علاّمه حلّى رحمه الله در نگاهى کوتاه به زندگى امام سجّاد علیه السلام مینویسد:
حضرت على بن حسین علیهما السلام روزها روزه میگرفت و شبها به نیایش با خداى سبحان میپرداخت و قرآن تلاوت مینمود.
آن بزرگوار هر شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند و پس از هر دو رکعت، به
گونهاى که از ایشان و پدرانش علیهم السلام نقل شده، به درگاه خداوند دعا
میکرد. آن گاه هم چون فردى ناراحت صحیفه را کنار میگذاشت و میفرمود:
أنّى لی بعبادة علی علیه السلام؟!
من کجا و عبادت على علیه السلام کجا؟!
امام سجاد علیه السلام بسیار میگریست؛ به طورى که اشک، گونههایش را
ساییده بود. حضرتش آن قدر سجده کرد که او را «ذو الثفنات؛ صاحب پینهها»
لقب دادند. رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز آن حضرت را «سید العابدین؛
سَروَر عابدان» لقب دادند.
هنگامى که هشام بن عبدالملک به حج رفت، کوشید دست خود را به حجرالاسود برساند. اما به دلیل شلوغى و فراوانى جمعیت موفق نشد.
ولى وقتى امام سجاد علیه السلام آمد، مردم به احترام ایشان از کنار
حجرالاسود کنار رفتند تا حضرتش بتواند آن را لمس کند؛ به طورى که هیچ فرد
دیگرى جز ایشان در کنار حجرالاسود نبود. در این هنگام هشام پرسید: این فرد
کیست؟
فرزدق در پاسخ به هشام این ابیات را سرود:
هذا الّذی تعرف البطحاءُ وطأته *** والبیتُ یعرفه والحِلُّ والحَرَمُ
هذا ابن خیر عباد الله کلّهمُ *** هذا التقىُّ النَّقىُّ الطاهرُ العَلَمُ
یکادُ یُمسِکُهُ عِرفانَ راحتِه *** رُکنُ الحطیمِ إذا ما جاء یَستلمُ
إذا رَأتْهُ قریشٌ قال قائلُها *** إلى مکارمِ هذا ینتهى الکرمُ
إن عُدّ أهلُ التُّقى کانوا أئمَّتَهم *** أو قِیلَ: مَن خیر خلق الله؟ قیل: هُمُ
هذا ابن فاطمة إنْ کنتَ جاهله *** بجَدِّه أنبیاءُ الله قد خُتموا
یُغضى حَیاءً ویغضى من مَهابته *** فما یُکلَّمُ إلاّ حینَ یبتسمُ
ینشقُّ نورُ الهُدى عن صُبح غُرَّتِهِ *** کالشمس تَنجاب عن إشراقها الظُلمُ
مشتقّةٌ من رسول الله نَبْعَتُهُ *** طابَتْ عَناصِرُهُ والخِیمُ والشِّیَمُ
الله شرّفه قِدْماً وفضّله *** جرى بذاکَ له فی لَوحةِ القلمُ
مِنْ مَعشَر حُبّهم دِینٌ وبُغضُهُم *** کُفْرٌ وقُربُهُم مَلْجاً ومُعْتَصمُ
لا یَستطیع جَوادٌ بُعْدَ غایتهم *** ولا یُدانیهِمُ قومٌ وإن کَرمُوا
هُمُ الغیوثُ إذا ما أزمةٌ أزِمَتْ *** والأُسْدُ أُسْدُ الشُّرى والرأىُ مُحْتَدِمُ
لا ینقصُ العُسرُ من أکفّهِمُ *** سیّانَ ذلک إن أثْرَوا وإن عَدِموا
ما قال «لا» قطُّ إلاّ فی تشهّده *** لو لا التشهّدُ کانت لاؤهُ نَعمُ
یُستَدْفَعُ السوءُ والبلوى بحبّهمُ *** ویُستَرَقُّ به الإحسانُ والنِّعَمُ
مقدّمٌ بعد ذِکر الله ذِکرُهُمُ *** فى کلِّ برّ، ومختومٌ به الکلمُ
مَن یعرف الله یعرفْ أولویّة ذا *** الدینُ مِنْ بیتِ هذا نالَهُ الأُمم
ولیس قولُکَ مَنْ هذا بضائرهِ *** العُرْبُ تعرفُ مَن أنکَرْتَ والعَجَمُ
این (کسى که میگویى او را نمیشناسى) همان است که سرزمین بطحاء (= مکّه)
جاى گامهایش را میشناسد. خانه خدا، منطقه حرم و خارج آن، همگى او را
میشناسند.
این مرد، فرزند برترین بندگان خداست، او همان شخصیت پرهیزکار و پاکیزهاى
است که نشانه (و میزانى براى هدایت و تقوا در میان بندگان خداوند) است.
هر گاه میآید که به حجر الاسود دست بکشد، رکن حطیم به سبب شناختن دست او میخواهد آن را بگیرد و رها نکند.
هر گاه قریش او را میبیند سخنگوى آن میگوید: به بزرگوارى این شخص، کرم و بزرگوارى پایان میپذیرد.
اگر پرهیزگاران شمرده شوند ایشان پیشواى آنانند، و اگر گفته شود: بهترین خلایق کیست؟ گفته میشود: ایشان هستند.
اگر تو او را نمیشناسى، بدان که او پسر فاطمه است و با پدر بزرگ او پیامبران ختم شده اند.
او از حیا و شرمى که دارد چشم فرو میبندد و از هیبت او چشمها فرو بسته
میشود و با او سخن گفته نمیشود مگر آن گاه که لبخند بر لب دارد.
نور هدایت از سفیدى پیشانى او طلوع میکند، هم چو خورشیدى که از دمیدنش تاریکىها از میان میروند.
او از چشمه وجود رسول خدا صلّى الله علیه وآله جوشیده و خلق و خوى و سرشت او پاکیزه است.
خدایش از دیر باز او را شرف و فضیلت داده و قلم سرنوشت براى او چنین رقم زده است.
از گروهى است که دوستى ایشان دین، دشمنى ایشان کفر و نزدیک شدن به آنان مایه نجات و پناهگاه است.
هیچ اسب تندروى نمیتواند به نهایت مقام ایشان که بسیار دور است برسد و هیچ قومى هر قدر بزرگوارى نماید، به آنان نزدیک نمیشود.
هرگاه سختى و خشکسالى پیش آید ایشان ابرهاى بارانزا (فریاد رسان) هستند و
چون کارزار گرم میشود، هم چون شیران بیشه شُرى1 هستند و عقل (در این جا از
عظمت آن بزرگواران) میسوزد و نابود میگردد.
سختى و گرفتارى چیزى از بخشش نعمت دستهاى ایشان را کاهش نمیدهد؛ چه در
حال توانگرى و چه در حال تنگدستى، نعمت از ایشان یکسان فرو میریزد.
هرگز کلمه «لا» بر زبان نیاورد مگر در تشهّد نماز و اگر در آن مقام نیز
نیازى به منزّه دانستن خدا از هر شریکى نبود، آن جا نیز به جاى «لا» کلمه
«بله» بکار میبرد.
با دوستى ایشان، بدى و گرفتارى برطرف میشود و احسان و نعمتهاى الاهى بدست میآید.
پس از نام خدا، نام ایشان در هر آغازى مقدم است و کلام به آن ختم میشود.
هر کس خدا را بشناسد مقام ولایت و سزاوارتر بودن این مرد را نیز میشناسد و مردم و ملتها دین را از خانه این مرد دریافته اند.
سخن تو که «او را نمیشناسم»، به او ضررى نمیرساند، به درستى که عرب و عجم او را میشناسند.
وقتى هشام این ابیات را شنید، خشمگین شد و فرمان داد فرزدق را در مکانى بین مکه و مدینه زندانى کنند.
پس از این ماجرا حضرت امام سجاد علیه السلام براى فرزدق هزار دینار فرستاد.
اما او این مبلغ را نپذیرفت و عرض کرد: من این اشعار را از روى خشم بر
دشمنان شما، براى خدا و رسولش سروده ام، پس براى آن پاداش نمیگیرم.
امام سجاد علیه السلام فرمود:
نحن أهلُ بیت لایعود إلینا ما خرج منّا؛
ما خاندانى هستیم که اگر عطا کنیم، دیگر بازپس نمیگیریم.
آن گاه بود که فرزدق نیز آن مبلغ را پذیرفت.
امام سجّاد علیه السلام در مدینه، به گروهى از مردم رسیدگى میکردند و
شبانه به آنها روزى میدادند. اما آنان نمیدانستند که این شخصِ نیکوکار
کیست.
وقتى مولاى ما امام سجاد علیه السلام به شهادت رسید، روزىِ این گروه قطع
شد. در این هنگام شناختند چه کسى به آنان رسیدگى میکرده است.
ابن تیمیّه به این مطلب اعتراف کرده است. تاریخنگاران شیعه و سنى نیز در
این باره اتّفاق نظر دارند. با مراجعه به کتاب حلیة الأولیاء، تألیف حافظ
ابو نعیم اصفهانى و صفة الصفوة، اثر حافظ ابو الفرج ابن جوزى و کتابهاى
دیگر این مطلب آشکار میشود.2
1. شُرى: نام جایى در تهامه که داراى شیران فراوان است.
2. حلیة الأولیاء: 139/3، صفة الصفوة: 70/2.
2014/11/19 12:21:42
© al-milani.com
سایت رسمی دفتر حضرت آیت الله سید علی حسینی میلانی (مد ظله)