هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

شیخ جعفر مجتهدی

               

جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه 1303 هـ.ش در خانواده‌ای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند. خانواده‌ای که از نظر نجابت و اصالت جزء خانواده‌های مشهور آن سامان به شمار می‌آمد. پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) بودند، ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.

ایشان می فرمودند :

از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس و خودسازی و تقویت اراده نمودم  چون بسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر و تنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری می‌نمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حل گردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجه‌ای نرسیدم، اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندا در داد: جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله این راه و این شما .
با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جای تسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنی محبت و دوستی ائمه اطهار (علیهم‌السلام) بروم.

ایشان می فرمودند :

بی‌قراری عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بی‌تاب و حیران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) شدم که لحظه‌ای نمی‌توانستم در منزل و شهر خود باقی بمانم ، لذا صبح روز بعد از تبریز به قصد کربلای معلی حرکت کرده و از مرز خسروی وارد خاک عراق شدم. در اولین ایستگاه بازرسی، مأموران حکومتی عراق به خاطر نداشتن جواز ورود، مرا به عنوان جاسوس دستگیر و به زندان انداختند.
چندین ماه در زندان بودم و در آن جا شور و حالی که نسبت به ائمه اطهار (علیهم‌السلام) داشتم را ادامه داده ودائماً در حال توسل بودم و استخلاص خود را از حضرت امیر و آقا امام حسین (علیهما السلام) تقاضا می‌کردم البته از همان روز اول تا آخر ، دائماً و در تمام حالات نظر آقا حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السلام) بر من بود کم‌کم در اثر آن توسلات و ریاضتهای اجباری که در زندان بر من وارد می‌شد، روحم صفای خاصی به خود گرفت، بطوری که رؤیاهای صادقی می‌دیدم و فوراً به وقوع می‌پیوست که باعث قوت روح و امیدواری در من می‌گشت.

ایشان در مورد اقامتشان در نجف می فرمودند :

شبی در خواب خدمت حضرت مولا علی (علیه‌السلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند:

جعفر؛ فردا  بی‌گناهی تو ثابت گشته و آزاد خواهی شد، بایدبه نجف اشرف بیایی و با دست مبارکشان به محلی اشاره کرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد کفاش به پینه‌دوزی می‌پردازی از دستمزدی که می گیری قسمتی را هزینه خود ساز و مابقی را در پایان هفته نان و خرما بخر و در مسجد سهله در میان معتکفان تقسیم کن .
صبح روز بعد مأموران زندان مرا آزاد کرده و اجازه ورود به خاک عراق را دادند و بدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی که حضرت اشاره فرموده بودند؛ نزد آن پیرمرد پاره دوز شروع به کار نمودم تا تمام انّیت‌ها و آرزوهای نفسانی که ناشی از خود فراموشی و تجملات زندگی بود از بین برود،

بعد از گذشته حدود یک سال اقامت در نجف روزی نامه‌ای از طرف برادرم که در تبریز بود توسط شخصی به دستم رسید که در آن نوشته شده ‌بود از زمانی که شما به نجف رفته‌اید اموال شما (که عبارت بود از چندین باب مغازه در بهترین نقطه شهر تبریز و مستغلات دیگری که از پدرم به ارث رسیده‌بود) در دست مستأجران می‌باشد و آنها از پرداخت حق الإجاره خودداری می‌نمایند و می‌گویند: بایداز طرف شخص مالک وکالت داشته باشید تا حق الإجاره را به شما تحویل دهیم . با توجه به اینکه شما دور از وطن می‌باشید و نیاز به پول دارید وکالتی برای من بفرستید تا مال الاجاره‌ها را جمع نموده و برایتان بفرستم.

در این هنگام متوجه شدم که مورد امتحال بزرگی قرار گرفته‌ام؛ متحیر ماندم که چه کنم؟ آیا با این اندک نانی که از پینه‌دوزی به دست می‌آورم ارتزاق کنم یا مجدداً به زندگی مرفه خود که از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعی هم بلامانع و حلال بود برگردم؟ با خود در جنگ و ستیز بودم و شیطان مرا وسوسه می‌کرد، تا اینکه تصمیم خود را گرفته و در پشت همان نامه برای برادرم نوشتم: عنایات حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفیض ایشان بهره‌مند می‌باشم و ایشان هزینه زندگیم را کفایت کرده‌اند.
کسانی که در تبریز مستأجر من می‌باشند، اگر توان مالی داشتند در محل استیجاری به سر نمی‌بردند. لذا به موجب همین دست خط وکالت دارید تمام املاک متعلق به من را به نام مستأجران و در تملک ایشان درآورید و خدای من هم بزرگ است.

