هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

درکتاب به یاد بضعه خاتم انبیا در طوس : نمونه اى از کرامات وخوارق عادت از آن حضرت (علیه السلام)

نمونه اى از کرامات وخوارق عادت از آن حضرت (علیه السلام)
PDF چاپ پست الکترونیکی

۱ ـ مشایخ حدیث از مسافر نقل کرده اند که گفت : با آن حضرت در منى بودم ، یحیى بن خالد برمکى با جمعى از آل برمک گذشتند ، فرمود : اینها نمى دانند در این سال چه بر آنها مى گذرد ! بعد فرمود : عجیب تر از این آن که هارون و من مانند این دو هستند ، و دو انگشتش را به هم ضمیمه کرد . همان سال هارون بر برامکه غضب کرد ، و بر سر آنها آمد آنچه آن حضرت (علیه السلام) در آن جمله فرمود. مسافر گفت: والله معناى سخن آن حضرت را ندانستم تا زمانى که او را در طوس کنار هارون دفن کردیم .۱


بزرگان حدیث از حسن بن على وشاء نقل کردند که گفت : به خراسان براى تجارت رفتم ، و بر مذهب واقفیه بودم ، و به امامت على بن موسى الرضا اعتقاد نداشتم .


در شهر مرو شبانه وارد شدم . غلام سیاهى در منزل من به من برخورد کرد و گفت : آقاى من مى گوید : آن حبره۲ که با تو هست بده ، که یکى از موالى ما فوت شده است تا او را با آن کفن کنیم . به او گفتم : آقاى تو کیست ؟ گفت : على بن موسى الرضا . گفتم : آنچه داشتم در راه فروختم و ندارم . رفت و برگشت و گفت : حبره نزد تو باقى مانده است . گفتم : من چنین چیزى نزد خود نمى دانم . رفت و برگشت و گفت : آن حبره در فلان جامه دان است . با خود گفتم : اگر درست باشد این دلالتى است بر امامت او .


دخترم به من حبره اى داده بود که بفروشم و برایش فیروزه و سبج۳ از خراسان بخرم ، و من فراموش کرده بودم . به غلامم گفتم : آن جامه دانى که آن غلام گفت بیاور .


چون آورد و آن را گشودم ، حبره را در میان جامه ها دیدم ، به آن غلام دادم ، و گفتم : من در مقابل آن بهایى نمى گیرم . غلام رفت و برگشت و گفت : چیزى که مال خودت نیست مى بخشى ؟ آن را دخترت به تو داده که بفروشى و به بهاى آن فیروزه و سبج براى او بخرى .

  

آن غلام در مرو ، برابر قیمت آن حبره در خراسان را به من داد .

من از آنچه رخ داد متعجب شدم و گفتم : والله مسائلى را که در آنها شک دارم مى نویسم ، و به مسائلى که از پدرش سؤال شده او را امتحان مى کنم . آن مسائل را نوشتم و در آستین خود پنهان کردم ، به درب منزل آن حضرت برگشتم ، چون به در خانه اش رسیدم سران سپاه ، و لشکریان و عرب را دیدم که داخل مى شوند . کنارى نشستم و با خود گفتم : با این ازدحام کى من به او مى رسم . در این تفکر مدتى نشستم و تصمیم گرفتم برگردم که ناگهان دیدم خادمى در میان جمع مى گردد و مى گوید : پسر دختر الیاس کجا است ؟ گفتم : من هستم . از آستین من نوشته را درآورد و گفت : این جواب مسائل توست . پس آن را باز کردم دیدم مسائل وجواب و تفسیر آنها همه هست ، پس گفتم : خدا و رسول خدا را شاهد مى گیرم که تو حجت خدایى ...۴

کسى که قلب او مشکاة مصباح معرفة الله است ، و رضاو غضب او فانى در رضا و غضب خداست ، روح او لوحمحفوظ غیب و شهود ، و اراده او متصل به ( إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ )۵ است .

به مأمون خبر دادند که مردم به علم على بن موسى مفتون شده اند . محمّد بن عمرو طوسى را مأمور کرد که مردم را از مجلس آن حضرت منع کنند . او آن حضرت را احضار و به حضرتش جسارت کرد . امام (علیه السلام)غضبناک بیرون آمد ، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند ، و در رکعت دوم در قنوت این دعا را خواند : « اللّهُمَّ یا ذا الْقُدْرَةِ الْجامِعَةِ ، وَالرَّحْمَةِ الْواسِعَةِ ، وَالْمِنَنِ الْمُتَتابِعَةِ ، وَالآلاءِ الْمُتَوالِیةِ ، وَالأیادِی الْجَمِیلَةِ ، وَالْمَواهِبِ الْجَزِیلَةِ ، یا مَنْ لا یوصَفُ بِتَمْثِیل ، وَلا یمَثَّلُ بِنَظِیر ، وَلایغْلَبُ بِظَهیر ، یا مَنْ خَلَقَ فَرَزَقَ ، وَأَلْهَمَ فَأَنْطَقَ ، وَابْتَدَعَ فَشَرَعَ ، وَعَلا فَارْتَفَعَ ، وَقَدَّرَ فَأَحْسَنَ ، وَصَوَّرَ فَأَتْقَنَ ، وَاحْتَجَّ فَأَبْلَغَ ، وَأَنْعَمَ فَأَسْبَغَ ، وَأَعْطى فَأَجْزَلَ ، یا مَنْ سَما فِی الْعِزِّ فَفاتَ خَواطِرَ الأَبْصارِ ، وَدَنا فِی اللُّطْفِ فَجازَ هَواجِسَ الأَفْکارِ ، یا مَنْ تَفَرَّدَ بِالْمُلْکِ فَلا نِدَّ لَهُ فِی مَلَکُوتِ سُلْطانِهِ ، وَتَوَحَّدَ بِالْکِبْرِیآءِ فَلا ضِدَّ لَهُ فِی جَبَرُوتِ شَأْنِهِ ، یا مَنْ حارَتْ فِی کِبْرِیاءِ هَیبَتِهِ دَقائِقُ لَطائِفِ الأَوْهامِ ، وَحَسَرَتْ دُونَ إِدْراکِ عَظَمَتِهِ خَطائِفُ أَبْصارِ الأَنامِ ، یا عالِمَ خَطَراتِ قُلُوبِ الْعالَمِینَ ، وَیاشاهِدَ لَحَظاتِ أَبْصارِ النَّاظِرِینَ ، یا مَنْ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِهَیبَتِهِ ، وَخَضَعَتِ الرِّقابُ لِجَلالَتِهِ ، وَوَجِلَتِ الْقُلُوبُ مِنْ خِیفَتِهِ ، وَارْتَعَدَتِ الْفَرائِصُ مِنْ فَرْقِهِ ، یابَدِیءُ یا بَدِیعُ یا قَوِی یا مَنِیعُ یا عَلِی یا رَفِیعُ ، صَلِّ عَلَى مَنْ شَرَّفَتِ الصَّلاةُ بِالصَّلاةِ عَلَیهِ ، وَانْتَقِمْ لِی مِمَّنْ ظَلَمَنِی ، وَاسْتَخَفَّ بِی وَطَرَدَ الشِیعَةَ عَنْ بابِی ، وَأَذِقْهُمَرارَةَ الذُّلِّ وَالْهَوَانِ کَما أَذاقَنِیها ، وَاجْعَلْهُ طَرِیدَ الأَرْجاسِ ،وَشَرِیدَ الأَنْجاسِ ».

ابوالصلت گفت : هنوز مولایم دعا را تمام نکرده بود که شهر به لرزه درآمد ، و صداى شیون و ضجّه مردم بلند شد ، و مردم به قصر مأمون هجوم آوردند ، و چون دانست که این بلا در اثر اهانت به آن امام نازل شده است به عذرخواهى نزد آن حضرت آمد .۶

انوار فروزان علوم آن حضرت و مظاهر قدرت و اراده نافذه او بیش از آن است که در این مختصر بگنجد ، همین بس که دشمنى مانند مأمون ـ که تمام قدرت خود رادر محو فضائل و مناقب آن حضرت به کار گرفت ، و سرانجام به شهادت آن حضرت کمر بست ـ در مقام و منزلت آن حضرت کلامى دارد که عبدالله بن محمّد هاشمى نقل مى کند: روزى بر مأمون وارد شدم ، کسانى را که در مجلس بودند بیرون کرد ، مرا نشاند ، بعد دستور داد غذا آوردند ، و چون از طعام فارغ شدیم ، دستور داد به کنیزى که پشت پرده بود که مرثیه بخوان براى کسى که در طوس مدفون است . کنیز گفت : «سقیا بطوس و من اضحى به قطناً من عترة المصطفى أبقى لنا حزناً» مأمون گریه کرد و گفت : یا عبدالله! مرا ملامت مى کنند که اباالحسن الرضا را به مقام ولایت عهدى نصب کردم . براى تو داستانى بگویم که تعجّب کنى . روزى نزد او رفتم و گفتم : فدایت شوم نزد پدران تو علم گذشته و آینده تا روز قیامت بود ، و تو وصىّ و وارث آنان هستى ، و علم آنان نزد توست ، من به تو حاجتى دارم ; جاریه اى دارم که از همه زنان خود به او دلبسته ترم ، هر بار آبستن شده سقط کرده است ، و الآن باردار است ، کارى کن که این حمل سالم بماند . فرمود : از سقط این حمل نترس ، پسرى خواهد زایید که شبیه ترین مردم به مادرش باشد ، انگشت کوچک زائدى بدون بند در دست راست دارد، و در پاى چپش انگشت کوچکى بدون بند زیادى است ، که همان کنیز پسرى زایید با تمام اوصاف و نشانه هایى که اباالحسن الرضا وصف کرده بود .۷

آن کس که دشمن کور دلش مانند مأمون اعتراف مى کند که او عالم به ما کان وما یکون است ، و آنچه در زمان گذشته بوده و در آینده خواهد بود ، یعنى تمام عالم امکان در حیطه علم آن جان جهان است ، آیا مقام و منزلتش در نزد خدا و مقرّبان درگاه خدا چه خواهد بود ؟ !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد