تشنه و دریا
شفایافته: خانم الوندى
ساکن تربت حیدریه
تاریخ شفا: 25 تیرماه 1372
بیمارى: تشنج
طنین پرشکوه نقاره ها، فضاى ملکوتى حرم را پر کرده بود، گلدسته هاى زیبا و
گنبد طلا در دل شب مى درخشیدند. صحن انقلاب مملو از جمعیت بود و زائران موج
موج در جذبه اى عارفانه فرو رفته بودند. هر از گاهى ، صداى شیونى که از ته
دل بر مى خاست، فضاى صحن را مى شکست. نشسته بود کنار پنجره فولاد و سرش را
تکیه داده بود به پنجره، زن و مرد مسنى کنارش نشسته بودند و با چشمانى
غمگین نگاهش مى کردند.
شفا یافته حرم دوست
بیمارى: سرطان، نارسایى کلیه و لکنت زبان
کسى مى آید
ـ زندگى براى ما فقیر بیچاره ها مثل زَهره! نمى دانم چرا خدا ...؟!
ـ حرفش را قطع مى کنى : کفر نگو مرد! اینم مصلحت خداس.
یعقوب به تو مى نگرد. در چشمانش با تمام وجود، شرم را حس مى کنى ، لب مى
گشاید: راست مى گى ... اما چکار کنیم ... بگردم خدا رو که همیشه بنده هاشو
امتحان مى کنه. راستى مولود! اونجا رو نیگا! و تو به صفحه تلویزیون خیره مى
شوى ، در صفحه تلویزیون حرم مطهر امام رضا(ع) را مى بینى و موجى از مردم،
که به سوى آن منبع نور و رحمت مى شتابند.
هر کس دردى داره ما هم یک درد!
یعقوب خیره خیره به تلویزیون نگاه مى کند. چشمانش پر از اشک شده و با تمنا
مى گوید: اى کاش پولى دستم مى اومد و على رو مى بردم مشهد، شاید امام رضا
نظرى به ما مى کرد و این پسره رو ... باقى حرفش را فرو مى خورد اما تو باقى
کلامش را مى دانى .
ادامه مطلب ...
قدمهاى زمان در دیار عشق آوران
سالهاى سرنوشت در چهره آفتاب خورده اش قدم مى زد.
چین و چروک ایام به روى دستهایش، گذر جوانى اش را فریاد مى کرد.
شکوفه هاى سپید روى چادرش، خبر از بهار عبادتش مى داد.
حجابش را به دور کمرش گره زده بود.
از کنار چارقدش، چند تار موى قرمز، سبزى حنا را به تماشا نشسته بود.
مردمک چشمش در غبار مبهمى غوطه مى خورد.
پلکهاى پلاسیده اش تحمل پرتوافشانى خورشید را نداشت و متناوباً به هم مى خورد.
حرکات صادقانه اش توجهم را جلب کرد. جلو رفتم.
ـ سلام مادر جان! زیارت قبول، حالت چطوره؟
ـ الحمد الله ننه جون، خدمت آقا که هستم خیلى خوبم.
ـ از کجا براى زیارت مشرف شده اى ؟
ـ ننه جون! به جاى این حرفها دستمو بگیر، ببرم جلو ضریح زیارت کنم. به این کارها چکار دارى ؟
ـ اى به چشم، مادرجان! زیارتنامه خواندى ؟ نه من که سواد ندارم. بیا زیارتنامه را برام بخوان.
ـ بازم به چشم، هر کارى بگى با جون و دل انجام مى دهم.
بعد شما هم به چند سؤال من جواب مى دى ؟
ـ خوب حوصله ام را سر بردى سؤالتو بگو. راحتم کن.
ـ اهل کدام شهرى ؟
ـ از غرب کشور آمده ام، شهر ...
_ چند سالته؟
ـ اى بابا، دخترم! به این کارها چکار دارى ، مى خواى حاج عباس بشنود. از او دنیا بیاد طلاقم بده؟
صورت مهربانش را بوسیدم و با لبخندى گفتم:
ـ مادر از خیر این سؤال گذشتم. یادته چندمین باره که به زیارت مى آیى ؟
ـ والله راستش را بخواى نه، ولى مى دونم زیاد اومدم.