و بدین ترتیب در یک لحظه تمام ثروت و دارائی خود را بخشیدم، چرا که اعتقاد بر این داشتم که حضرت مولا علی (علیه‌السلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همانطور که در این مدت چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی پذیرایی شایانی از من نموده‌اند در آینده هم همین گونه رفتار خواهند کرد.

در اینجا سلوک آقای مجتهدی وارد مرحله حساسی می شود و به اعتکاف در مسجد سهله رهنمون می گردند ، ایشان در این مورد می فرمودند : در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیه‌السلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سال به طور مداوم، در آنجا معتکف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارج نمی‌شدم. در پایان این مدت از طرف حضرت امیر (علیه‌السلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایت زیادی به من شد.

ملاقات با حاج ملا آقا جان زنجانی
در همین ایام ملاقات آقای مجتهدی با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی در مسجد سهله رخ می‌دهد: مرحوم حاج ملاآقاجان از عرفای معروف و از متوسلین به ساحت مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار می‌رفته است . سیره و روش او توسل به ذوات مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (علیه‌السلام) و خدمت به خلق بوده‌است.
مرحوم حاج ملا آقاجان روزی به دوستان خود می‌گویند مأمور شده‌ام به عتبات عراق بروم و این آخرین سفرم بوده و بعد از مراجعت زندگی را بدرود خواهم گفت و بدین ترتیب همراه با عده‌ای از ملازمین خود راهی عتبات می‌شوند.
بعد از زیارت ائمه (علیهم ‌السلام) و جریانات عجیبی که در این مدت برای ایشان رخ می‌دهد، به همراهان می‌گویند: باید شب جمعه به جهت امر مهمی به مسجد سهله بروم. دوستان همراه ایشان می‌گویند شب جمعه به مسجد سهله رفتیم و در قسمت بالای مسجد که جای نسبتاً خلوتی وجود داشت حلقه وار نشستیم در این موقع مرحوم حاج ملا آقاجان بی‌تابانه به این طرف آن طرف نظر می‌کردند و می‌فرمودند:
منتظر جوانی هستم که باید با او ملاقات کنم.
مرحوم قریشی که یکی از همراهان بوده‌اند می‌گفتند:
در همین لحظات ناگهان درب یکی از حجره‌های مسجد باز شد و جوانی بسیار خوش سیما و جذاب در حالی که آفتابه‌ای در دست داشت از آن خارج شد و به طرف درب خارج حرکت کرد.
مرحوم حاج ملا‌  آفاجان به محض اینکه چشمانشان به آن جوان افتاد گفتند:

گمشده‌ام را پیدا کردم، این همان کسی است که در سیر ، او را به من نشان داده‌اند.
از ایشان پرسیدیم مگر این جوان چه خصوصیاتی دارد که اینگونه شما را جذب کرده و بی‌تاب او هستید؟!
فرمودند: او شخصی است که در این جوانی هم گوش باطنش می‌شنود و هم چشم باطنش می‌بیند! ملاحظه کنید؛ و فوراً به صورت بسیار آرام و آهسته بطوری که ما چند نفر هم که نزدیکشان نشسته بودیم به سختی صدای ایشان را شنیدیم به زبان آذری فرمودند: (گل بورا گراخ بالام جان  : بیا اینجا پسر جان ! تا تو را ببینم )
در این هنگام آن جوان که آن سوی مسجد به درب خروجی رسیده بود و با ما خیلی فاصله داشت ناگهان در جای خود ایستاد و آفتابه را روی زمین گذاشته و از میان جمعیت به طرف ما حرکت کرد، هنگامی که به ما رسید خدمت حاج ملا آقاجان سلام کرده و سپس گفت با من کاری داشتید؟ امر بفرمایید، آنگاه جناب حاج ملا آقاجان خطاب به همراهان فرمودند: ما را تنها بگذارید که من باید با ایشان خلوت داشته باشم. و بدین گونه حدود مدت یک هفته مرحوم حاج ملا آقاجان با آقای مجتهدی بودند….

جناب مجتهدی پس از دیدار سرنوشت ساز خود با آن اعجوبه عرفان ، عازم نجف شده و در سایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .
پس از کسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونین حضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای که مولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سید الشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقا ابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین در محله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرت مسلم (علیهم ‌السلام) مشرف می‌شده‌اند.

آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند:

زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده می‌کردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعد از زیارت به صحن مطهر می‌آمد  و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل می‌شدند به طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع می‌شدند و وجود ایشان حرم می‌شد. همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کرده‌ام، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی به جلسه می‌دادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر می‌شد، اما هنگامی که آقای مجتهدی در جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش می‌کشیدند و همگی را دگرگون می‌ساختند.

