ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کرامات قبر مطهّر آن حضرت (علیه السلام) |
![]() |
![]() |
![]() |
کرامات و خوارق عاداتى که از آن قبر مقدّس ظاهر شده در کتب مفصله ذکر شده است ، و به بعضى از آنها اکتفا مى کنیم : شیخ صدوق از ابى الصلت هروى روایت مى کند که مردى از اهل بلخ با غلام خود به زیارت آن حضرت آمد ، آن مرد بالاى سر آن حضرت به نماز ایستاد ، و غلام پایین پاى امام (علیه السلام)مشغول نماز شد . چون هر دو از نماز فارغ شدند سر به سجده گذاشتند ، آن مرد قبل از غلام سر از سجده برداشت و غلام را خواست . چون نزد آقاى خود آمد به او گفت : مى خواهى آزادت کنم ؟ گفت : بلى ; گفت : براى خدا تو را آزاد کردم ، و فلان کنیز خودم را در بلخ آزاد نموده او را به همسرى تو در آوردم ، و مهریه او را ضامن شدم ، و فلان مزرعه و بوستانم را بر شما و اولاد شما وقف کردم ، و این امام را شاهد گرفتم .
غلام گریه کرد و گفت :
بالله تعالى و به این
امام قسم ، این حاجت را به همین خصوصیات در سجودم خواستم ، و به این سرعت
اجابت دعایم را دیدم .۱
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا (علیه
السلام) نقل مى کند :
عالم معتمد نزد عامّه و خاصّه در کشف الغمة روایت
مى کند از عبدالله بن محمّد رازى که گفت : از نیشابورعازم زیارت قبر آن
حضرت (علیه السلام) شدم ، غروب آفتاب به آن مشهد رسیدم ، قصد کردم شب را
کنار آن قبر بیتوته کنم ، از کسى که از خدّام آن مشهد بود چراغى خواستم و
به او گفتم : درها را ببندد ، و قصد کردم کنار آن قبر قرآن را ختم کنم .
پاسى از شب گذشت صداى قرائت قرآن شنیدم و گمان کردم که دیگرى هم در آن حرم
هست ، گشتم کسى را ندیدم ، و در هم بسته بود . برگشتم و همچنان صداى تلاوت
قرآن را مى شنیدم ، تا آمدم کنار قبر دیدم از آن قبر صداى قرائت سوره مریم
بلند است .۲
شیخ صدوق به یک واسطه نقل مى کند از حاکم
مرورود که از اصحاب حدیث بود ، که به مشهدالرضا (علیه السلام)رفتم . در طوس
دیدم مردى ترک زبان وارد قبّه شد ، بالاى سر حضرت ایستاد ، با چشمى گریان
به ترکى گفت : پروردگارا! اگر پسرم زنده است او را به من برسان ، و اگر
مرده است مرا از مرگش خبردار کن .
من زبان ترکى مى دانستم . به او گفتم : داستان تو چیست ؟ گفت : پسرى داشتم با من در جنگ اسحاق آباد بود ، او را گم کردم ، خبرى از او ندارم ، مادرش دائماً گریهمى کند ، در اینجا دعا مى کنم که شنیده ام دعا در این مشهد مستجاب است . من از حالت او متأثر شدم ، دستش را گرفتم که آن روز مهمانش کنم . چون بیرون آمدیم مردى بلند قامت را دیدیم . چون چشمش به آن مرد ترک افتاد خود را در آغوش او انداخت ، ناگهان متوجه شد که او همان پسر گمشده اوست که کنار قبر آن حضرت (علیه السلام)دعا مى کرد که از مرگ و زندگیش خبردار شود . از او پرسیدم : از کجا به اینجا آمدى؟ گفت : بعد از جنگ اسحاق آباد به طبرستان افتادم ، و مرا یکى از اهالى دیلم تربیت کرد ، چون بزرگ شدم در جستجوى پدر و مادر خود برآمدم .
آن پدر که گمشده خود را پیدا کرد گفت : قسم یاد کردم که تا زنده ام از این مشهد جدا نشوم .۳
آن کس که قبل از آمدن پدر و اظهار حاجت به درگاهش ، از طبرستان وسایل سفر پسر را در آن زمان فراهم مى کند ، مشکل گشایى است که به اعتراف دوست و دشمن به علم محیط بر گذشته و آینده ، در حیات و ممات معجزه نمایى مى کند .
این کیمیا نظر چو نظر سوى ما کند***بالله به لحظه اى مسِ دل کیمیا کند
ساید قدم چو بر سر ما چشم آسمان***از خاکِ پاى ما طلب توتیا کند
روزى اگر به مسند عزت کند جلوس***یوسف ز رشک پیرهن خود قبا کند
بى نفخ صور، جان دمد اندر تن جهان***گر قامتش قیامت کبرى به پا کند
با احتجاج اوست که حجت تمام شد ***بر هر که در مقابل حق ادعا کند
گر پرده از جمال ولایت بر افکند***در یک شعاع، شمس و قمر را فنا کند
ابرِ عطاى او چو ببارد به مستمند***خود رو از او بپوشد و از وى حیا کند
لبریز گشت ظرف وجودش ز علم و حلم***تا آن که جن و انس به او اقتدا کند
در بندگى خالق و در رهبرى خلق***از خویش، خلق و خالق عالَم رضا کند
چون او سراج نور سموات و ارض شد***عالم درانتظار، که کسب ضیا کند
آن عالِمى که عالِم آل محمد است***عالَم ز علم او طلب اهتدا کند
چون آیت کمال و جمال و جلال هوست ***دیدار او حکایت وجه خدا کند
شد نقش پرده شیر ژیان از نگاه او***با یک اراده حاجت عالَم روا کند
فانى چو در رضاى خدا شد رضاى او***او را خداى بر همه فرمانروا کند
در حیرتم ز منزلت و قدر این امام***کاو بر قَدر حکومت و امضا قضا کند
اى شمع جمع خلقت و چشم و چراغ دین***بنماى رخ که عالَم و آدم صفا کند
توحید بى تو همچو نمازیست بىوضو***آن کس به حق رسد که به تو ابتدا کند
حصنِ حصین حق به وجود تو محکم است***اصل الاصول دین به رضا اتکا کند
باشد هزار حج عوض یک زیارتت***حقِ تو را خدا به قیامت ادا کند
بدر الدجى کجاست که تا اکتساب نور***از بارگاه حضرت شمس الضحى کند
هر صبح وشب که خاک درش روید آفتاب***زآن خاکروبه سرمه به چشمِ سما کند
چون بضعة الرسول در آن آرمیده است***زیبد که فخر بر حرم کبریا کند
با دیده آب پاش که جاروب این فراش***فرّاشِ قدس با مژه اولیا کند
شد همطراز عرش خدا بارگاه او***کروبیان به صف که در لطف وا کند
چون منتهاى قرب خدا درگه رضاست***از سدره ، جبرئیل به طوس ارتقا کند
جف القلم ز شرح مقامات آن جناب***باشد که مدح و منقبتش مصطفى کند
ترسا و گبر را چو نراند ز درگهش***دارم امید درد مرا هم دوا کند
آن رحمتى که حاجت مأمون کند روا***محروم کى ز خوان کرم این گدا کند