ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حسرت ابدى
در برخى از کتب تاریخى آمده است که حدود 1500 نفر همراه امام حسین علیه السلام وارد کربلا شدند و تمام آنها امام حسین علیه السلام را به عنوان امام سوم مىشناختند و از اینکه سیدالشهداء علیه السلام را در فشار و سختى مشاهده مىکردند حقیقتاً اندوهگین بودند و چه بسا مىگریستند، اما تنها تعداد کمى از این جمعیت هزار و پانصد نفرى از فرصت همراهى با سیّدالشهداء علیه السلام استفاده کردند که بنا بر نقل تاریخ فقط 72 نفر تا آخر در کنار حضرت ماندند و به رستگارى و شهادت نائل آمدند.
فردى به نام عبیداللَّه بن حر جحفى که اجمالاً نام وى را شنیدهاید، یک شخصیت سرشناس و رئیس قوم و طایفه خود بود. امام حسین علیه السلام او را به یارى خود دعوت نمودند.
اگر تصور شود که امام علیه السلام نیازمند یارى این شخص بود
هرگز به آن هزار و پانصد نفرى که با وى بودند نمىفرمود: اینها
فقط با من کار دارند و قصد دارند مرا بکشند و با شما هرگز کار
ندارند. شما آزادید و مىتوانید بروید.
حضرت به عبیداللَّه بن حر فرمودند: بیا تا فردا نزد جدّم رو
سفید باشى.
او در پاسخ گفت: یا اباعبداللَّه، یک شمشیر بىنظیر دارم که به
شما هدیه مىدهم.
در جنگها رسم بر این بود که اگر شمشیر فردى در جنگ مىشکست،
آن شخص شکست خورده تلقى مىشد. شمشیرهایى از جنس فولاد وجود
داشت که به دلیل مقاومت فوق العاده بر اثر زد و خورد کمتر
مىشکست، یا هرگز نمىشکست، لذا شمشیرها متفاوت بودند و به
مقدار استحکامشان ارزش و مرغوبیت داشتند.
عبیداللَّه گفت: این شمشیر از آن شمشیرهایى است که در جنگ هرگز
نمىشکند. آنرا به همراه اسبى که بسیار تیز هوش و پر استقامت
است به شما هدیه مىدهم.
عبیداللَّه تصور مىکرد که امام علیه السلام محتاج اسب و شمشیر
مىباشد، لذا چند بار ضمن تکرار مدح شمشیر و اسب خود، از اهداى
آن به امامعلیه السلام صحبت نمود.
امام علیه السلام فرمودند: اسب و شمشیر از آن خودت باشد، اگر
خودت به یارى ما مىآیى، اسب و شمشیر هم اگر نداشته باشى، در
اختیارت خواهم گذاشت.
عبیداللَّه پاسخ داد: معذورم.
پس از پایان یافتن واقعه عاشورا و شنیدن خبر شهادت حضرت
سیدالشهداء علیه السلام وجدانش آرام نگرفت و با خود گفت: حال
چه مىشد اگر به همراهى امام علیه السلام مىرفتى؟ خلاصه انسان
روزى خواهد مرد و اگر در راه خدا کشته مىشدى چه مىشد؟
از این نکوهش که وجدانش بر او وارد مىآورد، بسیار غمگین و
ناراحت شد و کنار مزار سیدالشهداء علیه السلام آمد و سر خود را
بر قبر حضرت مىزد و مىگریست، اما سودى نداشت، زیرا فرصت از
دست رفته بود. او مىتوانست یکى از آن هفتاد و دو نفرى باشد که
صدها میلیون، بلکه میلیاردها انسان از زمان شهادتشان تا
بهحال در مقابل قبرشان مىایستند و مىگویند:
«بأبی أنتم و أمی؛ پدر و
مادرم فداىتان باد.(1)»
«قدم گذاردن در امور خیر نیاز به تأمل زیاد ندارد، چراکه در
این صورت گرفتار وسوسه و دو دلى خواهد شد. انسان باید فرصت را
غنیمت بداند. خدا و پیامبر هم فرمودهاند که در حد توان خود از
فرصتها استفاده کنید و آنها را ارزشمند بدانید».
1) مصباح کفعمى، ص 503، زیارت شهدا.