هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

به یاد آن که مذهب حق یادگار ، نمونه اى از کلمات آن حضرت (علیه السلام) در مکارم اخلاق

به یاد آن که مذهب حق یادگار


نمونه اى از کلمات آن حضرت (علیه السلام) در مکارم اخلاق

امام ششم (علیه السلام) در حدیث صحیح مى فرماید:


« لنحبّ من شیعتنا من کان عاقلاً، فهماً، فقیهاً، حلیماً، مداریاً، صبوراً، صدوقاً، وفیاً. ثمّ قال: إنّ الله تبارک وتعالى خصّ الأنبیاء بمکارم الأخلاق، فمن کانت فیه فلیحمد الله على ذلک، ومن لم تکن فلیتضرّع إلى الله ولیسأله. قال قلت: جعلت فداک وما هى؟ قال: الورع، والقنوع، والصبر، والشکر، والحِلم، والحیاء، والسخاء، والشجاعة، والغیرة، والبرّ، وصدق الحدیث، وأداء الأمانة »(۱).


(ما از شیعیانمان کسى را دوست داریم که عاقل، با فهم، فقیه، بردبار، مداراکننده با مردمان، راست گو و با وفا باشد. همانا خداوند تبارک و تعالى پیغمبران را به مکارم اخلاق اختصاص داد، کسى که مکارم اخلاق دارد، خداوند را بر آن حمد کند، و کسى که ندارد به درگاه خدا تضرع کند، و آن را مسئلت نماید . گفتم: فدایت شوم، مکارم اخلاق چیست؟ فرمود: ورع ، قناعت، صبر، شکر، حلم، حیا، سخاوت، شجاعت، غیرت، نیکوکارى، راست گویى، و اداى امانت).

در این حدیث اصول و فروع مکارم اخلاق بیان شده است.


نتیجه بعثت پیغمبر خاتم (صلى الله علیه وآله) که عصاره بعثت تمام انبیاى خدا است، اخلاق کریمه است : « انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق »(۲).


در این حدیث شریف عقل مقدم بر همه کمالات قرار داده شده است، زیرا قوام انسانیت انسان به عقل است.


عقل است که آیات خدا را در کتاب خلقت و شریعت ادراک مى کند : ( إِنَّ فِى ذَ لِکَ لاََیـت لِّقَوْم یعْقِلُونَ )(۳) .


دیده عقلِ انسان است که با چراغ علم به اسرار عالم طبیعت ـ از ترکیب اتم از مثبت و منفى، جاذبه و دافعه میلیونها کرات معلّق در کهکشانها، کیفیت تجزیه و ترکیب جمادات و نباتات و حیوانات ـ تأمل مى کند ; و از پوستِ خلقت به مغز، و از عالَم به ملکوت وجود، و از شهود آیات علم و قدرت و حکمت ، به ایمان به غیب مى رسد.

  

و مقتضاى عدل تقدیم افضل است که رسول خدا (صلى الله علیه وآله)فرمود:


« خدا در بین بندگانش افضل از عقل قسمت نکرده، و خواب عاقل از بیدارى جاهل، و افطار عاقل از روزه جاهل افضل است ; خداوند متعال رسول و نبیى مبعوث نکرد مگر اینکه عقلش را به کمال برساند، و عقل او از عقل جمیع امتش برتر باشد، و آنچه پیغمبر در ضمیر خود پنهان مى کند از کوشش جمیع کوشش کنندگان افضل است ; و عاقل فرایض خدا را بعد از تعقّل ادا مى کند ; و همه بندگان در فضل عبادتشان، به آنچه عاقل به آن رسیده است نمى رسند ; همانا عقلا صاحبان مغزند که خدا فرمود: ( إِنَّمَا یتَذَکَّرُ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ )(۴).

و چون عقل مغز انسانیت است، چنانکه ارزش پوست به مغز، و کمال ارزش وابسته به کمال مغز است، امام (علیه السلام)هم میزان محبّت خود را به شیعیانش، اول به عقل، و کمال عقل را به فهم و فقه قرار داد.

