هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

درانتظارگل نرگس مهدی موعود(عج)

دل نوشته هاوحرفهایی با امام زمان(عج)



سلام برگل نرگس
به نام آن که انسان را مسافر کاروان انتظار گردانید
سلام اى گل نرگس، اى که شیرین ترین انتظار، انتظار توست
و بهترین منتظر، منتظر توست
مى توانم در یک کلمه پر معنا بگویم:
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شیفته توأم
در انتظارت مى مانم و از خداى بزرگ مى خواهم که ظهورت را نزدیک گرداند
ما محتاج یک نگاه گذراى شما هستیم،

زودتر ظهور کن و قلب رهبرمان را شاد گردان
ما در انتظار تو مى مانیم.
خدا کند که بیایى و ما هم یکى از یارانتان باشیم

به جز دستهای پر قدرت تو راهی نیست

که قلب پر از فراموش من از نام پر از حیاط تو آکنده شود و می دانم ،

 می دانم مهربانی تو را آن قدرت هست

 که قلبم را چنان وسعتی بخشد که از محبت تو سیراب شود.
آقای من کرم کن و بر من بتاب ...


 


امروز هم از صبح منتظرت بودم.

خانه دلم را آب و جارو کرده بودم برای تو. چشم هایم از پگاه، یکسره به در بود.

گوش هایم را سپرده بودم به سمت هر صدایی که میتوانست نشانی از تو را به همراه داشته باشد.

می دانم قابل نیستم،اما خیلی دلم می خواهد ببینمت؛

جمعه ها، همه جمعه ها،دیدگانم را به سمت آمدن تو می دوزم؛

دلم نیز پیوسته سرک می کشد تا ببیند چه هنگام می آیی.

گوش های من،صادقانه عاشق صدای تو هستند.

نه من تنها؛که همگان، انتظار دیدن روی تورا دارند.

همه دوستت دارند. همه عاشق تو هستند.

دنیا،بی تو فاقد گل و عطر معناست.


ای پسرفاطمه؛مهدی جان؛ ما را دریاب


 

مهدی جان !


دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.

جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت

دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است

 اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....." 

درست جمعه ها ،

 وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای

که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود

با خود می گویم ایت درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که

** او خواهد آمد **

و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد

و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا...

 




 


 

اى محبوب دلها!تمام هستی ‏ام را خاک قدمت می ‏کنم تا شاید نظرى به جاده دلم بیندازى ،

 چرا که تو آفتاب یقینى، که امید فرداها هستى،

 تو بهار رؤیایى که مانند طراوت گل ‏سرخ می ‏مانى و نرم و سبز و لطیفى ،

 تو معنى کلمات آسمانى هستی که دستهایش براى آمدنت

به زمین دعا می ‏کند.اى تجسّم مهربانى!غیرت آفتاب و جلوه زیبایى ماه تو را توصیف می ‏کنند

 و نفس آب تو رامعنى می ‏کند و نبض خورشید تو را وصف می ‏کند.

خوب می ‏دانم که تو می ‏آیى؛

 آرى تو می ‏آیى

همانطور که وعده کرده ‏اى و آنگاه است که کلمه انتظار را از

لغتنامه ‏ها پاک خواهیم کرد.پس اى تمام زیبایى!بیا تا براى همیشه فریادرس عاشقان موعود باشى


  


می دانم که تو این جایی. تو غایب از نظر و حاضر در دلی...

 با خود می گویم اگر تو بیایی،

اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟

 یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقان خود نخوانی چه؟

بیا و مرا هم در خیلِ سپاهِ عاشقان خود در گوشه ای جا بده

و می دانم که تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و

نورانی می سازی.

 وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه ندارد.

 شب و روز یکی می شود. دنیا یکسره در قیامِ قیامت فرو می رود.

وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند.

وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاکِ کف پایت باشم.

آه چه قدر انتظار سخت است و تلخ...

دعا کن در روزی که تو می آیی ما عاشقانه و استوار،

در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانی ات باشیم...





 

 


سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای

و در غربت و تنهایی نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی.


سلام بر تو ای عزیز دل زهرا(س)


تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد

 تو را صدا زد و گفت:


«ای مهدی من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟»


سلام بر تو ای شمشیر علی در غلاف؛


ای کسی که علی آرزومند دیدار توست

و دعا می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با ذوالفقار حیدری

انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛


همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛


وحرمت تنها یاورش را شکستند


و او غریبانه در گوشه تنهایی و غربت سالها به سر برد

در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود.

سلام بر تو ای وارث انبیاء و اولیاء

کاش دل نوشته هایم خواننده ای جز خودت نداشت

زیرا دانستن اینکه برای شما می نویسم و دیگران آن را می خوانند پریشانم می کند.

امروز در حالی این نامه را برایت می نویسم که قلبم از عشق به تو مالامال است

و بغض سنگینی گلویم را می فشرد

. دوست دارم در کنارم باشی تا رودررو به تو بگویم که چقدر دوستت دارم

اما افسوس که اعمال من،

برآورده شدن آرزویم را محال نموده است.

گرچه چشم هایم نمی تواند تو را ببیند

ولی یقین دارم که تو در کنارم هستی و بر کارهایم نظارت داری.

در مشکلات زندگی دست های شما یاری کننده من است

گرچه تو آسمانی هستی و پاک

و من زمینی و غرق گناه اما برای من چه تکیه گاهی محکم تر از شما،

به خاطر همین تو را بهترین مونس و پناه گاهم می دانم

و در غروب جمعه ها غصه هایم را برایت می گویم

و از تو می خواهم که برایم دعا کنی تا عاقبت به خیر گردم

و روزی که ظهورت تحقق پیدا نمود رو سفید باشم.


 

 

باز دلم هوای جمعه کرده است ...


هوای انتظار یار ،


باز پشت پنجره انتظار نشسته ام تا خورشید عدالت از پشت ابر غیبت ظهور کند

و هزاران دیده مشتاق را به نور قامت رعنایش منوّر کند ...


باز به دور دست ها می نگرم تا صدای شیهه اسبِ آن تک سوار عشق به گوش رسد ....

دلم تنگ توست ای سوار انتظار !

دلم تنگ ارامش است

و آرامش یعنی آمدن رویای انسان های مشتاق و شیدا .

آرامش یعنی حضور .
باز دلم هوای جمعه کرده است .


جمعه حضور ...


و زمزمه همیشگی دلهای منتظرت

باز بر لبها جاری است ...

دل به داغ بی کسی دچار شد


نیامدی ...


چشم ماه و آفتاب تار شد

نیامدی ...


سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیر سم اسبها غبار شد


نیامدی ...


ای بلندتر زکاش و دورتر زکاشکی
روزهای رفته بیشمار شد


نیامدی ...


عمر انتظار ما حکایت ظهور تو
قصه بلند روزگار شد


نیامدی ...





 

ای امام زیبایی ها! سلام.

پائیز هم آمد، می بینی؟

گویی او هم منتظر است. ابرهایش را بنگر،

برای دوری از تو اشک می ریزند. برگ ریزان برای توست؛

 او هر سال به امید آمدنت زمین را فرش می کند.

چشم برگ ها به آسمان خیره مانده، بلکه منت نهی و بر سرشان قدم گذاری.

 درخت هم عریان می شود تا وقتی تو می رسی، لباس نو بر تن کند و سبز بپوشد.

ولی آقای من؛ بین پائیز و بهار، تنها یک زمستان فاصله است.

 اما بین من و تو جاده ای بی انتها به نام انتظار.

من مسافر این جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشک، تنها دارایی ام.

 هر کجا تو باشی، مسیر زندگی من از همان می گذرد.

مولای من؛ می ترسم از خزان.

نکند تو نیایی و قلب من در این جمود یخ زده منجمد شود!

و در این راه، پیش از آنکه به تو برسم، چشمانم به راه سپیدت

خیره بماند و تو را ندیده بمیرم.



راه به تو دور و بی نهایت شده است


این فاصله مایه خجالت شده است


انگار که خواندن دعای فرجت


در وقت سحر ز روی عادت شده است


 

 سلام بر مهدی فاطمه،


 سلام بر تویی که خود انتظار آمدن را می کشی، اما نمی دانم چرا نمی آیی!

ما باید تا کی منتظر آمدنت باشیم.


عمرمان می گذرد و می رود اما هنوز در انتظار آمدنت هستیم.


همه جمعه ها را شمرده ام این جمعه هم رسید و تو نیامدی!


آخر دلم به کی خوش باشد؟


آقاجان! ما که نماز شب خوندن و شب زنده داری بلد نیستیم،


 ما که گوشه حوزه ها بزرگ نشدیم، ما که مقدس اردبیلی نمی شیم،


آقاجان! دنیا دارد از هم می پاشد.


 دیگر دخترها و پسرها را نمی شود از هم تشخیص داد،


 دیگر درمراسم های عروسی مردها و زن ها سر یک میز می نشینند!


دنیا اسم شما رو از یاد برده اما من بهتان قول می دهم اسمتان


را همیشه پایدار نگه دارم تا بیایید.


آقاجان! دلم گرفته.


زیر آسمان آبی خدا. امشب دوباره مرغ دلم هوای پریدن شما رو کرده.

دلم می خواد ببینمتون و هرچیزی که تو دلم تلنبار شده رو براتون بگم؛

 براتون از پدر و مادرهایی بگم که با بی پولی بچه هاشان را خدایی بزرگ کردند

 و براتون از جانبازهایی بگم که گوشه تخت بیمارستان بستری هستند

و هیچ کس سراغشون رو نمی گیره؛

 انگار همه یادشان رفته است که همین شهدا و جانبازان و آزادگان بودند که کشورما،

میهن عزیز ما  را نجات دادند و آنها جان ها و جسم های خود را دادند تا ما،

در آرامش باشیم. اما ما چه دادیم؟

زندگی تو این دور و زمونه سخته

، معلم دینی ما همیشه می گفت:


زندگی وقتی خوبه که آقامون مهدی(عج) باشن آقاجون با خود یه عهدی بستم

که اگر تو رو ببینم با همون نگاه اول جونمو بدم براتون.


منتظر دیدنتون هستم


 




 

ای نور دیده من! ای مولا و سرور من!

ای قامت رعنای عدالت و ای عزیزترین!

اشک فراق از دیدگانم می چکد. زیرا جمعه ای دیگر رسیده است

 و مرغ دلم به هوای کوی تو، هوایی شده است.

 تو می آیی، با یک سبد نور، با یک سبد امید. تو می آیی،

 اما نمی دانم درکدام جمعه؟

 گاهی وقتها فکر می کنم آیا زنده می مانم تا ظهور پرحضورت را درک نمایم و یا اگر از این دیار کوچ کردم،

 آنگاه که تو بیایی آیا من از خاک برمی خیزم و در رکابت غلامی می کنم؟

همه می گویند غروب جمعه دلگیر است، اما نمی گویید چرا؟

جمعه هم از پی نیامدنت داغ سکوت بر لب می زند و تا جمعه ای دیگر خاموش می ماند.

اما آن جمعه که بیایی، ابرهای متراکم و تاریک را از دلها می زدایی

 و چشم هایی را که حسرت زیارت آفتاب دارند را به نوازش نور و مهربانی می خوانی.

آنگاه که تو بیایی، دست های آسمان هم در پی یاری تو قنوت می کنند.

 کوه ها کمر خود را برای کمک به تو محکم می کنند،

چشم های دریا برای دیدنت باز می شوند،

 سروها برای بوسیدنت قدقامت می کنند،

نرگس ها دیگر روی زرد ندارند، شقایق ها دیگر داغ به سینه ندارند و کبوترها، مقیم خانه تو می شوند.

آن روز که تو ییایی، روز است و دیگر شب نیست.

آن روز که تو بیایی، بهار است و زمستان نیست.

آن روز که تو بیایی جمعه است

«اللهم عجل لولیک الفرج»

او می آید!


او با کوله باری از صبر می آید،


او شمشیر علی را در دست می گیرد تا نامردان را سرکوب کند


و برای هدایت مردمان قرآن را می آورد،


 او مثل ستاره ای درخشان در تیره ترین شب و مثل کوه بلندی در جنگل وحشت انگیز ظاهر می شود.

 او با قرآن محمد(ص) در سینه و شمشیر علی در دست و با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسین می آید.

  سر تا پای او نبوت و ولایت است .او صفات همه پیامبران را با خود به همراه دارد.

او با ظهورش دین را بر همه جهان حکم فرما می سازد

 و قیامش مانند قیامت و از بین برنده همه گناهان،

 و نامش از بین برنده همه نامردی هاست و سرانجام اوست که کافران را به سزای اعمالشان می رساند

 و رسالت پیامبران و زحمات آنان را نتیجه می بخشد. همه مسلمانان چشم انتظارند.

 ای مهدی، پس کی می آیی؟


«اللهم عجل لولیک الفرج»


 

 





مولایم!


دلم برای ورود تو لحظه شماری می کند و حنجره ام تو را فریاد می زند،

 تو که تجلی عشقی.

قنوتم را طولانی می کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی.

 کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو می کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.

هر روز چراغ دلم را با «جامعه الکبیره» روشن می کنم

 و سفره افطارم را با «آل یاسین»و «عهد» تزیین می کنم،

برای ظهور تو هر روز پای درد «کمیل» می نشینم

نمی دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ها می برد

 و صبح آدینه چه صفایی دارد،

 که صبح آسمانش پراز «ندبه» است


مولایم...!


 بی تو دفتر دلمان پر است از مشق های انتظار

 و من با دلم می خواهم آن روز که می آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم


 


یوسف گمگشته صبر و قرار من به سر آمده

زود بیا وقت سحر آمده
گو چه کنم از غم هجران تو
از همه کس جز تو خبر آمده
بس زغمت گریه کنم روز و شب
چشم من از کاسه به در آمده
چون شده ام در صف دیوانگان
لیلی و مجنون به نظر آمده
کی شود این مژده ز تو بشنوم
یوسف گمگشته ز در آمده
بهر خدا و دل کاشف بیا
وقـت رهـائی بشـر آمده



انتــــــظار


سالهاست که به انتظار آمدنت نشسته ام

نه من تنها که گلهای نرگس باغچه کوچک خانه امان نیز به انتظار

 آمدنت نشسته اند

چشمهایم به آسمان دوخته شده است

منتظرم

منتظر دیدار تو و منتظر جمعه هایی که می گذرند و آمدنت را آرزو دارند

به امید این که شاید این جمعه بیایی

شاید....





ای که هزار، هزار شمع در انتظار یک نگاه تو سوختند .

شوری است عشق تو و دلنشین غمی است به انتظار قدم‌‌هایت زیستن،

بدان که مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت.

بیا که اگر تو بیایی تمامی شب‌های یلدای غم سپیده صبح را

مهمان همیشگی دلم خواهد کرد...

نمی‌دانم آیا دل کوچکم تا ظهور تو در تکاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده....

اما ... غمگین‌ام و می‌ترسم که دلم از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی....

افسوس، من و کلمات مجنونم شاید روز آمدنت را نبینیم

من به همه کسانی که آن روز تو را می‌بینند

و در دو سوی خیابان‌ها قلبهای سبزشان را به تو هدیه می‌دهند، حسودیم می‌شود


 

مولاجان منتظرم هر لحظه که روی ماهت را ببینم

بیابهترین ناجی ما؛میدانی که به حضورنازنینت محتاجیم

چراکه انسانهامعنای نفس پاک گلهارا از ببرند بیا و مارا تولدی دوباره ببخش

مولا جان ادرکنی

 



آقای من


امشب تمام ستاره ها را فرا می خوانم

ماه را از آسمان می خوانم وتو را از دل شب

آقای من

نکند نیایی من دلم را برای بودن با تو پیوند می زنم
با تاریکی شب
امشب ستاره  باران خوام کرد خانه قلبم را

آقای من

کجایی؟...
قدم هایم را استوارتراز همیشه خواهم برداشت
 زیرا می دانم در چند قدمی ام هستی

امشب برای بودن زمزمه خواهم کرد و باور خواهم کرد
چشمان خسته ام را

آقای من

سیاهی چشمانم را به دنبالت می فرستم
خواهم یافت آنچه را تاکنون در انتظارش بودم


خدا کند که بیایی...

آمین یا رب العالمین





هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم

و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گامهای تو را برای من بیاورد،

 گامهای استوار و دستهای سبزت را.

اگر بیایی، چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد.

تو می آیی و در هر قدم،

شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد.

تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید

برای کبوتران غریب خواهی ساخت.

صدای تو، بغض فضا را می شکافد.

فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند.

تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد

و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:


" به نام خدای امیدها"!


 

 تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است.

تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت

آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد.

دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.

تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد.

تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد...

تو می آیی ای پسر فاطمه ،

یوسف زهرا یا مهدی. به امید آن روز!


 

   همچو گنجشکی لب بام نشستم تا بیایی 

با سکوتم هیبت غم را شکستم تا بیایی 

یوسف م افتاده ای در چاه بیرحم جدایی 

همچو یعقوب زعطر ت مست مستم تا بیایی 

طاقت دوری کجا تا لحظه ها را می شمارم 

شعله ای در حسرت پروانه هستم تا بیایی






روز ها از وقتی که گفتی خواهی آمد میگذرد

... من هنوز هم چشم به راه توام
...چشم به راه بهار
چشم به راه چشمه ی شفاف چشمانت
هنوز هم در کویر بی رحم دلم نماز باران می خوانم
می دانی که که چه غوغایی از تو در من به پاست
می دانی که با آمدنت رنج هایم به پایان میرسد
به من گفتند که از پشت کوهساران سر به فلک کشیده می آیی
از دور ترین نقطه ی زمین
و خود نیز گفتی که می آیی
اما کی؟
تو خود میدانی که انتظار چقدر تلخ است
تو خود میدانی که انتظار قلب خسته ام را منفجر میکند
تو خود میدانی که شمعدانی هایم از انتظار به پاییز می رسند
اما هنوز هم از تو نشانی ندارم
به من گوش کن . که اگر تو به من گوش نکنی از من خاکستری می ماند و بس.
تو به من گوش کن که خسته ام از این بیهوده گوییها و بیهوده نوشتن ها
می ترسم به بیراهه بروم
بگو باران ببارد
تا زیر باران به اجابت دعای " اللهم عجل لولیک الفرج " دلخوش باشم


 


 یا صاحب الزمان

رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست.
سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان،

 سلام انتظار منتظران
می خواهم از جور زمانه بگویم ،

می خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان.

پس ذره ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته ام.
آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:
مولای من می دانی چند سال است انتظار می کشم.

از وقتی سخن گفته ام و معنای سخن خود را فهمیده ام انتظارت را می کشم.

بیا و این انتظار مرا پایان بده.

خسته ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم.

چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می دانی چند جوان هم سن و سال من آواره اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش

چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم.

 راستش می ترسم.

می ترسم بیائی و من خواب باشم. می ترسم بیائی،

همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم.

هنوز هم می ترسم...
حس می کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم.

 بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن.

بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن.

 همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی شنوند.

خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.

ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست مسافر من






در دلِ شب با نَوا و زمزمه 

 گفت این نکته به حیدر فاطمه

وعدگاه من و تو یا مرتضی        ظهر عاشورا ... کنار علقمه




جــلـوه جـنـت به چـشم خـاکیان دارد بـقـیـع



یــا صــفـای خـلــوت افــلاکـیــان دارد بـقـیـع



مـی تـوان گـفت از گـلاب گـریـه اهـــل نـظر

صــد هـزاران چـشـمـه آب روان دارد بـقـیـع


گـر چـه می تابد بر اوخورشید سوزان حجاز

از پـــر و بــال مــلائـک ســایـبـان دارد بـقـیـع


قـر�%8

نظرات 1 + ارسال نظر
گروه زبان ارشد یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.enarshad.ir

لغات پرکاربرد زبان ارشد
گروه زبان ارشد پس ار بررسی آزمون های ارشد سالهای گذشته بانکی از لغات پرکاربرد زبان ارشد را گردآورده است. پس از بررسی این لغات و تعداد تکرار آنها می توان گفت نزدیک به 50 درصد از لغات زبان عمومی ارشد هر ساله به طور مستمر تکرار می شوند و داوطلبان آزمون های ارشد تنها با مطالعه این مجموعه لغات که تعداد آنها از 1000 لغت بیشتر نیست قادر به پاسخگوییبه درصد بسیار قابل قبولی از سوالاتزبان عمومی ارشد خواهند بود. این لغات در قالب جزواتی پیشرفته به همراه مشاوره نحوه استفاده از جزوات و آمادگی برای آزمون به داوطلبان از سوی گروه زبان ارشد ارائه خواهد شد. برای کسب اطلاعات بیشتر و مشاهده نمونه جزوات و فعالیت های گروه زبان ارشد به سایت این گروه www.ENarshad.ir مراجعه فرمایید و یا با شماره 09393926423 تماس حاصل فرمایید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد