. نقلهایی هم درباره محل دفن ایشان هست؛ یکی در قبرستان شام در کنار قبر علی بن جعفر است و یکی هم در مدینه. البته مزار ایشان همیشه در معرض هجمه بوده است. یعنی حتی مزار ایشان هم تحمل نشده است. در مصر هم مزاری هست که منسوب به ایشان است و ضریح دارد و حتی سنیها به زیارت آن میروند. زینبیه مصر شأنی دارد؛ مثل رأسالحسین و سیده نفسیه[U1] ؛ اینها از زیارتگاههای بزرگ مصر است، اما به هر حال امروزه نیز معاندان و تکفیریها طمعشان را از آنجا نبریدهاند. اما این هجمهها نهتنها از عظمت اشخاص کم نمیکند، بلکه عظمتشان را بیشتر نمودار میکند و نشان میدهد که چه نقش بزرگی داشتهاند که آن نقش هنوز هم در این زمان برای خیلیها قابل تحمل نیست؛ و اینکه این بزرگان چه نقش عظیمی در حفظ اصالتها داشتهاند. زینب کبری شأن والایی دارد. نزد ائمه نیز ارج و ارزش بسیار دارد. این مسئله در کلمات ائمه (ع) منعکس شده است. باید در توسلات و توجهاتمان به یاد ایشان باشیم.
حضرت صدیقه کبری (س) به حضرت زینب (س) علاقه وافری داشتند. وقتی حضرت از دنیا رفتند زینب کبری کودک بودند؛ در ظاهر سه- چهار سال بیشتر نداشتند، اما از مادر همه چیز فرا گرفته بودند. هرچند کودک بود اما مدرس بزرگترها شد. میدانید که خطبه صدیقه کبری (س) در مسجد مدینه از زینب کبری نقل میشود؛ یعنی حافظه ایشان فوقالعاده بوده است. دیگران هم این خطبه را شنیدهاند و نقل کردهاند اما نقل ایشان قویتر بوده است. بهعلاوه، کسی مثل ابنعباس از ایشان نقل میکند. ابنعباس مفسر امت است و نزد شیعه و سنی ارج و قیمت دارد. وقتی ایشان این خطبه را نقل میکند تعبیرش این است که: «حدثنی عن عقیلتنا زینب »؛ یعنی بانوی فهیم و اندیشمند ما زینب بر من چنین روایت کردند. این شخصیت از بزرگ خودمان هست هرچند از جهت سن کوچکتر از است اما بزرگ است. این تعبیری است که ابنعباس در ضمن نقل خطبه صدیقه کبری دارد. همچنین، این خطبه آنقدر وجاهت پیدا کرده است که در بلاغات النساء بلاذری [U2] نقل میشود نه در هر کتابی؛ بلاغات النساء کتابی است که به قول ما شاهکارهای سخنرانیهای زنان را در آنجا عرضه میکند؛ یعنی سخنرانیهایی که از نظر فصاحت و بلاغت فوقالعاده است. چگونه این کودک چنین خطبهای را با تمام جهات بلاغتی و فصاحتی از مادر در مسجد اخذ میکند که بعدها جزء شاهکارها درمیآید. اگر همان دقتی را که در مسائل فقهی و اصولی به کار میبریم بر روی خطبه حضرت صدیقه بگذاریم آن وقت متوجه میشویم چقدر این خطبه مضامین والایی دارد. باید توجه داشته باشیم که خود صدیقه کبری آن را ننوشتهاند، بلکه نقل زینب کبری است. لذا مقام و شأن زینب کبری خیلی والا است.
