هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

بیانات حضرت آیت الله علوی بروجردی در جمع فرماندهان سپاه پاسداران شرکت کننده در دوره تربیت و تعالی


بیانات حضرت آیت الله علوی بروجردی در جمع فرماندهان سپاه پاسداران شرکت کننده در دوره تربیت و تعالی

بسم الله الرحمن الرحیم

تحلیل و بررسی عوامل واقعه عاشورا

پس از واقعه عاشورا، طبیعتاً تحلیل‌هایی در جامعه اسلامی درباره علل و عوامل این رویداد صورت گرفت و این پرسش مطرح شد که چگونه مردمی که ادعای مسلمانی می‌کردند و بر روی مأذنه‌ها به رسالت پیامبر شهادت می‌دادند، نوه پیامبر خود را با آن وضع فجیع در کربلا به شهادت رساندند؛ اهل‌بیتش را به اسارت بردند و شهربه‌شهر چرخاندند؛ آن‌گاه جشن گرفتند و این پیروزی را به یکدیگر تبریک گفتند. آنان که به جایگاه سیدالشهدا نزد پیامبر آگاه بودند و از آن حضرت روایات فراوانی همچون «حسین منّی و أنا من حسین» و «إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» شنیده بودند، چگونه به چنین جنایتی دست زدند؟

آنچه جای تعجب و ناراحتی دارد، این است که کسانی که به جنگ امام حسین – علیه السلام – رفتند، لشکریان شام نبودند؛ بلکه همگی از اهالی کوفه بودند و در روزگاری نه‌چندان دور، حکومت عدل علی – علیه السلام – را هم درک کرده بودند. همین مردم در عصر عاشورا با حمله به خیام اهل‌بیت – علیهم السلام – کار را به جایی رساندند که صدای شخصی همچون محمدبن‌اشعث، قاتل مسلم‌بن‌عقیل، را هم درآورد و چنان او را به خشم آورد که گریبان عمرسعد را گرفت و فریاد زد: یا دستور بده لشکریان از خیمه‌ها عقب بنشینند یا اینکه تو را می‌کشم.

چه اتفاقی افتاد که جامعه اسلامی در خلال چند دهه، این گونه تغییر کرد و واقعه عاشورا روی داد؟ آیا می‌شد از وقوع این حادثه پیشگیری کرد؟ این تحلیل‌ها از همان زمان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد. واقعه عاشورا و رویدادهای پیش و پس از آن، بیانگر ارزش‌ها و ضدارزش‌های بسیاری است و شناخت ریشه‌ها و عوامل آنها برای جامعه امروز ما لازم و ضروری است.

کوتاهی خواص و دودستگی در جامعه کوفه

چرا کسانی که می‌توانستند سیدالشهدا – علیه السلام – را یاری کنند و جلوی شکست جبهه حق را بگیرند، خود را کنار کشیدند؟ چرا خواص که گوش و چشم مردم عادی کوچه و بازار به آنها بود، به یاری امام خود نیامدند؟ چرا مردم کوفه که با نامه‌نگاری‌های بیشمار و پیاپی، از امام برای حرکت به کوفه دعوت کرده و با فرستاده آن حضرت، مسلم‌بن‌عقیل، بیعت کرده بودند، ناگاه کنار کشیدند و مسلم را تنها گذاشتند؛ تا آنجا که ایشان شب آخر را در کوچه‌های کوفه سرگردان مانده بودند و فقط یک زن به آن حضرت پناه داد؟ آیا یک مرد در کوفه نبود که مسلم را به خانه خودش راه دهد؟  ادامه مطلب ...

آخرین دیدار ،وداع امام حسین علیه السلام با دخترى سه ساله

 

آخرین دیدار

                               

وداع امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با اهل بیت علیهم السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود .

حضرت رقیه علیهاالسلام آرزوی قشنگ «بابا»



حضرت رقیه علیهاالسلام آرزوی قشنگ «بابا»

      

                                  می چکند از نگاه ها، پنهان

                                  اشک ها، یادگار دریایند

                                  آسمان هم به گریه می آید

                                  وقتی از چشم «کودکی»، آیند

با کاروان بی رقیه سلام الله علیها برمیگردیم به کربلا، باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز،


با کاروان بی رقیه سلام الله علیها 

    

باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم می‏شد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان می‏گرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز می‏کرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان می‏برد.........

ای عمه ! بیا تا که غریبانه بگرییم ،اشعار در باره حضرت رقیه سلام الله علیها

  

         

        ای عمه ! بیا تا که غریبانه بگرییم        دور از وطن و خانه به ویرانه بگرییم 

   

       پژمرده گل روی تو از تابش خورشید      در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم        لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم         بر حال تو و این دل دیوانه بگرییم        نومید ز دیدار پدر گشته دل من             بنشین به کنارم که پریشانه بگرییم       گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق           چون شمع دراین گوشه غمخانه بگرییم
      این عقده مرا می کشد ای عمه! که باید          پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

روایت کربلا از زبان دختر سه ساله ، می‌گویند من رقیّه‌ام



روایت کربلا از زبان دختر سه ساله

      

می‌گویند من رقیّه‌ام، کسی که جهتش به سوی تعالی است. آری، از آن زمان که در تقدیر تو متولد شدم؛ من دختر تو شدم و تو بابای من، رفعت گرفتم و بال‌و پر برای پرواز در آوردم و برای عروج آماده شدم......

آن دم که من از ناقه افتادم و .....همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند.


 آن دم که من از ناقه افتادم و ...


                    

کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد. .

به یاد پدر... چشم به راه پدر..........بابایم حسین علیه السلام تشنه بود،

  به یاد پدر...    چشم به راه پدر


امام حسین

از شنیدن این کلام رقّتى تمام به من دست داد، ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم کجا دارى ؟

فرمود: خواهر کوچکترى دارم که از من تشنه تر است .

گفتم: مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید.

گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود، ......

صلی الله علیک یا رقیه الشهیده (س)


صلی الله علیک یا رقیه الشهیده (س)


خاک اینجا آرام است و متین، اما این خاکها و این زمین به ریگها و سنگهاى دشت کربلا نمی ‏رسند، سرخى شقایق زیباست اما نه به زیبایى غروب خورشید . آسمان آبى است و کبود، اما نه به کبودى رخسار رقیه(س) . گریه کن! گریه کن! شاید در دریاى چشمانت ‏بتوانى پرستوى پرسوخته‏ اى را در امواج متلاطم و خروشانى که همچون شلاقى بر بدن او فرود می ‏آید ببینى . قصه‏ ى تو، قصه‏ ى امروز و فردا نبود . قصه‏ ى تو، غصه‏ ى بزرگى بود . قصه‏ ى تو قصه‏ ى مرگ بود . قصه‏ ى تو، قصه‏ ى جدایى از دریاى عشق بود ....

شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها


          

جاده‏های بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشته‏اند. تازیانه‏ها پیکرِ سه‏ساله را خوب می‏شناسند و خورشیدی که آتش می‏گرید و عطش را در حنجره‏ها سنگین‏تر می‏کند.

و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ تحمّل نیست. لهیبِ ماتمی که از خرابه می‏ترواند، قصرِ ابلیسِ علیه‏السلام را به آتش کشیده است. بادها زوزه می‏کشند و ابرها، سیاه اشک می‏ریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّه‏ای کودکانه، ستون‏های متزلزل شام را به لرزه نشانده است. کسی پیش‏تر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاه‏پوش که هر لحظه، نامِ پدر بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگ‏ها، به آتشفشانی بدل می‏کند........

گویا نصیب قافله دیگر اسارت است

           گویا نصیب قافله دیگر اسارت است

       

دارد زمان آمدنت دیر می‌شود
دارد سکوت دشت نفس‌گیر می‌شود

سقا؛ رجز بخوان که نلرزد دل حرم!
دارد صدای هلهله تکثیر می‌شود

یک سو فتاد مشک و به یک سو دو دست تو
دارد وفا به مهلکه تصویر می‌شود

برخیز عمو؛ اگر تو نباشی کنار ما
هر ناکسی به غارتمان شیر می‌شود

گویا نصیب قافله دیگر اسارت است
ورنه نگاه عمه چه تعبیر می‌شود؟!

بعد از تو، زندگی همه اندوه و حسرت است
بی تو صدای آب چه دلگیر می‌شود!

بابا شکسته شد کمرش پیش پیکرت
روزش بدون روی تو شبگیر می‌شود

می‌دانم از چه بود که نیزه‌نشین شدی
با رسم کوفیان ز تو تقدیر می‌شود!

راه دراز شام و تماشای روی تو
وای از دل رقیه؛ به ره، پیر می‌شود…!

لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم بر حال تو و این دل دیوانه بگرییم




ای عمه ! بیا تا که غریبانه بگرییم
دور از وطن و خانه به ویرانه بگرییم

پژمرده گل روی تو از تابش خورشید
در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم

لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم
بر حال تو و این دل دیوانه بگرییم

نومید ز دیدار پدر گشته دل من
بنشین به کنارم که پریشانه بگرییم

گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق
چون شمع دراین گوشه غمخانه بگرییم

این عقده مرا می کشد ای عمه! که باید
پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

دلنوشته هایی برای حضرت رقیه سلام الله علیها*^*ستاره دمشق*^*


سه سالگی‏اش بر مدار عاشورا می‏چرخد.
اتفاقی که طنین خنده‏های کودکانه‏اش را به غارت می‏برد
در عطش می‏ماند و می‏گدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت می‏کند.
بی‏پناهی‏اش، در تمام بیابان‏ها تکثیر می‏شود
این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.

گرچه سه سال بیشتر ندارد، اما صدسال شکایت از این اندک سال دارد؛ شکایت‏هایی که تاب باز گفتن‏شان را ندارد. بغض‏ها روی هم جمع شده است و به یک‏باره می‏خواهد فوران کند؛ آن هم در میان خرابه‏ای در یک شهر بزرگ که مردمانش یک روز تمام را بر آنان سنگ زده‏اند و بر غم کاروان افزوده‏اند و اینک رفته‏اند تا آسوده بخوابند؛ آسودگی‏شان را صدای گریه کودکی سه ساله برهم می‏زند. سه سال بیشتر ندارد، اما صدای گریه‏اش، خواب آسوده یک شهر را برهم می‏زند... و چقدر زود صدایش خاموش شد!

سلام بر زهرای سه ساله کربلا


سلام بر زهرای سه ساله کربلا

roghayeh0002

    سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‌های کوچک تو خلاصه شده است.

 سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه‌السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‌هایش را به جستجو سلام بر کوچکی گام‌هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‌ات

آن دم که من از ناقه افتادم و ...


کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.


یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی یا جاریة! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم.
 
ادامه مطلب ...