هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه
هیئت  عزاداران  حضرت زهرا سلام الله علیها

هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها

اصفهان، خمینی شهر، جوی آباد،خ شمس ،خ پروین ،جنب مسجد حضرت امیر، خیمه گاه فاطمی،احیاءگران فاطمیه

آیت الله العظمی وحید خراسانی مد ظله العالی: از تو هیچ گله نداریم. تو غیر از لطف کاری نکردی و ما غیر از زشتی هیچ چیز نداریم!



آیت الله العظمی وحید خراسانی مد ظله العالی:


او یک چنین وجود مقدّسی است.
حال کجا جای آن است که ما بتوانیم در اطراف چنین بشری حرف بزنیم؟!
 تبصبص کلب هم غلط است.[ تبصبص سگ؛ دم جنبانیدن آن] چرا؟
 برای خاطر این که ما هنوز امتحان نداده‌ایم که سگ هستیم.
اگر به سگ یک درگاه، هزار سنگ بزنند باز می‌آید و آنجا سر می‌گذارد.
ما هنوز از این درگاه یک سنگ نخورده‌ایم که باز‌گردیم.
بنابر این از معرفت که خبری نیست و از تبصبص کلب هم استغفار می‌کنیم.

فقط تنها امیدی که هست، آن است که از آن طرف آقایی است!
چه آقایی؟! کریمی است! چه کریمی؟! جوادی است! چه جوادی؟!
مگر به برکت خون جدّش به ما نگاهی کند، و الّا نه اینکه ما سگی هستیم و آمده ایم در خانۀ او سری بجنبانیم، نه!
 از سگ بدتریم. از سگ پست تریم. ما هر چه گله داریم از خودمان است؛
از تو هیچ گله نداریم. تو غیر از لطف کاری نکردی و ما غیر از زشتی هیچ چیز نداریم!

محدّث مجلسی قضیۀ عجیبی را نقل می‌کند، که در آن حکایت، امام کلمه‌ای فرموده‌اند که در آن کلمه، یک دنیا معرفت است.

مرحوم مجلسی نقل می‌کند از کتاب «السّلطان»؛
در آن کتاب این قضیه را می‌گوید که محی الدّین اربلی گفت:
کسی وارد شد در محضر پدرم ، عمامه از سرش افتاد.
ضربۀ هائله‌ای در سرش دیدیم. گفتم این چیست؟ گفت:
 این ضربتِ روز صفّین است. گفتیم واقعۀ صفین کجا و تو کجا؟!
گفت داستان من این است: من با کسی به راه مصر می‌رفتم.
در راه بین من و او صحبت از جنگ صفین شد. او گفت:
اگر من آن روز بودم شمشیرم را از خون علی و اصحابش سیراب می‌کردم.
من هم به او گفتم: اگر من بودم شمشیرم را از خون معاویه و اصحابش سیراب می‌کردم.
بین ما معرکۀ عظیمه‌ای در گرفت. یک وقت احساس کردم که افتاده‌ام و یک کسی با سر نیزه به من می‌زند.
چشمم را باز کردم، دیدم کسی بر بالین من ایستاده است.
اول دستش را بر فرقم کشید. تا دستش را کشید، جراحت سرم مُلتئم شده و بهبود یافت.
بعد فرمود: کمی اینجا صبر کن. کمی درنگ کردم. او برگشت و سربریده‌ای جلوی من انداخت و فرمود:
این هم سر دشمن تو. «نَصَرْتَنَا فَنَصَرْنَاکَ وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ نَصَرَه» یعنی چه؟
 تو ما را یاری کردی، هر آینه مؤکّداً ما هم تو را یاری کردیم.

 کتاب ربانی آیات الله ، ج1. صفحه 30

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد