ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نگین آفرینش
بانوجان
اینجا زمین است
من هم اهل این زمین
اما تو "نگین آفرینشی"
آن زمان که خداوند در عرش الهی عشق را صورتگری می کرد
پرده از چهره ی آسمانی ات برداشت و تمام خلقت را شگفت زده کرد
نمی دانم چقدر زیبارو بودی که خداوند تو را آسمان به آسمان به اهل هستی نشان داد تا تو دلبری کنی و به زمین برسی
می دانم داستان معراج بابای مهربانت را خواندم و دیدم که اهل آسمان ها از تو برای خود "زهرایی" ساخته اند بی نظیر که نور بپاشی به تمام هستی
تو را آن چنان دوست می دارند که اگر می دانستند اهل زمین به تو ستم ها می کنند در همان آسمان ها نگاهت می داشتند برای خود
اما تو خود خواستی "نگین آفرینش" باشی و بی همتا تا هر که از کنار نامت عبور کرد و تو را یاد کرد، بداند فاطمه دلرباترین حوای هستی ست.
بارها به اهل زمین گفته ام تو را پیدا کنند و از دریای عشقت دلبری بیاموزند اما به گمانم دست نیافتنی شدی که زنان امروزی شبیه ات نیستند
شبیه تو بودن لیاقت می خواهد تا فاطمه را عاشقانه دوست داشت و شبیه او شد
فاطمه ذره ذره ی وجودش عشق بود که از عرش خداوندی به زمین رسید تا گوهر افشانی کند در زمین برای همتایان خود اما تو هم غریب ماندی در زمین
ببخش بانو اگر زبانی ندارم تا تو را به پاکی حضورت بر اهل زمین بشناسانم
کمکم کن
نگاهی کن
عاشقانه هایم را فاطمی کن
دلم میخواهد عشق را به نام فاطمه به اهل زمین نشان بدهم
عنایتی بانو