ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خواستم از ارادتم به شما بنویسم ...... خواستم بنویسم من دوست دار شما هستم... چهره ی معصوم و خندان آن پسر بچه بیمار یادم آمد.. دستان لرزان کارگر کارگاه
که از شدت ضعف روزه و خستگی کار می لرزید یادم آمد ... مشکلات زندگی دوست جدیدم قاسم یادم آمد... انتظار بچه های آسایشگاه با آن چهره های معصوم یادم آمد..بی کسی علی آن دوره گرد بی خانمان یادم آمد..رفع این مشکلات سعی کردم .. اما کمکم کنید .تا این ها حل نشود..تا این درد ها هست و کامل حل نشده ادعای دوستی شما کجا؟.. کمکم کنید آنقدر لایق شوم که من ادعایی نداشته باشم ولی در چشم شما ... دوست دارتان باشم... .