ضرورت حفاظت از آثار بهجامانده از اهل بیت (ع) در شام
خوشبختانه هنوز عشق علی و عشق این خاندان در دل کسانی آنچنان شعلهور میشود که در دفاع از حرم ایشان جوانهای همین آب و خاک خون میدهند و کشته میشوند و جنازه آنها را میآورند. یعنی این عشق هنوز آنقدر شعلهور است که سبب میشود از حریم اهل بیت دفاع کنند؛ و امروز این عشق و این حریم در وجود زینب کبری و رقیه خاتون خلاصه میشود که بازماندگان سیدالشهداء در دمشق هستند. اینها مظاهر اهل بیت (ع) در شام است و سبب میشود کسانی که به شام میروند، علاوه بر زیارت، مظاهر اهل بیت (ع) را هم ببینند. نه فقط امروز، در گذشته نیز همینطور بود، ولی این روزها از این جهت رشد داشته است؛ جایی که امام سجاد (ع) در مسجد شام بالای منبر رفته و ایستاده و خطبه خوانده است مقام علی بن حسین (ع) است و زیارتگاهی دارد؛ سر مبارک حضرت در جایی که خزانه یزید بوده قرار داشته است و امروز مشخص است. سر امام حسین (ع) را برای اینکه محفوظ باشد در خزانه گذاشتند. آن نقطهای که سر را بر روی آن گذاشتند امروزه رأس الحسین نام دارد. آثار مختلفی از آن زمان به جا مانده است، مانند مسجد اموی، آثار مربوط به اهل بیت، حضرت رقیه و زینب کبری (س).
نقل شده است که وقتی زینب کبری (س) میخواست از شام برود سفارش کرده بود همان زنهای شام که سنگ میزدند و فحش میدادند و شماتت میکردند جمع شوند. آنها به بدرقه حضرت زینب آمدند و گریه میکردند. در اشعار گفته میشود حضرت زینب به شام آمد، آنجا را ویران کرد و رفت؛ یعنی پایههای بنیامیه را ویران کرد و رفت. در همان شام، زینب کبری (س) و امام سجاد (ع) بساط بنیامیه را در هم کوبیدند. ولی باز هم زینب کبری (س) با همه عظمتش تابع امام سجاد (ع) است. این مسئله بسیار مهم است.
حضرت زینب (س) و تبعیت از امام زمان
اگر در نقلها و مقتلهایی که داریم دقت کنیم، میبینیم که بنیامیه میآیند و خیمهها را آتش میزنند، در حالی که سیدالشهداء شهید شده است. در چنین موقعیتی که خیمهها را آتش زدهاند و امام سجاد (ع) میبیند که آتش از شعلهها بالا میرود و طبعاً باید خاندان امام حسین (ع) فرار کنند. زینب کبری در میان شعلهها در کنار امام سجاد (ع) میایستد و میگوید آقاجان شما امر میفرمایید که بمانیم و بسوزیم یا فرار کنیم. ایشان فرمودند: «علیکن بالفرار». این مطلب در همه مقاتل هست که ایشان از امام سجاد دستور میگیرد. گرچه امام سجاد (ع) سنش خیلی کمتر از حضرت زینب (س) است اما امام امت است. این همان حسابی است که عبدالعظیم حسنی هم در مقابل امام جواد (ع) داشت. همه اینها حاکی از عظمت است. تمام این آثار در شام مانده است. یکی از این آثار حرم مطهر حضرت زینب کبری است. حتی اگر این حرم را ویران کنند نام او از بین نمیرود. مدفن او در دل دوستداران کربلا و دوستداران عاشورا است. زینب کبری (س) زنده است تا وقتی که این نهضت حسینی زنده است. اینها در حصن حصین الهی است و کسی نتوانسته است ضربهای به آن بزند. این تکفیری ها کوچک هستند. تکفیریها و داعش جریانهای نوظهوری هستند که بسیار کوچکاند و نمیتوانند ضربهای بزنند.
ضرورت حفظ حریم اهل بیت (ع) و بزرگداشت آنان
در همین ایران ما چیزهای عجیب و غریبی دیدهایم. البته برای ما نقل کردهاند و ما به چشم خودمان ندیدهایم. رضاخان در دوره حکومتش کوشید بساط روضهخوانی برای سیدالشهداء را بر هم بزند. وی اجازه برگزاری این مراسمها را نمیداد و روضهها مخفیانه، گاهی بعد از اذان صبح و گاهی قبل از اذان صبح، برگزار میشد یا چند نفری جمع میشدند و روضه یا زیارت عاشورا میخواندند. دیگر از دسته و «یا حسین» و ... اثری نبود. مرحوم پدر من نقل میکرد و میگفت: ما در بروجرد محصل بودیم. در غروب یکی از روزهای عاشورا، که نه دستهای بود و نه عزایی و نه پرچمی، سرپرست یکی از شهربانیها را دیدیم که زیردستانش آمدند و به او گزارش دادند و گفتند به طاق ابروی جناب سروان مثلا امروز در این منطقه یک صدای «یا حسین» از جایی بلند نشد. اما سال بعد از آن دیگر رضاخان نبود. وی سال 1320 رفت و عزاداری برگشت؛ پرشورتر از گذشته دستهجات آمدند و هیچ چیز از بین نرفت. خود بنده شب هفتم محرم، در دوره صدام، در عراق بودم. تازه مسیر زیارت باز شده بود و ما از سوریه رفتیم. شب هفتم محرم کربلا بودم و در حرم سیدالشهداء نماز خواندم. جمعیت کمی در اطراف ضریح بود. آن شب، شب جمعه نبود ولی حتی شب جمعه هم که کمی شلوغتر میشد، جمعیت بسیار محدود بود و مطلقاً چیزی که مشعر به عزا باشد (مانند پرچم مشکی و ...) در حرم، صحن و کل شهر کربلا نبود. چون دوره حکومت صدام بود. اما امروز چه شده است؟ به قول شاعر:
سر شب سر قتل و تاراج داشت سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیــلوفری نه نــادر به جـــا ماند و نه نـادری
هر که با اهل بیت (ع) در افتاد عاقبت به خیر نشد. ما باید حریم اهل بیت و سیدالشهداء را حفظ کنیم. در این حریم هرگز فکر نکرده وارد نشوید. کسانی که کوچکترین کلمه یا حرفی زدند، لطمه حیثیتی خوردند و افت کردند. اینها را به چشم خودمان دیدهایم. بساطی را که خداوند متعهد به حفظ آن است و گفته است «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» قطعاً حفظ خواهد کرد. ذکر به معنای حقیقیاش در همین معنا است. خدا علی را حفظ کرد و الا بعد از هفتاد سال کشتن و لعن بالای منابر نباید اسمی از او مانده باشد. حال آنکه علی مانده است. هزار و چهارصد سال قتل عام وجود داشته است. مؤسسه کلام جعفری اخیراً کتابی را از مرحوم جعفری [U3] منتشر کرده است که درباره قتل عامها و مسائلی است که در بغداد برای شیعیان وجود داشته است. تقریباً هر سال حادثهای در میان بوده، اما شیعه باقی مانده است. چون خدا را دارد و خدا آن را حفظ میکند. ما باید خودمان را در این مسیر قرار دهیم؛ مخصوصاً در قصه کربلا. قصه کربلا بزرگانی را زمین زده است. باید به این نکته توجه داشته باشیم. اجتهاد و تحقیق در این زمینه خوب است، اما قطعاً چیزهای فراوانی را درباره واقعه کربلا نمیدانیم. البته انتقاد اشکالی ندارد و در خصوص برخی نقلهای مربوط به این حادثه نقدهایی هم شده است. همه آقایان فقها، از جمله شیخ انصاری، قائل به تسامح در ادله سنن هستند. بهویژه در مقتل و تاریخ، تسامح در ادله سنن را میپذیرند و میگویند اشکالی ندارد در این زمینهها ضعیف نقل کنیم. البته بنده این مسئله را قبول ندارم و چنین تسامحی را نمیپذیرم. اما معتقدم آنچه در کربلا اتفاق افتاده است بیش از آنی است که برایمان نوشتهاند. به این نکته توجه داشته باشید. من این نکته را بارها گفتهام و دلم میخواهد شما هم بگویید تا این معانی بماند. اینها نکاتی است که باید در مقتلها به آن توجه کرد.
ضرورت پرداختن به واقعه عاشورا و روضهخوانی برای امام حسین (ع) ادامه مطلب ...
غزال چابک صحرای عشق زینب بود
یگانه گوهر دریای عشق زینب بود
کسی که روز ولادت به غنچۀ دهنش
نمود خنده به مولای عشق زینب بود
کسی که دوش به دوش برادرش نوشید
هزار جام ز صهبای عشق زینب بود
فهیمه ای که ز علم لَدُن مدال گرفت
عقیله، عالمه، دانای عشق زینب بود
سخنوری که به شیرینی بیان بچشاند
کمی ز مزۀ حلوای عشق زینب بود
ملیکه ای که به عمرش به عاشقان فهماند
أتم و أکمل معنای عشق زینب بود
کسی که رسم نمود از ازل به لوح دلش
هزار نقش ز سیمای عشق زینب بود
عفیفه ای که به رنج اسارتش سَر داد
هزار نغمه و آوای عشق زینب بود
زنی که قامت او شد کمان و در اثرش
خمید قامت رعنای عشق زینب بود
موحدی که از او داشت التماس دعا
یگانه مصدر و عنقای عشق زینب بود
کریمه ای که کسی چون «فقیر» را ز کرم
نمود مست تولای عشق زینب بود
از این ناچیز سید علی احمدی
................................................................
وقتی که صبر، خون خدا را طواف کرد
چون لشکری برابر دشمن مصاف کرد
با ذوالفقار خطبه به میدان جنگ رفت
تیغی که مرتضی دم مرگش غلاف کرد
هر چند داغ غنچه و سرو و صنوبران
آن سینۀ شقایقی اش را طواف کرد
هرگز کسی ندید که بانو فقط دمی
با اشک و سوز و شکوه و آه ائتلاف کرد
هرگز کسی ندید که بانو فقط شبی
تیغ بلند نافله اش را غلاف کرد
از ریشه کاخ ظلم و ستم را خراب کرد
در گوشۀ خرابه اگر اعتکاف کرد
وقتی رساند بار امانت به مقصدش
یعنی نهال قد خم دین را که صاف کرد
سیمرغ شهرت دل پر صبر و طاقتش
پرواز کرد و عزم فراسوی قاف کرد
از کوه استقامت او طور شد خجل
مریم، مسیح را به خریدش کلاف کرد
وقتی که سرخ گشت ز خون محملش، خدا
بر بی نظیر بودن او اعتراف کرد
شاعر: ابراهیم کریمی
عبدالمهدی (فرهاد) کاظمی مردی از دیار بختیاری از روستای مغانک شهرستان الیگودرز در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید
|
......................................................................................................................................................
جوی آباد محله بختیاری ها
حضرت آیت الله علوی بروجردی دامت برکاته در پایان درس خارج فقه با اشاره به ایام ولادت امیرالمومنین علی علیه السلام و رحلت حضرت زینب سلام الله علیها به بررسی زندگانی این بانوی نمونه پرداختند و فرمودند:
زینب کبری شریکة الحسین بود
مرحوم محقق آیت الله خوئی در کتاب معجم رجال الحدیث از این بانوی بزرگوار به شریکة الحسین تعبیر می کند که واقعا تعبیر زیبایی است؛ یعنی امام حسین علیه السلام در روز عاشورا و حتی در خود این واقعه نه صرفا در آثار بعدی آن، یک شریک به نام زینب کبری سلام الله علیها دارد. کسی که از نظر عاطفی و علاقه آن گونه به سیدالشهدا علیه السلام دلبسته است که یاران امام حسین علیه السلام را نگهداری و نگهبانی میکند.
عصر روز تاسوعا افرادی برای حضرت عباس علیه السلام امان نامه آوردند؛ زیرا مادر ایشان ام البنین از همان قبیلهای بود که شمر بن ذی الجوشن در آن قبیله بود، ولی حضرت ابوالفضل علیه السلام این امان نامه را رد کردند. به هر حال، در بعضی از مقاتل نوشتند که در اخر شب که همه میخوابند و ابوالفضل العباس علیه السلام که سرپرست نگهبانان خیمهها بوده و مشغول سرکشی و نگهبانی بود، زینب کبری سلام الله علیها از خیمه بیرون میآید به گونه ای که حضرت ابوالفضل خیال میکند که سیاهی دشمن است، ایست و اخطار میدهد، بعد که صدای زینب کبری را میشنود جلو میآید تا از اسب پیاده شود قبل از اینکه از اسب پیاده شود زینب کبری سلام الله علیها رکاب ابوالفضل العباس علیه السلام میگیرد و به ایشان میفرماید که من شنیدم امروز برای تو امان نامه آوردند و اکنون فقط آمدم تا به شما بگویم که حسین علیه السلام غریب و تنها است، مبادا که دست از دامن حسین برداری. هرچند زینب کبری سلام الله علیها حضرت ابوالفضل علیه السلام را میشناسد، در آنجا ابوالفضل العباس علیه السلام زینب کبری سلام الله علیها را دلداری و اطمینان میدهد. ولی به هر حال، زینب کبری سلام الله علیها این دغدغه خودش را اظهار میکند.
تلاشهای زینب کبری در روز عاشوا
در زمان واقعه عاشورا کوفه را محاصره کردند که هیچ فردی از آن خارج نشود و به طرف امام حسین بیاید ولی افراد لشکر خودشان را دائما بسیج میکردند و در قالب سپاه به کربلا میفرستادند و لذا درخیام دشمن دائماً هله هله بلند میشد و طلب مینواختند. از این رو گاهی در خیام سیدالشهدا سلام الله علیه این بچههای کوچک دور خانم زینب کبری سلام الله علیها جمع میشدند و این سوال را میپرسیدند که عمه خانم آیا برای ما لشکر کمکی نمیآید؟!! چرا دائما برای دشمن لشکر کمکی میآید. زینب کبری سلام الله علیها نیز میفرمودند که فردا شب برای ما لشکر کمکی میآید، که در واقع مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر توانستند خودشان را از کوفه به کربلا برساندند. در مقاتل نوشتند که وقتی اینها به کربلا رسیدند اولین نفری که به اسقبالشان آمده بود و به آنها خیر مقدم گفته بود زینب کبری سلام الله علیها بود.
در روز عاشورا نیز هر شهیدی که از دنیا میرفت زینب کبری سلام الله علیها قبل از سیدالشهدا سلام الله علیه بالای این بدنهای مطهر حاضر میشد که یکی از مواردی که بسیار مهم است رفتار زینب کبری سلام الله علیها نسبت به جناب علی اکبر سلام الله علیه است.
در مقاتل هست، وقتی علی اکبر سلام الله علیه به میدان رفت و با آن طرز فجیع شهید شد و بدنش قطعه قطعه شد، در حالی که خون بر چشم اسب علی اکبر را گرفته بود و اسب حضرت را داخل دشمن برده بود و لذا فقتعوا بسیوف اربا اربا، چه جور این زن خودش را سریع بالای سر علی اکبر رساند. زمانی که سیدالشهدا سلام الله علیه با آن زحمت به بالای سر علی اکبر رسیدند دیدند که قبلا زینب کبری سلام الله علیها آنجا حضور داشته است و در واقع ایشان برای حفظ برادر به آنجا رفته بود.
بنابراین، زینب کبری دارای مقامی و عظمت بالایی است که محقق و آیت الله خوئی ایشان را شریکة الحسین میداند اما همین قهرمانی که دل دشمن را میشکافد و بالای سر شهدا مانند جوان امام حسین سلام الله علیه و جناب حبیب میآید وقتی فرزندان خودش میدان رفتند و به شهادت رسیدند از خیمه بیرون نیامد.
بعدها زمانی که عبدالله بن جعفر در مدینه گله کرد که چرا به استقبال جنازه فرزندان من نرفتی؟ فرمود: ترسیدم که امام حسین سلام الله علیه خجالت بکشد که جنازه بچههای من را بیاورد و لذا، من نمیتوانستم خجالت امام حسین سلام الله علیه را ببینم.
ما رأیت الا جمیلا
شهامت فقط شمشیر زدن در میدان نبرد نیست. زینب کبری سلام الله علیها با این جامع نگری وقایع را در مقابل رئیس حکومت تشریح میکند و رئیس حکومت را محکوم به جنایت میکند، این شهامت است.
در مقاتل نوشتند اسراء را سوار بر شتر بی جهاز کردند، آیا شما میتوانید تصور کنید شتر بی جهاز یعنی چه؟ سوار شتر بی جهاز شدن خودش شکنجه است، علاوه بر آن دست و پا را ببندند ونگذارند پیاده شوند حتی برای قضای حاجت خودشان و اسراء را ساعتها و روزها حرکت دهند، با این وضعیت سخت، در حالی که گرسنه، تشنه و لباس نا مرتب دارند. گاهی اوقات فاطمه بنت الحسین به عمه اش زینب کبری وقتی گله میکند و میگوید لباس مناسبی که تن و موهایم را بپوشاند نیست. در این حالت، وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها با آن حال رنجور و نزاری که داشت، در مقابل رئیس حکومت و آدم رذل و بی بوته مثل عبیدالله بن زیاد واقع شد: در حالی که او سرهای بریده را جلویش چیده اند و مشغول سرزنش، ملامت و شماتت بود: « الحمد للّه الذی فضحکم...» یا «الحمد للّه الذی فضحکم وقتلکم...» خدا همه شما را کشد و چنین و چنان کرد... ایشان در مقابل این آدم رذل و پست کلام بلندی نسبت به آن واقعه دارد که بر تارک تاریخ ثبت شده است و میدرخشد و در طول 1400 سال تا به امروز عرفای بزرگ در تفسیر آن ماندهاند. ایشان در جواب این جنایتکار میفرماید: «ما رایت الا جمیلا». من هر چه دیدم جز زیبایی ندیدم. عرفان حقیقی این است، گفتن این جمله راحت است ولی در مقام عمل غیر قابل تصور است، آن هم در مقابل پسر زیاد نابکاری که هیچ جهتی از جهات انسانیت در او نیست، بگوید: «ما رایت الا جمیلا»، عرفانی از این عظیمتر دیده شده، این همه بلا و مشکلات بر سرایشان آمده ولی میگوید من هرچه دیدم جز زیبایی ندیدم.[1]
نگاه ایشان نگاه ماورایی است:
تو مو میبینی و من پیچش مو تو ابرو من اشاراتهای ابرو
من میبینیم خونهایی که نا بحق جاری شده، نهالهای برومندی را میرویاند که فردا نگهبان اسلام اصیل میشوند. این نهالهای برومند در حال رویش هستند، وقتی شما با انحرافتان میخواستید اسلام اصیل را از ریشه قطع کنید، در مقابل شما ایستادگی میکنند.
گریه مردم شام در برقه زینب کبری (س) ادامه مطلب ...
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکِ یا زینب کبری،
السلام علیکِ یا بنت رسول الله، السلام علیکِ یا بنت امیرالمومنین
در سالروز وفات حضرت زینب کبری (سلام الله علیها )
در دفتر حضرت آیت الله علوی بروجردی (مدظله)
به سوگ مینشینیم
سخنران مراسم:
دانشمند محترم و خطیب ارجمند
جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای عالمی
زمان: 15رجب 1436 مصادف با 14 اردیبهشت 1394
دوشنبه
ساعت 11 صبح
مکان: قم، خیابان انقلاب (چهارمردان)، کوچه 6، بیت حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره)
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله علوی بروجردی (مدظله العالی)
امروز مطابق بعضی از منابع تاریخی، مصادف با ولادت با سعادت حضرت زینب کبری سلام الله علیهااست.
زینب کبری سلام الله علیهاشان و مقام بسیار بالایی را داراست و هرآن چه ما درباره آن بگوییم به اندازه وجودی خود ماست نه به قدر و شأن ایشان. ما یقین داریم که حضرت حجت بن الحسن عجل الله فرجهبه عمه خود افتخار میکنند و لذا عرض تبریک خدمت حضرت حجت بن الحسن داریم و امیدواریم که خداوند در طول زندگی، این توفیق را به ما بدهد که بتوانیم سیره و مقام حضرت زینب سلام الله را درک کرده و الگوی خود قرار بدهیم.
شانی و مقام ایشان به حدی است که وقتی مرحوم آیت الله العظمی خوئی در کتاب رجال به نام حضرت زینب سلام الله علیهامیرسند تعبیری فوق العاده زیبا درباره ایشان دارند و می فرماید که او شریکة الحسین است؛ یعنی سیدالشهداسلام الله علیهدر کربلا و عاشورا یک شریک و همراه واقعی دارد، و آن هم زینب کبری سلام الله علیها است.
در روایات وقتی سلسله سند خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها که خطبه با قدر و منزلتی در نزد اهل بیت علیهم السلام است، از ابن عباس بیان میشود آمده است که «عن عقیلتنا زینب» و این در حالی است که ابن عباس که شاگرد علی بن ابی طالب است و از نظر سِنی به مراتب از حضرت زینب سلام الله علیهابزرگتر بودند ولی این تعبیر را نسبت به حضرت زینب بیان میکند. عمده این خطبه نیز در کتاب بلاغات النساء که شاهکارهای سخنان زنان ذکر شده آمده است.
عقلیه به معنای فرد بزرگ و شاخص است، و این کاشف از مقام ایشان است، همانطور که حضرت سجاد و سیدالشهداسلام الله علیهمانیز در تعبیراتشان نسبت به ایشان چنین مطالبی را دارند، و حتی از زینب کبریسلام الله علیهابه فاطمه صغری تعبیر شده است؛ یعنی آنچه فاطمه زهرا سلام الله علیهاهست در وجود زینب کبری ریخته و او میراث دار فاطمه زهرا سلام الله علیهااست و این میراثداری را در کربلا نشان داده است.
مهمترین نقش ایشان که بسیاری از بزرگان نیز به آن اشاره کرده و نوشتند همراهی ایشان بعد از عاشورا است که سبب ماندگاری و بقای نهضت حسینی شد و قابل درس گرفتن است.
چیستى معناى زیارت
دکتر "آنطوان بارا" متفکر و اندیشمند سرشناس مسیحی، جدیدترین اثر خود را با نام "زینب (سلام الله علیها)، فریادگری است که نهضت عاشورا را به کمال رساند" به علاقه مندان فرهنگ غنی عاشورا عرضه کرد.
آنطوان بارا درباره این کتاب گفت: «این کتاب دستاورد 25 سال بحث و مطالعه پیرامون قیام عالمگیر کربلا و نقش حضرت زینب (سلام الله علیها) در جاودانگی نهضت عاشوراست. نقش ایشان در قیام عاشورا کمتر از نقش امام حسین (علیه السلام) نبود و فریاد رسای این قهرمان صحرای کربلا بود که پیام این نهضت جاودانه را به گوش جهانیان رساند».
این کتاب به تازگی توسط آستان مقدس حرم امام حسین(علیه السلام) به چاپ رسیده و در سطح وسیعی از جهان عرب توزیع شده و قرار است به زبان فارسی نیز ترجمه شود.
آنطوان بارا، متولد سال 1322 در شهر یبرود سوریه و دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات عرب و فرانسه و مدرک دکترا در رشته خلاقیت بشری است و از معدود اتباع مسیحی است که توجه ویژه ای به مکتب اهل بیت (علیهم السلام) دارد و کتاب معروف او با عنوان "حسین در اندیشه مسیحیت" تاکنون به زبان های مختلف ترجمه شده است.