ـ از این سفرها خاطره اى دارى برام تعریف کنى ؟
ـ
ادامه مطلب ...
دریاى عشق
در حریم خلوت یار
شفایافته: على رضا حسینى
متولد 1357 ساکن: شهرستان نکا، روستاى سلیکه
تاریخ شفا: چهاردهم تیرماه 1374
بیمارى: فلج پا
آمده بود تا کبوتر دل خسته و مجروحش را در حرم با صفاى مولایش به پرواز در آورد.
آمده بود تا چهره به غم نشسته اش را که حاکى از رنج و درد درونى اش بود، با
اشک دیدگان معصومش به ضریح سیمین و زرین امام غریبان پیوند بزند.
ادامه مطلب ...
باده حضور
شفایافته: مختار عزتى
43 ساله، ساکن هشتپر طالش
تاریخ شفا: اول مهرماه 1370
بیمارى: فلج نیمه بدن
ـ آهاى سیب! سیب گلشاهى! انار قند دارم! بدو!
میوه فروش بود که صدا مى زد و در طول کوچه پیش مى آمد.
زنى چادر به سر، در آستانه در او را صدا زد:
ـ هى، مشهدى مختار!
میوه فروش، گارى دستى اش را کنارى نگه داشت، دستى به کمر خسته اش گذاشت،
کلاهش را از سربرداشت، و با گوشه آستین مندرس و پاره کتش عرق از پیشانى
زدود.
ـ ها آبجى ! چى مى خواى؟
زن جلو آمد سیبها را وارسى کرد و پرسید:
ـ چنده این سیبا؟
ـ گلشاهیه آبجى از یک کنار بیست تومن.
ـ باز که گرونش کردى مشدى!
ـ بینى و بین الله، هیجده تومن خریدشه.
این را گفت و کفه ترازو را برداشت:
ـ چند کیلو بدم خانوم؟
کفه ترازو را زیر سیبها زد. زن از توى زنبیل دستى ، کیف پولش را در آورد و از داخل آن یک اسکناس صد تومانى بیرون کشید:
ـ پنج کیلو از درشتاش مشتى!
میوه فروش سنگ پنج کیلویى را در کفه ترازو گذاشت و آن یکى کفه را پر از سیب
کرد:ـاز یه کنار آبجى ، درشت و ریزش پاى هم، خاطر جمع باشین سیبش از ... و
حرفش ناتمام ماند. کلام در دهانش یخ زد. ترازو از دستش رها شد و سیبها بر
روى زمین ریخت.
چشمانش به نقطه اى خیره ماند و زانوانش شکست. زن بى اختیار جیغ کشید. میوه
فروش بر روى گارى دستى اش فرو افتاد. گارى به راه افتاد و هیکل میوه فروش
در پس حرکت آن بر زمین غلتید.
گارى در طول کوچه پیش رفت و در برخورد با تیر چراغ برق از حرکت ایستاد. چند
زن دیگر از خانه هایشان بیرون ریختند. زن ترسیده بود و همچنان جیغ مى
کشید.
روبه رو با امواج خروشان دریا، غروب خورشید را به نظاره ایستاده بود،
خورشید به آرامى در دل امواج فرو مى رفت و خون سرخش، سطح دریا را پوشانده
بود.
موجى پاى او را به نوازش گرفت، احساس کرد زمین زیر پایش به حرکت در آمده
است. به دریا که خیره شد دید که امواج شکاف برداشتند، دو نیم شد و راهى
براى عبورش تا آن سوى ساحل.
قدم به راه گذاشت و در شکاف دریا پیش رفت. آن قدر که دیگر ساحلى به دیده
نمى آمد در هر سوى از نگاهش تنها آبى دریا بود و خروش متلاطم امواج. به یک
باره روبه رو با نگاهش نورى پدیدار شد.
خوب که نظر کرد بارگاهى دید. نور باران و پرتلألو. جلو دوید، آن جا را
شناخت. فریاد کشید. یا امام رضا! او قدمهایش را تند کرد، تندتر و تندتر،
پایش به سنگى گیر کرد و محکم بر زمین افتاد.
ادامه مطلب ...