آقای مجتهدی می‌فرمودند:
« یک روز که در حال تشرف به حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) بودم در بین راه شخصی که عالم به علم کیمیا بود به من برخورد نمود و آن را به من داد، همینکه کیمیا را از او تحویل گرفتم حالم منقلب گشته و به شدت شروع به گریه نمودم به طوری که طاقت نیاورده و سراسیمه به طرف رود فرات رفتم کیمیا را در آب انداختم. بعد از آن رو به سوی گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) نموده و عرض کردم؛ سیدی و مولای، کیمیا درد مرا دوا نمی‌کند، جعفر کیمیای محبت شما اهل بیت (علیهم‌السلام) را می‌خواهد و در حالی که به شدت گریه می‌کردم به حرم مطهر مشرف شدم.
بعد از این واقعه حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) محبتهای زیادی به من نمودند و این واقعه نیز یکی از امتحانات بزرگی بود که در طول سلوک برایم اتفاق افتاد. »

آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در کربلای معلی مجدداً به نجف اشرف مراجعت می‌کنند اما پس ازمدتی اقامت در نجف اشرف، عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل، پادشاه عراق کودتا کرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ می‌دهد، ایشان که از این اوضاع بسیار ناراحت بوده و رنج می‌بردند از حضرت امیر (علیه‌السلام) اجازه مراجعت به ایران را می‌گیرند.  و پاسخ می شنوند : پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نیز فرا خواهد رسید و باید با پای پیاده این مسیر را طی کنی .

ایشان می فرمودند :

بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی کاظمین حرکت کردم و پس از بیست و چهار ساعت به کاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) عرض کردم؛ آقا جان خسته شده‌ام، محبت کنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفم تمام نشده بود که ناگهان یک ماشین از ماشینهای حکومتی به من رسید و مأموران حکومتی به علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر کرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشکر کردم که برایم ماشین فرستادند، تا اینکه مرا به زندان کاظمین بردند.
بعد از ورود به زندان متوجه شدم که زندانی است بسیار شلوغ که در آن دست و پای زندانیان را هم با زنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسف‌باری داشت، غم و اندوه سراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) و زندان هارون الرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض کردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتی بفرمایید. حضرت هم لطف کرده و عنایت فرمودند . به هر ترتیب صبح روز بعد از طرف عبدالکریم قاسم به خاطر جشن پیروزی درکودتایش تمام زندانیان و حتی جوانی که قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.

سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود به ایران و  چند روز اقامت در کرمانشاه به تهران می‌روند. با سکونت زودگذر ایشان در کرمانشاه ، ایلام و تبریز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود . آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهم‌السلام) از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار هجرت می‌کردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت، توسل و چله نشینی مشغول بودند.

آقای مجتهدی می‌فرمودند:

زمانی که در بیابانها ساکن بودم، هنگام توسل کلمه شریفه (یاحسین) را با انگشت روی خاک می‌نوشتم و آنقدر می‌گریستم تا اینکه کلمه یا حسین که بر روی خاک نوشته بودم تبدیل به گل می‌شد و محو می‌گشت، مجدداً آن نام مقدس را روی گلها می‌نوشتم و به حدی گریه می‌کردم که بی‌تاب گشته و از هوش می‌رفتم. ایشان فرمودند: یک روز عاشورا که در بیابان بودم بسیار منقلب گشتم در این هنگام خطاب به آسمان کرده و گفتم؛ آسمان خجالت نکشیدی ناظر کشته شدن حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) بودی؟! سپس خطاب به زمین نموده و گفتم؛ ای زمین خجالت نکشیدی که حسین فاطمه (علیهما السلام) را بر روی تو سر بریدند؟! و متصل یک خطاب به آسمان و یک خطاب به زمین می‌کردم که ناگهان ندایی آمد. جعفر از اینجا دور شو. وقتی از آن مکان فاصله گرفتم، آسمان درهم ریخت و صاعقه‌ای آتشبار به قطعه زمینی که به آن خطاب می‌نمودم اصابت کرد و آنجا را شکافت.

آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه‌السلام) در تاریخ ششم ماه مبارک رمضان 1416 هـ . ق مطابق با 6/11/1374 هـ . ش هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج می‌نماید. روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی که به سر می‌بردند، مجلس سوگواری بر قرار می‌نمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه می‌کنند، این حالت تا بعد از اتمام مراسم ادامه می‌یابد. به طوری که حالشان به حدی دگرگون می‌شود که ایشان را به بیمارستان صاحب الزمان (علیه‌السلام) می‌برند و بعد از چند روز به بیمارستان امام رضا (علیه‌السلام) منتقل کرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستری می‌کنند.