امام ششم (علیه السلام) در حدیثى فرمود:

« اول کارها و مبدأ امور و قوت و آبادىِ آنها نیست مگر به عقل، عقلى که خدا آن را زینت خلقش و نورى براى آنان قرار داده است، و بندگان به وسیله عقل خالق خود را مى شناسند، و مى فهمند که مخلوقند و مدبّر آنها خدا است، و او باقى است و آنان فانى ; و به عقولشان از خلقت آسمان و زمین ، خورشید و ماه ، شب و روز استدلال مى کنند که براى آنها و کائنات خالق و مدبّرى است که همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

و به وسیله عقل خوب را از بد، و حُسْن را از قبح تمییز مى دهند، و مى فهمند که ظلمت در جهل، و نور در علم است... ; عاقل به راهنمایى عقلى که زینت او، و به پادارنده او و وسیله هدایت اوست، مى داند که خداوند حق است و پروردگار اوست، و مى داند که خدا را محبوب و مکروه، و طاعت و معصیتى است، و عقل او نمى تواند به آنها برسد، و به آنها نمى رسد مگر به طلب علم و از عقلش سودى نمى برد مگر به علم ; پس بر عاقل طلب علم و ادب واجب است زیرا قوامى براى او نیست، مگر به آن »(۵).

به این سبب راه کمال عقل را فهم و فقه قرار داد، و به صفوان فرمود:

« بى نیازى و غنایى پر نعمت تر از عقل نیست، و فقرى پست تر از حماقت نیست، در کارها هیچ پشتیبانى بهتر از مشورت و تبادل عقل ها و اندیشه ها نیست »(۶).

پس از ترغیب به تکمیل عقل به فهم و فقه، اصول مکارم اخلاق را در دوازده فصل بیان فرمود.

اصول دوازده گانه مکارم الاخلاق

اول : ورع

۱ ـ در حدیث موثق، عمرو بن سعید به امام ششم(علیه السلام) عرض کرد:

« سالها مى گذرد و من به ملاقات شما نائل نمى شوم، به من چیزى بیاموز که آن را بگیرم و به کار ببندم، فرمود: سفارش مى کنم تو را به تقوى و ورع و کوشش، و بدان جدّ و جهدى ( کوششى ) که در آن ورع و خویشتن دارى از آنچه خدا حرام کرده است نباشد ، نفعى ندارد »(۷).

۲ ـ در حدیث دیگرى فرمود:

« خدا به موسى فرمود: متقرّبین به من تقرب پیدا نکردند به مانند ورع از آنچه حرام کردم ; همانا من جنات عدن خودم را به کسانى مى دهم که از آنچه حرام کرده ام پرهیز کنند و احدى را با آنها شریک نمى کنم »(۸).

۳ ـ فرمود:

« بر شما باد به ورع و صدق حدیث و اداى امانت و عفت شکم و دامن، تا در رفیق اعلى با ما باشید »(۹).

۴ ـ فرمود:

« از اولیاى ما نیست آن کس که در قریه اى باشد که در آنجا ده هزار مرد باشد، و در آنها از خلق خدا کسى باشد که ورع و پرهیزش از حرام ، بیشتر از او باشد »(۱۰).

دوم: قناعت

۱ ـ آن حضرت (علیه السلام) فرمود:

« کسى که به آنچه قسمت اوست قناعت کند از همّ و دروغ و خستگى راحت مى شود، و به هر اندازه قناعت او کم شود طمع و رغبت او در دنیا زیاد مى شود ; و رغبتِ در دنیا اصل هر شرّى است »(۱۱).

قناعت است که موجب غناى نفس و عزّت و حریت است.

۲ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« عثمان دو غلام را با دویست دینار نزد ابى ذر فرستاد، که به ابى ذر بگویید : عثمان به تو سلام مى رساند و مى گوید: این دویست دینار کمک هزینه تو باشد. ابوذر گفت: آیا به مسلمانان دیگر آنچه براى من فرستاده ، داده است؟ گفتند: نه، گفت: من یک مسلمانم، آنچه براى من هست باید براى همه مسلمانان باشد.

