گاهی دلـــــمـ یک جای دِنج میخواهد !
جایی که بتوان خـــدا را نزدیکتر حس کرد!
جایی شبیه رواقهایِ حرمت ،
بنشینمـ و زُل بزنمـ به گنبد طلایی رنگت !
من باشمـ و بغضهایِ نشکسته ...
تو باشی و آرامش دلــــم ، در صحن گوهرشاد !
تو را به جان مادرت دریاب مــــرا یا امامـ رئوف ...اکنــون
رستاخیــز عشق است. زمین، به مهمانـــی آسمــان می رود.
اهالــی ملکوت، کجــاوه هدایـــت
را به دوش گرفته انــد. دسته دسته ستــاره،
پشت در خانــه موســی بن جعفر علیه
السلام صف کشیده اند
تــا رضای الهــی را در رضـــای تو بجویند.....
بـایــد همـ فـــولادی باشد !
آن پنجــره ،
که داغ ها به خود میبیند !
و سوزهـــا میشنـــود ،
بایــد که تـــاب بیاورد

حول ضریح پنجره فولاد، بوی سیب پر می کند ز کرب و بلا هر مشام را