راز آیینه ها
شفایافته: فاطمه استانیستى
متولد 1344، کلات نادرى
تاریخ شفا: فروردین 1373
بیمارى: سرطان خون، فلج بدن، عفونت کلیه
در آیینه مقابل تصویر شکسته و رنجور زنى را دید که هیچ شباهتى با او نداشت،
رنگ پریده، رخسار تکیده و چین عمیقى که زیر چشمان به گودى نشسته اش هویدا
شده بود، چهره اش را پیرتر از آنچه بود نشان مى داد. با حسرت آهى کشید و از
آیینه رو گرداند، اما آیینه اى دیگر برابر با نگاهش ایستاده بود، با حیرت
به عقب برگشت، باز هم آیینه اى ، تصویر مضطربش را منعکس کرد. دور خود
چرخید، چهار سویش را آیینه ها گرفته بودند.
گویى زندانى آیینه ها شده بود. حس کرد آیینه ها به او نزدیک مى شوند.
زندانش تنگ تر و تنگ تر مى شد. تصویرش در میان آیینه ها تکثیر شده بود،
خواست تا از حصار آیینه ها بگریزد. خود را به آیینه اى زد، بى آن که بشکند،
درون آیینه گم شد، اما در آیینه هاى دیگر، تصویرهاى تکرارى اش به او
خندیدند.
ادامه مطلب ...
حضور به یاد ماندنى
شفایافته: محمد حشمتى
متولد 1354 سنقر
تاریخ شفا: 13 آبان 1374
نوع بیمارى: صرع
امامعلى، پدرى زحمتکش براى خانواده هشت نفرى اش بود.
او در روستاى "باولد" از حومه سنقر کرمانشاه زندگى مى کرد و از طریق کشاورزى بر روى زمین در روستا به امرار معاش مى نمود.
دستهاى پر آبله و چهره آفتاب سوخته اش گواه بر رنج و مرارت در عرصه کار و
زندگى بود. غمى پنهان سینه ستبر او را در بر مى گرفت، سینه اى که آماج
توفان سهمگین و حوادث ملامت بار زندگى بود و جایگاه ذخیره صبر.
ضریح مقدس
نام من رضاست
شفایافته: آندره (رضا) سیمونیان
اهل ازبکستان، مقیم همدان
نوع بیمارى: لال
آندره ـ آندره!
شنید که کسى او را به نام صدا مى کند. صدایى که از جنس خاک نبود آبى بود، آسمانى بود، آندره از خواب بیدار شد.
نگاهش بى تاب و هراسان به هر سو دوید، اما همه در خواب بودند. جز خادم پیرى
که کمى آن سوتر ایستاده بود و خیره نگاهش مى کرد. پیرمرد که متوجه حالات
آندره شده بود به سویش آمد و با لبخندى مهربان روبه روى او ایستاد:
ـ چى شده پسرم؟ آندره سکوت کرد، اما دلش هواى فریاد داشت؛ هواى گریه. دوست
داشت خودش را در آغوش پیرمرد بیاندازد و گریه کند، از ته دل فریاد برآورد،
شیون کند. بغض بد جورى گلویش را گرفته بود، دلش مى خواست آن را بترکاند و
عقده هایش را خالى کند.
پیرمرد روبه روى او نشست. دستى به شانه اش زد و دوباره پرسید:چیزى شده؟
آندره وامانده از خواب، خود را در آغوش پیرمرد انداخت، دیگر طاقت نیاورد.
هاى هاى گریه کرد، پیر مرد دستى به پشت آندره زد و گفت:
ـ گریه نکن فرزندم، فریاد بزن، گریه عقده ها رو خالى مى کند، درد رو تسکین
مى ده، گریه کن. آندره همچنان مى گریست. حالا دیگر همه بیدار شده بودند و
با نگاههاى پر سؤال، آندره را مى نگریستند، پیرمرد پرسید: چى شده؟ تعریف
کن.
ادامه مطلب ...
عنایت امام
هاله از قداست در تمامى صورتش پیدا بود و عشق و ارادت و ایمان کامل به امامت و عنایت خاص حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) در واژه واژه کلامش مشاهده مى شد.در پیشگاه نور
اى امام همام!