ایشان به مدت چهل روز در حالت کما (بیهوشی) به سر می‌بردند اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر می‌کرده و با اینکه بسیاری از اعضای رییسیه ایشان از کار افتاده بوده، یکمرتبه با یک حرکت به حال عادی بر می‌گشته و مطلبی می‌فرمودند و مجدداً‌ اعضاء از کار می‌افتاده است. دکتر هاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیه‌السلام) وخادم کشیک هشتم حضرت رضا (علیه‌السلام) و آقای دکتر لطیفی نقل می‌کردند: به قدری آقای مجتهدی در اثر تزکیه روح، قوی بودند که بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف کامل داشت، بطوری که بارها مشاهده می‌کردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود می‌یافتند.

طبق گفته همراهان ایشان، یکی از مطالبی که در حین کما فرمودند این بود که: عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست. و پس از آن مجدداً در حالت کما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم می‌گردد، به حدی که دیگر قادر به تنفس نبودند…

آبعد از ارتحال پیکر مطهر آقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل کرده و جهت غسل دادن مهیا می‌کنند،  تا اینکه طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی که به جهت فوت ایشان از قزوین به مشهد آمده بودند از راه می‌رسند و ایشان را غسل می‌دهند. آقای چایچی در این رابطه می‌گفتند: روزی یکی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد که سریعاً به قم بیایید، با شما کاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته و خدمت ایشان رسیدم، یکمرتبه به دلم افتاد که آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض کردم آقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛ هنگامی که ایشان را به حمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند: آقای چایچی قربانت گردم، یک روزی هم می‌آید که شما ما را می‌شویید، خیلی خوب بشویید آقا جان؛ مثل همین امروز، کسی نمی‌تواند ما را بشوید.

نمای بیرونی مرقد جناب شیخ جعفر مجتهدی
این حجره در حال حاضر به پاسخگویی به سئوالات شرعی اختصاص یافته است .

سپس پیکر شریف ایشان در میان سیل اشک و آه انبوهی از مردم عزادار و قافله‌ای از سوز و گداز دوستان اهل دل و مشایعت روحانیت معظم به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیه‌السلام) تشییع شد و پس از برگزاری مراسم ویژه‌ای، که هنگام فوت خدام حضرت انجام می‌گیرد، حجت الإسلام حاج سیدحمزه موسوی بر پیکر ایشان نماز گزاردند و سرانجام در فضای روح پرور و در جوار ملکوتی حرم مطهر، پایین پای ارباب و مولایش در صحن نو (آزادی – قبل از کفشداری 7 ) حجره بیست و چهار به خاک سپرده شد که این رزق کریم بر ارباب نعیم گوارا باد.

از جمله مراسمی که بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود که در مسجد محمدیه قم برگزار گردید. که بسیار مجلس استثنایی و غیر قابل توصیفی بود و آن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلکه یک جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بود که اشراف روح آقای مجتهدی در آن کاملاً مشهود بود و کسانی که در آن جلسه حضور داشتند معترف  به این مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت که در سی سال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.

در آن شب واعظ شهیر جناب حجـت الإسلام  حاج شیخ مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یک ساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول کشید.
ایشان نقل کردند:مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز کردم، دیدم دو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟ گفتم: بله، مجدداً پرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته‌اید؟ گفتم: بله.

در این موقع یکی از آنها پاکتی پول به من داد، سؤال کردم: جریان چیست؟
همان آقایی که پاکت را به من داده بود، گفت:
بنده ساکن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلی شنیده بودم و بسیار آرزو داشتم که ایشان را زیارت کنم، اما موفق نشدم تا اینکه خبر رحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحه‌دار شد و از اینکه موفق نشده بودم ایشان را ببینم بشدت خود را سرزنش می‌کردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیا خدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی که به شخصی اشاره می‌کردند، فرمودند: « ایشان در مجلس ما منبر رفته‌اند و کسی از ایشان تشکر نکرده ‌است. شما از ایشان تشکر کنید. »

بنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یک هفته به دنبال آن بودم که چه کسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تا اینکه نام شما را فهمیدم و هم اکنون موفق شدم شما را پیدا کنم. آقای اعتمادیان می‌گفتند: شخص همراه به عنوان تبرک مبلغ ده هزار تومان از پولی که در دستم بود را گرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد که جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومان شد. اینجا بود که از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتم که بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است که از جزئی‌ترین امور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمی‌گذرند!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد