ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آتشی برپاست
چند روز پیش بود در خیابان بودم، آفتابش آن چنان سوزان بود که احساس کردم آتشی برپاست
و من در آتشم و قرار است مرا بسوزانند زمین است دیگر، اجازه داری در خیالت هر چه دوست داری، نقاشی کنی ...
با خود گفتم: آسمان، فکر کن جهنم برپا شده و قرار است تو را به هزاران گناه بسوزانند
حتی حرارت زبانه های آتشش، هم روی صورتم احساس می شد
گفتم خدایا اگر قرار است مرا به هزاران گناه که در زمینت و در محضرت در دنیا انجام داده ام بسوزانی
بسوزان، آتش تو مرا پاک میکند ...
اما خدایا یادت هست در زمین، تابستان های گرم و سوزانش را که من بخاطر اجابتِ اَمرِ تو حجاب داشتم تا مردان زمینی گناه نکنند !!!
خدایا یادت هست چند سالی در زمین ماه رمضانش در تابستان بود و من با دهان روزه و زیر آفتاب سوزان زمین با حجاب فاطمه قدم میزدم !!!
یادت هست در آن گرمای تابستان و روزه داری، یادت کردم که خدایا آتش جهنم را بر من سرد کن ...
حال هم لطفی کن مرا نجات بده ...
چه لذت بخش است، با حجاب باشی و خدا تو را ببیند
چند روزی ست هوای زمین برایم مثل بهار شده است