1ـ امام ششم فرمود:
« سزاوار است براى مؤمن که در او هشت خصلت باشد : در حوادثى که مردم در آن حوادث متزلزل مى شوند با وقار ، هنگام بلا بردبار باشد، به آنچه خدا به او روزى داده قناعت کند، به دشمنان ظلم نکند، و بر دوستان چیزى را که بر آنها سنگین است تحمیل نکند، بدن او از او در تعب و مردم از او در راحت باشند ».
۲ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:
« پدرم از پدرانش ((علیهم السلام)) از على ((علیه السلام)) از پیغمبر ((صلى الله علیه وآله وسلم)) مرا حدیث کرد، که پیغمبر فرمود: کسى که به داد بیچاره اى از مؤمنین برسد، خدا در روزى که سایه اى به غیر از سایه او نیست به داد او برسد ; و کسى که حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، خدا حوائج بسیارى براى او برآورده کند، که یکى از آنها بهشت است ; و کسى که برادر مؤمن خود را بپوشاند خدا او را از سندس و استبرق در بهشت بپوشاند، و تا رشته از آن جامه بر بدن آن مؤمن باشد آن کس که او را پوشانیده در رضوان خدا خواهد بود ; و کسى که برادر مؤمن خود را اطعام کند خدا او را از طیبات بهشت اطعام کند، و کسى که او را سیراب کند خدا او را از رحیق مختوم سیراب نماید ; و کسى که به مؤمنین خدمت کند خدا از ولدان مخلدین به خدمت او بگمارد، و با اولیاء طاهرینش مسکن دهد ; و کسى که برادر مؤمن پیاده خود را سوار کند خدا او را بر ناقه بهشتى سوار کند ; کسى که وسیله ازدواج مؤمنى را با زنى فراهم کند که مونس و کمک و موجب راحت او باشد خدا او را همسر حورالعین و انیس صدیقین از اهل بیت پیغمبر نماید ; کسى که برادر مؤمن خود را بر سلطان جائرى اعانت کند خدا او را هنگام لغزش قدم ها بر صراط کمک کند ; و کسى که بدون حاجتى به دیدار برادر مؤمن خود به خانه او برود او را در زمره زوّار خدا بنویسند »(۱).
۳ ـ از بعضى از اصحاب آن حضرت روایت شده است که گفت:
بر آن حضرت وارد شدم در حالى که فرزندش موسى بن جعفر در مقابلش بود ; من قسمتى از وصیت آن حضرت را به فرزندش حفظ کردم، و ما بعضى از آن را ذکر مى کنیم، فرمود: اى پسرم کسى که به آنچه براى او قسمت شده قانع باشد بى نیاز مى شود ; کسى که چشم به آنچه دیگران دارند داشته باشد، فقیر مى میرد ; کسى که به آنچه خدا براى او قسمت کرده راضى نباشد خدا را در قضا و حکمش متهم کرده است ; کسى که لغزش غیر خود را کوچک بشمرد لغزش خود را بزرگ مى شمرد ; کسى که لغزش خود را کوچک بداند لغزش دیگران را بزرگ مى بیند، کسى که پرده خانه دیگرى را بردارد و به عورت او دست درازى کند پرده خانه خود را برداشته و به پرده نشینان خود خیانت کرده است.
کسى که شمشیر ستم بکشد خود به همان شمشیر کشته شود، و کسى که براى برادر خود چاه بکند خود در آن چاه مى افتد، و کسى که در جمع سُفَها داخل شود حقیر و کوچک مى شود، و کسى که با علما آمد و شد و آمیزش داشته باشد وقار و بزرگى پیدا مى کند.
اى پسرم، حق را بگو چه به نفع تو باشد و چه به ضررت ; اى پسرم ، تلاوت کننده کتاب خدا و نشر دهنده اسلام، و امر کننده به معروف و نهى کننده از منکر باش ; و با کسى که از تو قطع خیر کرد وصل کن ; به کسى که از تو سؤال کرد عطا کن، و از تعرض به عیوب مردم بر حذر باش»(۲).
یک جمله از این وصیت براى سعادت فرد و جامعه کفایت مى کند که در سود و زیان خود از حق تخطى نکن، زیرا مدار نظام خلقت حق است : ( وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضَ وَ مَا بَینَهُمَآ إِلاَّ بِالْحَقِّ )(۳) و بعثت تمام انبیا و نزول وحى خداوند به منظور تعلیم حق و اجراى حق است : ( وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَـهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ ).
و هر انسانى به کمال مقصود از خلقت نمى رسد مگر به تزکیه از باطل، و آراستن افکار و اخلاق و اقوال و اعمال به حق ; و آنچه که تعلق به آدمى دارد یا چیزى است که به سود و نفع اوست و یا چیزى است که به ضرر و زیان اوست و چون در هر داد و ستدى و در هر نفع و ضررى بر مدار حق باشد، خالق و خلق از او راضى مى شوند.
و از آنجا که جامعه مرکب از افراد است، اگر افراد حق مدار جامعه اى بر محور حق تشکیل دهند و طبق جمله «قل الحق لک و علیک» عمل کنند ، سعادت مادى و معنوى بشر تضمین و ثمره ارسال رسل و انزال کتب محقق مى شود : ( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَـتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَـبَ وَ الْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ )(۴).
۴ ـ فرمود:
« هرگاه برادر دینى تو بدگویى تو را کرد غمگین نشو، زیرا اگر چنان باشد که او گفته باشد و تو بد کرده باشى به آن بدگویى به عقوبتى که باید بر اثر آن عمل مى رسیدى، رسیده اى، و اگر آن بدى در تو نباشد، بدون زحمتِ عمل، به حسنه نائل شده اى »(۵).
۵ ـ فرمود:
« بهترین بندگان خدا کسى است که پنج خصلت در او جمع شده باشد، هرگاه خوبى از او سر زند مستبشر و خوشحال شود، و هرگاه کار بدى از او سرزند استغفار کند، هرگاه عطایى به او داده شود سپاسگزار، و هرگاه بلایى به او رسد بردبار باشد، و هرگاه ظلمى به او بشود آن را که تعدى و ظلم کرده ببخشد و از او بگذرد »(۶).
۶ ـ فرمود:
« کسى که بخواهد خدا او را در رحمت و در بهشت خود داخل کند، خُلق خود را نیکو کند، از خود انصاف بدهد، و بر یتیم ترحم نماید، و ضعیف را اعانت، و براى خدایى که او را آفریده تواضع کند »(۷).
در این حدیث شریفه وظیفه انسان نسبت به خود و خداى خود و خَلق خدا، به گونه اى بیان شده است که جامع مراتب کمال انسانیت.
خُلق هر انسانى صورت و قیافه روح و باطن اوست، و حشر انسانى به صورت صفات نفسانیه اوست، و حسن خُلق به آراستن شهوت به عفّت، و غضب به شجاعت، و فکر به علم و حکمت است.
انصاف رسیدن آدمى به مقامى است که بر هواى نفس خود چنان سیطره پیدا کند که از جاده حق و عدل هرچند به ضرر مال و منال و جاه و مقام او باشد خارج نشود، و حق را ـ هم در قول و هم در عمل ـ حتى اگر به ضرر خودش باشد بپذیرد.
وظیفه انسان نسبت به خدایى که او را آفریده، و بعد از نیستى به او هستى بخشیده، و نطفه اى را شنوا و بینا کرده و تاج عقل و ادراک مادیات و مجردات را بر سر او نهاده ، آن است که در مقابل فرمان او سر تعظیم و تواضع فرود آورد ; و تواضع براى خدا تسلیم در مقابل اراده اوست.
و وظیفه انسان به خلق خدا آن است که قوّتى که خدا به او بخشیده در جبران ضعف ضعیفان صرف کند، تا نقطه ضعفى در پیکر جامعه نماند; اگر ضعف جهل است به علم، و اگر ضعف فقر است به مال ثروتمندان برطرف شود ; تا به وسیله اعانت و کمک به ضعفا، از پا افتاده اى در حوائج مادى و معنوى در جامعه نماند; و اگر یتیمى در جامعه هست که از رحمت مادى و معنوى پدر، جسم و جانش محروم است به فراهم کردن حوائج جسمانى و روحانى او خلاء فقدان پدر پرشود، چنین انسانى جزایش رحمتى است که ( وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِّمَّا یجْمَعُونَ )(۸) و بهشتى است که ( فَادْخُلِى فِى عِبَـدِى * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى )(۹).
۷ ـ عنوان بصرى که نود و چهار سال از عمرش گذشته بود، و سالها نزد مالک بن أنس ـ امام مذهب مالکى ـ براى تحصیل علم رفت و آمد مى کرد، چون امام ششم (علیه السلام) به مدینه آمد از آن حضرت درخواست کرد که اجازه فرماید تا براى کسب علم به خدمت آن حضرت برسد ، حضرت فرمود:
« من مردى هستم مطلوب ( که در طلب من هستند ) و با این حال در هر ساعتى از شب و روز به أوراد و اذکارى مشغول هستم.
عنوان غمگین شد و به روضه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) رفت، و دو رکعت نماز خواند و دعا کرد که قلب آن حضرت به او معطوف شود و از علم او بهره اى ببرد که به راه مستقیم خدا هدایت شود، و غمگین به خانه برگشت، و دلش اسیر محبّت آن جناب شد، و براى تحصیل علم به نزد مالک هم نرفت، و جز براى نماز واجب از خانه بیرون نمى آمد.
چون صبرش تمام شد روزى بعد از نماز عصر بر در خانه آن حضرت رفت خادم گفت: چه حاجت دارى؟
گفت: حاجت من سلام بر شریف است.
جواب داد: او در مصلاّى خود ایستاده است .
عنوان بر درِ خانه نشست، خادم بیرون آمد، گفت: داخل شو بر برکت خدا.
عنوان گفت: داخل شدم و سلام کردم، جواب سلام داد و فرمود: بنشین، خدا تو را بیامرزد . مدّتى سر به زیر انداخت ، بعد سر بلند کرد و از کُنیه من پرسید و دعا کرد.
با خود گفتم: اگر در این زیارت و سلام به جز این دعا چیزى نصیبم نشود، همین دعا بسیار است.
بعد سر بلند کرد و فرمود: حاجت تو چیست؟
گفتم: از خدا خواسته ام که قلب تو را به من متوجّه گرداند و از علم تو روزیم کند و امیدوارم دعا به اجابت رسیده باشد.
فرمود: یا أبا عبدالله علم به تعلّم نیست، این است و جز این نیست: علم نورى است که در قلب آن کس که خدا هدایت او را خواسته است واقع مى شود، پس اگر مراد تو علم است در خود حقیقت بندگى طلب کن و علم را به استعمال علم ، و عمل به آن بطلب، و از خدا فهم بخواه تا تو را بفهماند.
گفتم: حقیقت بندگى چیست؟
فرمود: سه چیز است:
ـ آن که بنده خدا، خود را مالک آنچه خدا به او داده نداند، چون بندگان خدا ملکى ندارند، مال را مال الله مى بینند و هر جا که خدا امر کرده است آن مال را مى گذارند.
ـ آن که بنده براى خود تدبیرى نیندیشد.
ـ آن که تمام اشتغالش در آن چیزى باشد که خدا او را به آن امر و از آن نهى کرده است.
پس چون براى خود ملکى ندید، انفاق در آنچه خدا امر کرده که مالش را در آن انفاق کند آسان مى شود، و چون تدبیر خود را به مدبّر خود واگذار کرد مصائب دنیا بر او آسان مى شود، و چون به امر و نهى خدا مشغول شد فرصتى براى مراء و مباهات با مردمان پیدا نمى کند ; پس چون خدا بنده خود را به این سه امر اکرام کرد، دنیا و شیطان و خلق بر او سهل و آسان مى شود، دنیا را براى افزون طلبى و فخر فروشى طلب نمى کند، و آنچه نزد مردمان است براى عزّت و برترى نمى طلبد، و ایام عمرش را بیهوده از دست نمى دهد.
پس این اوّلین درجه تقوى است که خداوند تبارک و تعالى فرمود: ( تِلْکَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یرِیدُونَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادًا ).(۱۰)
گفتم: یا ابا عبدالله مرا وصیت کن.
فرمود: تو را به نُه چیز وصیت مى کنم و آنها وصیت من است براى کسانى که مرادشان راه به سوى خداست، و از خدا مى خواهم که تو را براى عمل به آن موفّق کند:
سه وصیت در ریاضت نفس و سه وصیت در حلم و سه وصیت در علم است.
امّا آن چه در ریاضت است: بپرهیز از آن که چیزى را که اشتها ندارى بخورى، که مورث بُله و حماقت است ; و جز هنگام گرسنگى نخورى، و هرگاه خوردى حلال بخور و نام خدا را ببر، و حدیث پیغمبر (صلى الله علیه وآله) را به یاد آور که فرمود: آدمى ظرفى را بدتر از شکم خود پُر نکرده ; پس اگر چاره نبود ثلث آن براى خوردن و ثلث آن براى نوشیدن و ثلث آن براى نفس کشیدن باشد.
و امّا آن وصیتها که در حلم است: کسى که به تو گفت: اگر یکى بگویى ده تا مى شنوى، تو بگو: اگر ده تا بگویى یکى نخواهى شنید ; و کسى که ناسزا به تو بگوید، پس به او بگو: اگر در آن چه مى گویى راستگو باشى از خدا مى خواهم مرا بیامرزد، واگر دروغگو باشى از خدا مى خواهم تو را بیامرزد; و کسى که به تو وعده فحش مى دهد تو به او وعده نصیحت بده.
و امّا آن وصیتها که در علم است: پس آن چه نمى دانى از دانایان بپرس، و بپرهیز از آن که از آنان به طریق تعنّت و تجربه سؤال کنى ; و بپرهیز از آن که در آنچه نمى دانى به رأى و گمان خود عمل کنى، و تا آن جا که میسّر است به احتیاط عمل کن ; و از فتوا دادن بگریز آن چنان که از شیر مى گریزى، و گردنت را پُل قرار نده که مردمان بر آن بگذرند.
برخیز که تو را نصیحت کردم و وِرد مرا بر من فاسد مکن، که من به خود مشغولم: ( وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى )»(۱۱).
آنچه در این مختصر بیان شد پرتویى بود از آن آفتابِ عالمتابِ امامت، که قلم از تحریر، و بیان از تقریر مآثر و آثار آن حضرت عاجز است.
ختام کلام روایتى است از آن امام (علیه السلام) که فرمود:
« نزد من شمشیر رسول خداست، و نزد من رایة رسول خداست، و نزد من خاتم سلیمان بن داوود است، و نزد من طشتى است که موسى بن عمران به او قربانى مى کرد، و نزد من اسمى است که رسول خدا چون بین مسلمین و مشرکین مى گذاشت از مشرکین به مسلمین تیرى اصابت نمى کرد،... الواح موسى نزد ماست، و عصاى موسى نزد ماست، و ما وارث پیغمبران هستیم، و نزد ماست جفر احمر و جفر ابیض و مصحف فاطمه، و نزد ماست جامعه که تمام آن چه مردم به او محتاجند در آن است.
فى الاصل کنا نجوما یستضاء بنا***وللبریة نحن الیوم برهان
نحن البحور التى فیها لغائصکم***در ثمین و یاقوت و مرجان
مساکن القدس والفردوس نملکها***ونحن للقدس والفردوس خزان
من شذ عنا فبرهوت مساکنه***ومن اتانا فجنات و ولدان »(۱۲)