گفتند : عثمان مى گوید که این دینارها از مال شخص من است. ابوذر گفت: من از مال او بى نیازم، و من از غنى ترین مردمانم. غلامان گفتند : خدا عاقبتت بدهد چگونه غنى ترین کس هستى، با آنکه در خانه ات کمترین چیزى یافت نمى شود. گفت: زیر آن اکاف(۱۲) که مى بینید نان جوى هست ; با این دینارها چه کنم؟ من بى نیازم به ولایت على بن ابى طالب (علیه السلام) و عترت هادى و مهدى و راضى و مرضى او، آنان که به حق هدایت مى کنند و به حق عدالت مى کنند »(۱۳).

این قناعتى بود که به ابى ذر عزت نفسى داد تا صفحات تاریخ به قیام او براى اقامه قسط و عدل مزین باشد .

۳ ـ در حدیثى است که آن دو غلام گفتند:

« اى اباذر هدیه خلیفه را بپذیر، که او به ما وعده داده، که اگر بپذیرى ما را آزاد کند، ابوذر گفت: اگر بپذیرم شما هر دو آزاد مى شوید، اما من بنده او خواهم شد، و حریت شما به عبودیت من تمام خواهد شد »(۱۴).

سوم: صبر

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« منزلت صبر از ایمان به منزلت سر نسبت به بدن است پس اگر سر برود جسد رفته است ، همچنین اگر صبر برود ایمان رفته است »(۱۵).

۲ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« رسول خدا فرمود: زمانى بر مردمان مى آید که کسى به ملک و حکومت نائل نمى شود مگر به قتل و به جبر، و کسى به غنا و بى نیازى نمى رسد مگر به غصب و بخل، و به محبّت خلق نمى رسد مگر به مایه گذاشتن از دین و پیروى هوى; کسى که آن زمان را درک کند و با قدرتِ بر غنا، بر فقر صبر کند; و با قدرتِ بر جلب محبت مردم، بر بغض آنان صبر کند; و با قدرت بر عزّت، بر ذلت صبر کند، خدا به او ثواب پنجاه صدیقى را مى دهد که مرا تصدیق کرده اند »(۱۶).

۳ ـ در حدیث صحیح از امام ششم (علیه السلام) آمده است:

« خداوند عزوجل فرمود: اگر کسى از بندگانم از دنیایى که به آنها داده ام چیزى به من قرض بدهد به اندازه هر یکى، از ده برابر تا هفتصد برابر ، و یا آنچه بخواهم به او عطا مى کنم ; و کسى که با اختیار و رضا به من قرض ندهد و ] بر آن شود که [ از چیزى از دنیایى که به او داده ام به اجبار و اکراه بگیرم ] در عوض آن [ سه خصلت به او مى دهم، که اگر یکى از آن سه را به ملائکه ام مى دادم راضى مى شدند ». سپس امام ششم (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود : ( الَّذِینَ إِذَآ أَصَـبَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَیهِ رَ جِعُونَ * أُوْلَـئِکَ عَلَیهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ )(۱۷).

لطفى بالاتر از این تصور نمى شود که غنّى على الاطلاق، به بنده اى سرتاپا قصور و تقصیر و بدون استحقاق، نعمتى بدهد، آنگاه آن فقیر بالذات را که مالک نفع و ضررى نیست، و حدوث و بقاى آنچه دارد به افاضه اوست طرف معامله خود قرار دهد، و مال و نعمتى را که خودش به او داده است به عنوان قرض از او بگیرد و در برابر این قرض گرفتن ثواب هم بدهد ; حال آن که قرض آن است که کسى مالى را که ملک خودش است به دیگرى تملیک کند، که طرف ضامن مثل یا قیمت آن باشد.

خداوند کریم رحیم ملک خود را از مملوک خود به قرض مى گیرد و مى فرماید: ( مَّن ذَا الَّذِى یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا )(۱۸) و تا هفتصد برابر ضمانت مى کند : ( مَّثَلُ الَّذِینَ ینفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِى سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنـمـبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنـمبُلَة مِّاْئَةُ حَبَّة )(۱۹).

و اگر حوادث روزگار آن داده خدا را از او گرفت و صبر کرد، خداوند در مقابل صبر او سه چیز به او مى دهد: الف ـ آن ذات قدوسى که بر شخص اول عالم صلوات مى فرستد بر آن مصیبت زده صابر و بردبار صلوات مى فرستد : ( أُوْلَـئِکَ عَلَیهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ 

ب ـ بر او رحمتى نازل مى کند که آن رحمت از تمام اندوخته عالمیان بالاتر است: ( وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِّمَّا یجْمَعُونَ )(۲۰)

ج ـ تاج هدایت بر سر او مى گذارد : ( وَ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ) که منتهى الامال خاصان خداست : ( وَ هُدُواْ إِلَى صِرَ طِ الْحَمِیدِ )(۲۱).

چهارم: شکر

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« کسى که سه چیز به او عطا شود از سه چیز محروم نمى شود: کسى که به او دعا و خواستن از خدا داده شود به او اجابت داده شده، و کسى که به او شکر داده شود زیاده نعمت به او داده شده، و کسى که توکّل به خدا به او داده شود کفایت به او داده شده، خداوند عزوجل در کتاب خود مى گوید: ( وَ مَن یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) ( لَـئِن شَکَرْتُمْ لاََزِیدَنَّکُمْ ) و مى گوید: ( ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُـمْ ) »(۲۲).

کسى که وکیل اختیار مى کند، کار را به کسى واگذار مى کند که امین باشد و بصیرت و توانایى داشته باشد.

توکّل به خداوند متعال واگذارى امر است به علم و قدرت نامحدود و لطف و رحمت نامتناهى ; کسى که خدا وکیل اوست علم و قدرت و عنایت خدا او را کفایت مى کند.

شکر نعمت سپاسگزارى از منعم، و صرف آن نعمت در مصرفى است که منعم معین کرده است، و جزاى آن جز ازدیاد نعمت نیست.

دعا قطع امید از خلق و استمداد از خالق است، و چون از دلِ پاک و زبانِ پاک به درگاه خدا عرضه شود توأم با اجابت است : ( إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ )(۲۳).

۲ ـ آن حضرت فرمود:

« خداوند عزوجل به موسى وحى کرد: یا موسى مرا شکر کن به شکرى که سزاوار شکر من باشد، گفت: پروردگارا چگونه به حقِ شکرِ تو، شکر کنم، که هر شکرى نعمتى است که به من داده اى. خدا به موسى فرمود: الآن مرا شکر کردى، زیرا دانستى که شکر نعمت هم، نعمتى است که من به تو داده ام »(۲۴).

شکر او نعمتى است که به نعمت او، از عقل ، ادراک ، حیات ، حول و قوّه اى که او داده است، و به زبانى که او داده محقق شده است، و موجب ازدیاد نعمت او شده است ; و نعمتى که مبدأ و منتهایش نعمت است تا بى نهایت شکر مى طلبد.

ادراک این نکته که عجز از شکر، حق شکر است همچنان است که حق معرفت خدا ادراک عجز از معرفت است.

پنجم: حلم

اعتدال قوه غضبیه، و قدرت بر جلوگیرى از هیجان خشم و غضب، حلم است.

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« کسى که سه خصلت داشته باشد خصلتهاى ایمان را به حد کمال رسانده است : کسى که صبر کند و خشم خود را فرو نشاند، و کسى را که تقصیرى در حق او کرده عفو کند و از او بگذرد، بدون حساب وارد بهشت شود و به عدد اهل قبیله ربیعه و مضر روز قیامت شفاعت کند »(۲۵).

۲ ـ منصور دوانیقى به امام ششم (علیه السلام) عرض کرد: « مرا حدیثى بگو که به آن پند گیرم، و مرا از آنچه موجب عقاب است باز دارد امام فرمود:

بر تو باد به حلم ، که حلم رکن علم است ; هنگامى که اسباب قدرت براى تو جمع شد مالک نفس خود باش، زیرا اگر آنچه را قدرت دارى انجام دهى مانند کسى هستى که غیظ و خشم خود را شفا داده، و یا کینه و حقدى را مداوا کرده، و یا دوست دارد که او را به صولت و قدرت یاد کنند ; و بدان اگر مستحق عقوبتى را عقاب کنى نهایت چیزى که تو را به آن وصف کنند عدل است، و حالتى که موجب شکر باشد افضل از حالتى است که موجب صبر باشد »(۲۶).

به او فهماند که: مجازاتى که به حق باشد عاقبت آن عدل است ولى حلم و عفو و بخشش در نهایت فضل است و افضل از عدل است.

ششم: حیا

و آن پرهیز از هر کار قبیح و زشت ، و شرم داشتن از آلودگى به آنها است.

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« رسول خدا فرمود: چهار صفت است که در هر کس باشد اگر سر تا قدمش گناه باشد خدا آن سیئات را به حسنات مبدل مى کند: راست گفتن، حیا، حسن خلق و شکر »(۲۷).

هفتم: سخا

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) از پدرش (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت مى کند که :

« آن حضرت فرمود: کسى که سخاوت دارد به خدا و مردم و بهشت نزدیک است، و بخیل از خدا و مردم دور، و به آتش جهنم نزدیک است »(۲۸).

۲ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« سخاوت درختى است در بهشت که شاخه هاى آن در دنیا است، هر کس به شاخه اى از شاخه هاى آن چنگ بزند آن شاخه او را به بهشت مى رساند ; و بخل درختى است در جهنم که شاخه هاى آن در دنیا است، و هر کس به شاخه اى از آن چنگ بزند او را به جهنم مى کشاند »(۲۹).

۳ ـ فرمود:

« خداوند تبارک و تعالى براى شما اسلام را پسندید، و مصاحبت با دین اسلام را به سخاوت و حسن خلق، نیکو کنید »(۳۰).

۴ ـ آن حضرت فرمود:

« جمعى از یمن نزد رسول خدا آمدند، و در میان ایشان مردى بود که از همه بیشتر با رسول خدا محاجة (چون و چرا) مى کرد، و به درشتى سخن مى گفت، به حدى که آثار غضب در چهره آن حضرت ظاهر شد. جبرئیل فرود آمد، و گفت: یا رسول الله! پروردگارت به تو سلام مى رساند، و مى گوید: این مرد سخاوتمند است، و اطعام طعام مى کند، غضب از آن حضرت رفت، و فرمود: جبرئیل بر من نازل شد و خبر داد که تو داراى سخاوتى آن مرد گفت: مگر پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلى، گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله، قسم به آن کس که تو را مبعوث کرده، احدى را از مال خودم محروم نکـردم »(۳۱).

سخاوت او، بدترین سیئه را که بى ادبى به رسول خداوند (صلى الله علیه وآله) است به بهترین حسنات که رضایت خدا و رسول اوست، مبدل کرد، و او را از کفر و شرک درآورد، و بر تخت هدایت اسلام و ایمان نشاند .

و با آنکه سامرى قوم موسى را گمراه کرد، و آنها را به گوساله پرستى آلوده نمود، و با خدا و فرستاده خدا در افتاد، چون موسى بن عمران کمر به کشتن او بست، خداوند متعال به او وحى کرد: « سامرى را نکش زیرا داراى صفت سخاوت است »(۳۲).

هشتم: شجاعت

و آن اعتدال غضب انسان است از افراط تهوّر و بى باکى، که انسان را به هلاکت مى رساند، و از تفریط ترس، که او را به ذلّت و خوارى مى نشاند، و شجاعت از صفات مؤمن است.

۱ ـ امام ششم از پدرش (علیهما السلام) نقل مى فرماید :

« مردى که در او حرص و حسد و جُبن و ترس است ایمان ندارد »(۳۳).

شجاعت على (علیه السلام) بود که او را به مردانگى و فتوّتى رساند که جبریل امین گفت : «لا فتى الا على لا سیف الا ذوالفقار»(۳۴) و کمال شجاعت غلبه عقل بر هواى نفس است که امیرالمؤمنین (علیه السلام)از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى فرماید : « شجاع ترین مردم کسى است که بر هواى نفس خود غلبه کند »(۳۵).

نهم: غیرت

و آن کمال سعى است در حفظ آنچه که حفظ آن به حکم عقل و شرع لازم است.

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود: « خداوند تبارک و تعالى غیور است و هر با غیرتى را دوست دارد ، و خدا به خاطر غیرتى که داشت فواحش را ـ چه ظاهر و چه باطن ـ حرام کرد »(۳۶).

۲ ـ آن حضرت فرمود:

« مرد در منزل و عیال خود به سه خصلت احتیاج دارد ، و اگر در طبیعت او نیست به آنها وانمود کند: معاشرت نیکو، وسعتِ به اندازه بر اهل و عیال، و غیرتى که آنها را در حصن و حصار نگه دارد »(۳۷).

دهم: برّ و احسان به خلق

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« اهل معروف و خوبى در دنیا، اهل معروف در آخرت هستند، و به آنها گفته مى شود: همانا گناهان شما را آمرزیدم، حسنات خود را به هر کس مى خواهید ببخشید ; و معروف بر هر کسى به قلب و زبان و دستش واجب است، کسى که قدرت ندارد که به دستش کار خیر و عمل معروف انجام دهد به قلب و زبانش نیت خیر و قول معروف را به انجام برساند ، و کسى که نتواند به دستش عمل خیر و معروف ، و به زبانش قول معروف را انجام دهد به قلبش از نیت خیر محروم نماند »(۳۸).

آنچه آن حضرت بر پیروانش واجب شمرده این است که دل آنان سرچشمه نیت خیر، و زبان آنان مجراى گفتار خیر و رفتار آنان معروف و برّ و احسان باشد.

۲ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« مردى از اهل ذمه (یهودى یا مسیحى) با امیرالمؤمنین ( (علیه السلام) ) رفیق راه شد . آن مرد به آن حضرت گفت: اى بنده خدا مقصد تو کجا است؟ فرمود: به کوفه مى روم; چون راه آن حضرت از او جدا شد، حضرت همراه او رفت ; آن مرد گفت: راه کوفه آن راه است، فرمود: مى دانم، پرسید : چرا از مقصد خود عدول کردى و همراه من آمدى؟ فرمود: اتمام حسن مصاحبت و رفاقت در راه این است که انسان ، رفیق سفر خود را هنگام جدا شدن همراهى، و این دستور پیغمبر ما است ; آن مرد کافر گفت: این گفته پیغمبر شما است؟! فرمود: بلى، گفت تو را شاهد مى گیرم که من بر دین توام، چون آن حضرت را شناخت مسلمان شد »(۳۹).

این دین است که تبلور آن در کردار آن امام معصوم (علیه السلام)موجب انقلاب ظلمت به نور، و کفر به اسلام مى شود .

کسى که زبان گویاى او به علم و عرفانِ حقایق مبدأ و معاد، و سیاستِ نفس و منزل و مُدُن، در آسمان حکمت نظرى و عملى شق القمر مى کند ; و دست تواناى او در غزوه خندق و خیبر موجب حیرت اهل زمین و ملائکه آسمان مى شود، و امپراطورى روم و شاهنشاهى ایران در قبضه قدرت اوست، و با همه آن علم و قدرت و آن سلطنت بدون خدم و حشم ، و در نهایت عبودیت براى خدا و تواضع براى خلق خدا همسفر کافرى مى شود که در تمام راه او را نمى شناسد .

رفتار او با کسى که از دین و آیین اسلام بیگانه است این چنین است، و این رفتار و کردار نمونه اى از عطوفت و رأفت اسلامى در حق بیگانه از اسلام است .

اگر این آئین با تجلّى در گفتار و رفتار ائمه معصومین (علیهم السلام)مورد مطالعه و دقت نظر واقع شود هر بیگانه مانند آن ذمى را با اسلام و پیشوایان بر حقش آشنا مى کند.

یازدهم: صدق حدیث

۱ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« به نماز و روزه مردم مغرور نشوید چه بسا روزه و نماز عادت مى شود ، و ترک عادت موجب وحشت مى گردد، ولکن آنها را به راست گویى و اداى امانت آزمایش کنید »(۴۰).

۲ ـ در روایت صحیحه فرمود:

« مردم را به غیر زبانتان دعوت کنید، تا از شما کوشش و پرهیز از حرام و راستگویى ببینند »(۴۱).

ارزش صدق از کلام خداوند متعال روشن مى شود که مى فرماید: ( هَـذَا یوْمُ ینفَعُ الصَّـدِقِینَ صِدْقُهُمْ )(۴۲) .

و مى فرماید: ( یـأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ کُونُواْ مَعَ الصَّـدِقِینَ )(۴۳) بعد از دعوت به تقوى امر مى کند که با صادقین باشید، و مى فرماید: ( إِنَّمَا یفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لاَیؤْمِنُونَ )(۴۴) و دروغ را کار مردمى مى شمرد که ایمان ندارند.

دوازدهم: اداى امانت

۱ ـ عبدالله بن سنان گفت:

« بر ابى عبدالله وارد شدم ، آن حضرت نماز عصر را خوانده و در مسجد رو به قبله نشسته بود، گفتم: یابن رسول الله! بعضى از سلاطین اموالى به امانت نزد ما مى گذارند که خمس آنها را نداده اند، آیا آن اموال را به آنها برگردانیم؟ فرمود: به پروردگار این قبله، اگر ابن ملجم قاتل پدرم امانتى به من بسپرد به او برمى گردانم »(۴۵).

۲ ـ زید شحام گفت:

« ابو عبدالله به من فرمود: به آن کس که مرا اطاعت مى کند، و به گفته من عمل مى کند، سلام مرا برسان، و شما را سفارش مى کنم به تقواى خداوند عزوجل، ردِّ دَین، کوشش براى خدا، صدق حدیث، راست گویى، اداى امانت، سجده طولانى و حسن جوار با همسایگان »(۴۶).

۳ ـ یحیى بن علاء و اسحاق بن عمار گفتند :

« هیچ گاه از آن حضرت جدا نشدیم مگر این که هنگام وداع ما را به دو خصلت سفارش کرد: صدق حدیث و اداى امانت به برّ و فاجر (نیک و بد)، پس همانا این دو کلید رزق هستند »(۴۷).

اداى امانت در کلمات آن حضرت نسبت به خالق و خلق، مراتبى دارد که سرمشق انسانیت است ، و نمونه اى از آن این حدیث است :

۴ ـ فرمود:

« کسى که میت مؤمنى را غسل بدهد و در مورد او امانت را ادا کند خدا او را بیامرزد ; از آن حضرت سؤال شد اداى امانت نسبت به آن میت چگونه است؟ فرمود: کسى را از آنچه در او مى بیند خبردار نکند »(۴۸).

اگر غسّال باید ساتر عیوب میت و مرده اى باشد که نزد او امانت است، پس وظیفه پیروان آن حضرت نسبت به حیثیت و آبروى أحیا و زندگان، و نفوس و اموال مردمان، روشن است که چه خواهد بود!

هر چند این حدیث صحیح ـ لنحبّ من شیعتنا... ـ که مختصرى از شرح آن گذشت ، جامع ترین برنامه براى سعادت فرد و جامعه است، و عمل به آن ضامن رسیدن انسان به کمال مطلوب است این جزوه را با ذکر چند روایت دیگر از آن حضرت ختم مى کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد