بسم الله الرحمن الرحیم
تحلیل و بررسی عوامل واقعه عاشورا
پس از واقعه عاشورا، طبیعتاً تحلیلهایی در جامعه اسلامی درباره علل و عوامل این رویداد صورت گرفت و این پرسش مطرح شد که چگونه مردمی که ادعای مسلمانی میکردند و بر روی مأذنهها به رسالت پیامبر شهادت میدادند، نوه پیامبر خود را با آن وضع فجیع در کربلا به شهادت رساندند؛ اهلبیتش را به اسارت بردند و شهربهشهر چرخاندند؛ آنگاه جشن گرفتند و این پیروزی را به یکدیگر تبریک گفتند. آنان که به جایگاه سیدالشهدا نزد پیامبر آگاه بودند و از آن حضرت روایات فراوانی همچون «حسین منّی و أنا من حسین» و «إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» شنیده بودند، چگونه به چنین جنایتی دست زدند؟
آنچه جای تعجب و ناراحتی دارد، این است که کسانی که به جنگ امام حسین – علیه السلام – رفتند، لشکریان شام نبودند؛ بلکه همگی از اهالی کوفه بودند و در روزگاری نهچندان دور، حکومت عدل علی – علیه السلام – را هم درک کرده بودند. همین مردم در عصر عاشورا با حمله به خیام اهلبیت – علیهم السلام – کار را به جایی رساندند که صدای شخصی همچون محمدبناشعث، قاتل مسلمبنعقیل، را هم درآورد و چنان او را به خشم آورد که گریبان عمرسعد را گرفت و فریاد زد: یا دستور بده لشکریان از خیمهها عقب بنشینند یا اینکه تو را میکشم.
چه اتفاقی افتاد که جامعه اسلامی در خلال چند دهه، این گونه تغییر کرد و واقعه عاشورا روی داد؟ آیا میشد از وقوع این حادثه پیشگیری کرد؟ این تحلیلها از همان زمان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد. واقعه عاشورا و رویدادهای پیش و پس از آن، بیانگر ارزشها و ضدارزشهای بسیاری است و شناخت ریشهها و عوامل آنها برای جامعه امروز ما لازم و ضروری است.
کوتاهی خواص و دودستگی در جامعه کوفه
چرا کسانی که میتوانستند سیدالشهدا – علیه السلام – را یاری کنند و جلوی شکست جبهه حق را بگیرند، خود را کنار کشیدند؟ چرا خواص که گوش و چشم مردم عادی کوچه و بازار به آنها بود، به یاری امام خود نیامدند؟ چرا مردم کوفه که با نامهنگاریهای بیشمار و پیاپی، از امام برای حرکت به کوفه دعوت کرده و با فرستاده آن حضرت، مسلمبنعقیل، بیعت کرده بودند، ناگاه کنار کشیدند و مسلم را تنها گذاشتند؛ تا آنجا که ایشان شب آخر را در کوچههای کوفه سرگردان مانده بودند و فقط یک زن به آن حضرت پناه داد؟ آیا یک مرد در کوفه نبود که مسلم را به خانه خودش راه دهد؟
آنچه موجب این دگرگونی شد، شکافی بود که در جمعیت کوفه و حتی در میان خانوادهها ایجاد شده بود؛ چنانکه وقتی طوعه، مسلم را در خانه خود پناه میدهد، پسرش به مأموران گزارش میدهد که مسلم در خانه ماست. این شکاف بین جامعه و افراد خانواده، زمانی روی داد که بزرگان و خواص شیعه که مورد توجه مردم بودند و خود را فدایی علی – علیه السلام – میدانستند، از یاری مسلمبنعقیل و سیدالشهدا – علیه السلام – دست کشیدند؛ کسانی همچون سلیمانبنصرد خزاعی.
سلیمان زمانی متوجه خطای خود شد که امام حسین – علیه السلام – کشته شده بود. پس از آن هم حرکت کوری تحت عنوان قیام توابین به راه انداختند. منطق ایشان در این قیام این بود که چون ما در یاری امام خود کوتاهی کردیم، باید جزای آن را پس بدهیم و آن اینکه به هر قیمتی خودمان را به کشتن بدهیم. این منطق ابتدایی توابین بود که بعداً عقلایشان گفتند: «چرا خودمان را بیحاصل به کشتن بدهیم؟ لااقل چند تن از بنیامیه و عاملان کربلا را هم بکشیم».
بیبصیرتی و بیتدبیری، عامل وقوع عاشورا
حرکت توابین انجام میشود، اما بعد از عاشورا. چرا آن هنگام که سیدالشهدا – علیه السلام – علم قیام را برافراشته و به سمت کوفه در حرکت بود، آن حضرت را یاری نکردند؟ چرا تنها چند نفر، همچون حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه توانستند از میان همه حصارها بگذرند و خود را به کربلا برسانند و دیگران نرفتند؟ این دردی است که شیعه در طول تاریخ میکشد؛ اینکه فرصتها را غنیمت نمیشمریم و نمیدانیم وقت انجام هر کار چه زمانی است. اقدام میکنیم، جانبازی میکنیم؛ اما وقتی که دیگر فرصت از دست رفته است.
سیدالشهدا – علیه السلام – قربانی این بیتدبیریهاست. همین علاقهمندان و ارادتمندان، زمینه این فاجعه را فراهم کردند. اگر آنها زمینهسازی نمیکردند، دشمن موفق نمیشد. چقدر افراد بعد از جریان عاشورا و در قیام توابین کشته شدند. اینها کجا بودند وقتی که سیدالشهدا – علیه السلام – عصر عاشورا تنها مانده بود و در آخرین سخنانش یاران شهیدش را به یاری فرامیخواند و میفرمود: « فنادى ( علیه السلام ) : یا مسلم بن عقیل ! ویا هانی بن عروة ! ویا حبیب بن مظاهر ! ویا زهیر بن القین ! ویا یزید بن مظاهر ! ویا یحیى بن کثیر ! ویا هلال بن نافع ! ویا إبراهیم بن الحصین ! ویا عمیر بن المطاع ! ویا أسد الکلبی ! ویا عبد الله ابن عقیل ! ویا مسلم بن عوسجة ... أنتم نیام أرجوکم تنتبهون ، أم حالت مودتکم عن إمامکم فلا تنصرونه ؟ ! فهذه نساء الرسول ( صلى الله علیه وآله ) لفقدکم قد علاهن النحول ، فقوموا من نومتکم ، أیها الکرام ! وادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام ، ... ای جوانمردان! اى یاران عزیز سر از خاک بردارید صداى ضجه و ناله و بیقرارى حرم پیغمبر را بشنوید، شما کسانى بودید که مى گفتید تا جان داریم از حرم پیغمبر حمایت مى کنیم. از خواب خویش برخیزید اولاد رسول خدا را از دست کفره و فسقه نجات دهید و دفع شر از عترت پیغمبر بکنید، ... نگاه کنید که چگونه به حرم حسین حمله میکنند». واقعه عاشورا و رویدادهای پیرامون آن، حادثهای بزرگ و تجربهای بسیار تلخ برای جامعه اسلامی بود و باید از این حوادث درس گرفت.
نقش اهلبیت(ع) در پیامرسانی کربلا و بیداری مردم
شهادت امام حسین – علیه السلام – هم برای جامعه اسلامی و هم برای بنیامیه بسیار گران تمام شد؛ با این حال، وظیفه پیامرسانی این حادثه را باز هم نخبگان و خواص عهدهدار نشدند؛ بلکه خود اهلبیت، همچون زینب کبری و امام زینالعابدین – علیهما السلام – بودند که با خطابههای خود در کوفه و شام پیام کربلا را به همه مردم در همه زمانها رساندند.
اگر این خطابهها نبود، قصه کربلا کاملاً فراموش میشد؛ اما یک خطابه امام سجاد – علیه السلام – در مسجد اموی شام و در حضور یزید، چنان ارکان حکومت بنیامیه را سست کرد و اعتراض مردم را برانگیخت که در همان مجلس، یزید مجبور به عذرخواهی شد و از مسئولیت قتل امام شانه خالی کرد. حتی در خانه خود یزید هم آشوب و همسر یزید بر او شورید که تو فرزند رسول خدا را کشتهای؟ پس از مرگ یزید نیز فرزندش معاویه در همان مسجد اموی بر منبر رفت و بر پدر و جد خود لعنت کرد و گفت: ما به اسلام خیانت کردیم و نوه پیامبر را کشتیم. من حاضر نیستم چنین خلافت کثیفی را قبول کنم. آن گاه از منبر پایین آمد و از خلافت کنارهگیری کرد.
با شهادت امام حسین – علیه السلام – حیثیت شرعی و مذهبی بنیامیه کاملاً از بین رفت و آنان برای حفظ حاکمیت خود، ناگزیر بعد امنیتی و نظامیگری خویش را تقویت کردند. از این رو، دوران امامت امام سجاد – علیه السلام – دوران بسیار سخت و خفقانآمیزی بود. این شرایط ادامه داشت تا آنکه در اواخر دوران امامت امام باقر – علیه السلام – قدرت بنیامیه رو به زوال گذاشت و در زمان امام صادق – علیه السلام – کار به جایی رسید که مردم استخوانهای بنیامیه را از قبرهایشان درمیآوردند و آتش میزدند.
بصیرت و آگاهی، لازمه انتظار ولیعصر(عج)
به هر حال، واقعه عاشورا تجربهای شد برای تاریخ و این پرسش که چرا مردم بهموقع به یاری امام خود برنخاستند و فریاد اسلامخواهیشان وقتی بلند شد که امامشان به شهادت رسیده بود؟ علت این امر، چیزی نبود جز فقدان بصیرت و درک واقعی از اموری که اطرافشان میگذشت. ما نیز اگر نتوانیم حوادث را درست تحلیل کنیم، ممکن است در چنین شرایطی قرار بگیریم. باید قدرت تشخیص داشته باشیم و بتوانیم راه درست را از راه نادرست تمیز دهیم.
امروز هم حضرت حجتبنالحسن – عجل الله تعالی فرجه - امام حاضر و ناظر ماست و ما همواره فریاد «یا حجتبنالحسن، عجل علی ظهورک» بر زبان داریم؛ اما باید بدانیم که مردم کوفه، بیشتر از ما جلو رفته بودند. آنان به امام خود نامه نوشته و از ایشان دعوت کرده بودند و حتی نماینده آن حضرت را هم پذیرفته و با او بیعت کرده بودند. ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم و فقط به زبان، امام عصر را میخوانیم. حال اگر امام زمان بیاید، چه خواهیم کرد؟ اگر در آن هنگام درک و بصیرت لازم را نداشته باشیم و نتوانیم اتفاقات پیرامون خود را بهدرستی تحلیل کنیم، باز هم ممکن است همان اشتباهات تکرار شود. سلیمانبنصرد، شخصیت کمی نبود. او در از سرداران بزرگ امیرالمؤمنین – علیه السلام – بود؛ اما چون نتوانست بهموقع تحلیل درستی انجام دهد، سقوط کرد. اگر او و دیگران، بهموقع مسلم را یاری میکردند، همان زمان میتوانستند ابنزیاد را از کوفه بیرون کنند و شرایط را تغییر دهند.
خوارج، قربانی کجفهمی و بیبصیرتی
بنابراین، در هر زمانی و در هر سن و مقامی باید به این واقعیت توجه داشته باشیم که اگر از درک درست و بصیرتی که در منابع دینی ما به یک انسان مسلمان توصیه شده است، فاصله بگیریم، به این اتفاقات دچار خواهیم شد؛ چنانکه خوارج گرفتار شدند. یکی از اصحاب امیرالمؤمنین – علیه السلام – نقل میکند که در جریان جنگ نهروان، در یکی از شبها همراه با آن حضرت در اردوی خوارج راه میرفتیم. صدای قرآن خوارج در دل شب و مناجاتشان با خدا، مثل وزوز زنبور همه فضا را پر کرده بود. خوارج، شبزندهداران روزهداری بودند که دچار کجفهمی بودند؛ همان چیزی که امروز سلفیهای وهابی گرفتار آن هستند، با این تفاوت که اینها، با توجه به کارهایی که در سوریه انجام میدهند، حتی تعبد هم ندارند.
تعبد و تدین بدون بصیرت و فهم درست، کار را به جایی میرساند که شخصی همچون ابنملجم، پول میگیرد تا امیرالمؤمنین – علیه السلام – را به قتل برساند. اگر بصیرت و آگاهی وجود نداشته باشد، جامعه دچار انحراف میشود؛ اما نه مانند انحراف افراد عادی؛ بلکه موجب انحراف در دین و ایجاد فرقههای ضاله میشود؛ چنانکه امروزه شاهد فرقهها و مکتبهای انحرافی در بین مسلمانان هستیم.
لزوم بصیرت و آگاهی در مقابله با دنیاطلبان
ما امروز در شرایطی هستیم که بیش از هر زمان به بصیرت و آگاهی نیاز داریم. امروز تمام دنیا در مقابل ما ایستاده است. ما هر حرکتی که میخواهیم در راستای اسلامخواهی و آزادیخواهی انجام دهیم، بلافاصله فرقههای انحرافی را در مقابل خود میبینیم. دشمن فقط آمریکا و اسرائیل نیست. برخی از کشورهای مسلمان، که خود را خادم حرمین شریفین میدانند، بدتر از اسرائیل عمل میکنند. اینها در مناطق جنوب ایران هم فعالیت میکنند. در عراق و پاکستان و افغانستان دست به اقدامات تروریستی میزنند و با خودروهای بمبگذاریشده، زنان و کودکانی را که به زیارت میروند، میکشند. اینها ادامهدهندگان راه بنیامیهاند و با این اقدامات خود میخواهند این پیام را برسانند که بنیامیه هنوز هم زنده است.
خودسازی و خداجویی، عامل پیشرفت و پیروزی
فرصتها همیشگی نیستند و باید از آنها بهخوبی استفاده کرد. « والفرصة تمر مر السحاب، فانتهزوا فرص الخیر»[1]. ما همان گونه که توانستیم در دوران جنگ تحمیلی حرکت و موج ایجاد کنیم، امروز هم در مسیر سازندگی این توان را داریم و میتوانیم کشوری بسازیم که عدالت علی – علیه السلام – را در آن اجرا کنیم. ما میتوانیم اسوه و الگو باشیم؛ اما این کار با خودخواهی پیش نخواهد رفت؛ بلکه با اخلاص و خداجویی میتوان در این مسیر حرکت کرد.
به هر حال، همیشه باید از گذشته پند گرفت. این، سفارش قرآن کریم است که پس از بیان داستانهایش میفرماید: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الالْبَابِ».[2] تنها صاحبان بصیرت و درک و آگاهی میتوانند از این تجربه ها استفاده کنند.
ما امروز در شرایطی هستیم که باید پیامرسانی زینب کبری و امام سجاد – علیهما السلام – را ادامه دهیم. شما پاسداران عزیز، کارتان فقط رزم و جنگ نیست. شما برخلاف ارتشهای دیگر دنیا، یک ارتش مکتبی هستید؛ جنگاورانی هستید که به مکتب سیدالشهدا – علیه السلام – پیوسته و وابستهاید. در جنگ تحمیلی هم، فریاد «یا حسین» ما را پیش برد، نه اسلحه و نیروی نظامی. یاری این مکتب، رسالت بزرگی برای ماست؛ اما پیش از آن، خودمان باید تجسم این مکتب باشیم و خود را مؤدب به آداب آن کنیم. اول باید حسینی شد، بعد به یاری سیدالشهدا برخاست.
سعی کنیم هوای نفسانی را در وجود خودمان بیاثر کنیم و پس از آنکه حق را تشخیص دادیم، در راه آن استقامت ورزیم: «الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»؛[3] همانند یاران سیدالشهدا – علیه السلام – تمام آرزویشان شهادت در کنار آن حضرت بود؛ مانند مسلمبنعوسجه که به آن حضرت عرض کرد: «اگر هزار جان داشته باشم، حاضرم همه آنها را فدای تو کنم».
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . نهج البلاغه، تحقیق شیخ محمد عبده، ج4، ص6، کلمات القصار 21.
[2]. سوره یوسف، آیه 111.
[3]. سوره فصلت، آیه 29.