چگونه مى توان دل را با نام والایت آذین نبست؟
چگونه مى توان شکوه و جلال بى حد و حصرت را نادیده گرفت؟
چگونه مى توان آواى دل دردمندى را که از سر صدق از صدها فرسنگ راه تو را مى خواند نشنید؟
مگر مى توان سلاله پاکت را از زمره آل على مرتضى (ع) و نبى مکرم، پیامبر
عظیم الشأن اسلام حضرت محمد مصطفى (ع) است نادیده گرفت و در جاى جاى قلب
لرزان آرزومندانت جستجو نکرد؟
پس، سلام بر تو اى منادى توحید!
اى قبله گاه نور!
سلام بر تو اى مظهر پر فروغ انسانیت و شرف!
اى منجى دلهاى دردمند!
السلام علیک یا على بن موسى الرضا(ع)!
... پیرمرد، سلامى از ته دل به امام على بن موسى الرضا(ع) داد و آرام در
مقابل درگاه رو به روى پنجره فولاد نشست و در حالى که جابه جا مى شد دست در
خورجینى که همراه داشت کرد و با هزار حرص و ولع قدرى نان و پنیر از آن
بیرون آورد و در حالى که در تلألؤ خورشید تابناک بهارى که بر گنبد و بارگاه
امام(ع) مى تابید غرق شده بود، شروع به خوردن نمود.
ادامه مطلب ...
» امام رضا » کرامات » شفا یافتگان » شوق پرواز |
شوق پرواز
شفایافته: سمیه ملایى بالاخانه
12 ساله ، اهل زابل ، روستاى بالاخانه
تاریخ شفا: نهم مهرماه 1373
بیمارى: فلج هر دو پا
گفتم ویلچرم را نفروش، مى خوام داشته باشمش.
پدر نگاهش را به طرف من چرخاند، دستى به سرم کشید، آهى از دل کند و گفت روزهاى سختى رو گذروندیم دخترم، من و تو مادرت.
آه مادرم ... چقدر دلم برایش تنگ شده است.
یک هفته است او را ندیده ام، اما گویى سالهاست از او دورم.
اگر مى توانستم پرواز کنم این فاصله را طى مى کردم.
بال مى کشیدم و خودم را به مادرم مى رساندم این خبر شاد را به او مى دادم و مى گفتم: مادر دیگه نمى خواد دور از چشم من گریه کنى .
دعاى وداع (مختصر)
کفعمى گوید: در وداع امام رضا علیه السلام همان متنى را بخوان که از امام
صادق علیه السلام براى وداع پیامبر(ص) نقل شده است؛ و چنین بگو:
و اگر خواستى ، این را بخوان:
دعاى وداع
شیخ صدوق گوید: به هنگام وداع چنین بخوان:
و بگو:
هنگامى که از بارگاه امام بیرون مىآیى ، تا آن جا که ضریح را به چشم مىبینى ، رو از آن برمگردان. عیون اخبار الرضا(ع) 270ـ271: 2؛ من لا یحضره الفقیه 2:605
زیارت دیگر2
شیخ مفید در کتاب « مُقنعه » زیارتى دیگر را نقل مى کند و مى گوید: پس از
آن که غسل زیارت کردى و پاکیزه ترین لباس خویش را پوشیدى ، نزد قبر امام
علیه السلام مى ایستى ، و مىگویى :
آن گاه خود را بر قبر مى اندازى و آن را مى بوسى و دو گونه خویش را بر آن مى نهى ، سپس به بالاسر مى روى و چنین مىخوانى :
پس از آن، دو رکعت نماز زیارت مى گزارى و آن گاه تا مىخواهى نماز مىخوانى ،
به پایین پا مىروى ، و آن چه از خدا مى خواهى بر زبان مىآورى .
زیارت امام رضا علیه السلام در اوقاتى که به گونه اى با او در ارتباط است،
فضیلت بسیارى دارد، بخصوص در ماه رجب، 23 ذى القعده، 25 ذى القعده و 6
رمضان که آن را در اعمال روزها و ماهها برشمرده اند.
زمانى که خواستى امام را وداع کنى ، آن گونه بخوان که پیامبر(ص) را وداع مىکردى :
زیارت دیگر1
ابن قولویه از یکى از امامان علیهم السلام نقل مى کند که فرمود: هنگامى که به بارگاه امام رضا علیه السلام روانه شدى ، چنین بخوان: